جری آدامز و گذر از آرمالایت به صلح
شنیدن نام جری آدامز و شین فین در سالهای مابین 1969تا1998 میلادی مفهومی جزء مبارزات مسلحانه ارتش جمهوریخواه ایرلند شمالی,بمبگذاریهای متعدد در بریتانیا و کشته شدگان و خسارت دیدگان بیشماری از هر دو طرف به همراه نداشته است...
کمتر کسی است که آن سالها را به یاد داشته باشد و امروز با دیدن جری آدامز در هیات یک دولتمرد قابل احترام و مرد مذاکرات و دموکراسی تعجب نکند!,البته بیوگرافی آدامز از زبان خودش در مصاحبه با خبرنگار ایندپندنت می تواند بسیاری از زوایای بوجود آمدن شخصیتهایی مانند وی در آن سالهای پر از دروغ,جنایت و فقدان تاثیر آن بر وجدان عمومی جامعه بشری را بیشتر نورافشانی کند.
جری در خانواده ای قربانی رویارویی پروتستانیزم بریتانیایی با کاتولیک سنتی ایرلند و در حالی به دنیا آمد که تا همین سال قبل از تولد وی,پدرش در زندان انگلیسیها به خاطر شلیک به یک افسر پلیس پروتستان زندانی بود.عضویت همگانی در آرتش جمهوریخواه ایرلند در چنین فضایی از تحقیر و توهین بر علیه ایرلندیهای کاتولیک و سلب حقوق اولیه شهروندی بسیار بدیهی می نموده است و جری از کودکی معنای زندان,بمب,تحقیر و ترس و مرگ را فرا می گیرد.
او از همسرش Coletteکه عضو مبارزی از شین فین بوده در حالیکه در حین فرار در یکی از عملیاتهای شاخه نظامی شین فین در زیر کف خانه دراز کشیده بودند و پنهان شده بودند در حالی تقاضای ازدواج می کند که اگر از این تعقیب و گریز زنده ماندند با وی ازدواج خواهد کرد!.
او پس از دیدن عکسهایی از زندان ابوغریب و صحنه شکنجه های رایج در آنجا مقاله ای به رشته تحریر در آورده بود که جامعه جهانی و خصوصاً بریتانیا را مورد خطاب قرار می داد که عنوان آن بود: "پس عکسهای من کجاست؟". او در این مقاله به خاطرات شکنجه خویش و شباهت بعضی از این روشها با آنچه بر او در جوانی رفته بود اشاره کرد.به نوعی جری به این اشاره داشت که همان شکنجه ها و محرومیتها بود که نفرت و شوق به مبارزه و بسیاری از تصمیمات به زعم وی خشونتگرایانه را در دهه های30تا40 عمر وی رقم زد و این نیز علامت تاسفباری است که در آینده قربانیان این روشها در ابوغریب یا هرکجا دیگر به بمبهای زنده ای تبدیل می شوند که شاید تا پیش از دوباره ایستادن و فرصتی برای فکر کردن پیدا کردن در مورد آنچه انجام داده اند,خسارتهای جبران ناپذیری بوجود آورند.چندی بعد یکی از افسرانی که در تیم بازجویی و شکنجه او حضور داشت به دیدنش رفت و از آنچه که در آن سالها جزیی از آن بوده اظهار ندامت کرد و جری فقط از او پرسید: ایا هنوز هم برای ضرب و شتم من آمده ای؟ و بعد گپ زدن و شوخی و خنده جای خودش را به 30 سال نفرت داد...
او علیرغم انتقادات بسیاری زیادی که پس از 1998 و اعلام ترک مبارزات مسلحانه شین فین از وی به عمل می آید در این روزها به سیاستمداری تبدیل شده که سعی دارد برای ملٌتش و کشورش فرصت بیشتری خریداری کند,هم اکنون بسیاری از خطهای تولید به بهانه دستمزد پایینتر در بریتانیا به ایرلند انتقال یافته که این خود به معنای کار بیشتر و محرومیت کمتر برای ایرلندی هایی است که برای آویختن پرچم سه رنگشان در بلفاست مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند و داشتن حکومت مستقل ایرلندی به خواب و خیال 400 ساله برای شان تبدیل شده بود و جری آدامزی که برای تهدیدهای دائمی اش برای خانه شماره 10 خیابان داونینگ معروفیت پیدا کرده بود امروز بعنوان یک ملاقات شونده محترم در آنجا پذیرفته می شود.
پ.ن: نفرت حاصل از تحقیر و شکنجه,کمترین چیزی است که در زندانی باقی می ماند.تبعاتی مانند تبدیل شدن یک عقیده اعتراضی ساده برای حقوق اولیه شهروندی توسط فرایند شکنجه نرم و سخت و سفید و سیاه!به حرکتهای اپوزیسیون زیرزمینی و بازتولید نهضت مقاومت و نیروهای پارتیزانی و امثالهم مانند آن است که یک راه 50 ساله را از سر گرفته و دوباره با پرداخت هزینه هایش طی کنیم...
پ.ن: جری آدامز از جمله رهبرانی است که توانسته به بلوغ سیاسی برسد و معنای گذشتن از راهبردهایی چون آرمالایت به سمت صلح را با اعماق وجودش درک کند و ملتش را به همین سو رهبری کند.
پ.ن: آرمالایت راهبرد مشی مسلحانه ارتش جمهوریخواه ایرلند بود که از نام اسلحه ای آمریکایی با نام AR-18 is وام گرفته شده بود.این مدل نسل قبل از اسلحه معروف M16محسوب می شود.
پ.ن:از نکات جالب در این مصاحبه این است که آدامز از فاصله زمانی بین 1969تا1998(در فاصله این سالها بیشترین عملیات نظامی و بمبگذاری از طرف شین فین صورت گرفته است) کمتر سخنی به میان آورده و میل دارد خاطرات و تاسفهای خود را از تصمیماتی که به عقیده وی فقط در ظرف زمانی خویش قابل قضاوت بودند و به عقیده وی فقط در تقابل با استیلای حکومتی بریتانیا تروریسم خوانده می شوند,در صندوقی از فراموشی مدفون کند...
پ.ن: از نکات عبرت آموز دیگر آن است که بسیاری از این رهبران تا دیروز چریک و مبارز!, تازه در 60 سالگی می فهمند که ای کاش بستری برای گفتگو و روشهای عقلانی وجود داشت و این راه سخت و طولانی چه بیهوده چنین پیموده شده است!.آیا زمانی خواهد رسید که سن پختگی سیاسی و دولتمداری کمی تنزل کرده و اینقدر زمان برای رسیدن به مفاهیمی چنین ساده و اولیه وقت نگیرد؟؟!.
کمتر کسی است که آن سالها را به یاد داشته باشد و امروز با دیدن جری آدامز در هیات یک دولتمرد قابل احترام و مرد مذاکرات و دموکراسی تعجب نکند!,البته بیوگرافی آدامز از زبان خودش در مصاحبه با خبرنگار ایندپندنت می تواند بسیاری از زوایای بوجود آمدن شخصیتهایی مانند وی در آن سالهای پر از دروغ,جنایت و فقدان تاثیر آن بر وجدان عمومی جامعه بشری را بیشتر نورافشانی کند.
جری در خانواده ای قربانی رویارویی پروتستانیزم بریتانیایی با کاتولیک سنتی ایرلند و در حالی به دنیا آمد که تا همین سال قبل از تولد وی,پدرش در زندان انگلیسیها به خاطر شلیک به یک افسر پلیس پروتستان زندانی بود.عضویت همگانی در آرتش جمهوریخواه ایرلند در چنین فضایی از تحقیر و توهین بر علیه ایرلندیهای کاتولیک و سلب حقوق اولیه شهروندی بسیار بدیهی می نموده است و جری از کودکی معنای زندان,بمب,تحقیر و ترس و مرگ را فرا می گیرد.
او از همسرش Coletteکه عضو مبارزی از شین فین بوده در حالیکه در حین فرار در یکی از عملیاتهای شاخه نظامی شین فین در زیر کف خانه دراز کشیده بودند و پنهان شده بودند در حالی تقاضای ازدواج می کند که اگر از این تعقیب و گریز زنده ماندند با وی ازدواج خواهد کرد!.
او پس از دیدن عکسهایی از زندان ابوغریب و صحنه شکنجه های رایج در آنجا مقاله ای به رشته تحریر در آورده بود که جامعه جهانی و خصوصاً بریتانیا را مورد خطاب قرار می داد که عنوان آن بود: "پس عکسهای من کجاست؟". او در این مقاله به خاطرات شکنجه خویش و شباهت بعضی از این روشها با آنچه بر او در جوانی رفته بود اشاره کرد.به نوعی جری به این اشاره داشت که همان شکنجه ها و محرومیتها بود که نفرت و شوق به مبارزه و بسیاری از تصمیمات به زعم وی خشونتگرایانه را در دهه های30تا40 عمر وی رقم زد و این نیز علامت تاسفباری است که در آینده قربانیان این روشها در ابوغریب یا هرکجا دیگر به بمبهای زنده ای تبدیل می شوند که شاید تا پیش از دوباره ایستادن و فرصتی برای فکر کردن پیدا کردن در مورد آنچه انجام داده اند,خسارتهای جبران ناپذیری بوجود آورند.چندی بعد یکی از افسرانی که در تیم بازجویی و شکنجه او حضور داشت به دیدنش رفت و از آنچه که در آن سالها جزیی از آن بوده اظهار ندامت کرد و جری فقط از او پرسید: ایا هنوز هم برای ضرب و شتم من آمده ای؟ و بعد گپ زدن و شوخی و خنده جای خودش را به 30 سال نفرت داد...
او علیرغم انتقادات بسیاری زیادی که پس از 1998 و اعلام ترک مبارزات مسلحانه شین فین از وی به عمل می آید در این روزها به سیاستمداری تبدیل شده که سعی دارد برای ملٌتش و کشورش فرصت بیشتری خریداری کند,هم اکنون بسیاری از خطهای تولید به بهانه دستمزد پایینتر در بریتانیا به ایرلند انتقال یافته که این خود به معنای کار بیشتر و محرومیت کمتر برای ایرلندی هایی است که برای آویختن پرچم سه رنگشان در بلفاست مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند و داشتن حکومت مستقل ایرلندی به خواب و خیال 400 ساله برای شان تبدیل شده بود و جری آدامزی که برای تهدیدهای دائمی اش برای خانه شماره 10 خیابان داونینگ معروفیت پیدا کرده بود امروز بعنوان یک ملاقات شونده محترم در آنجا پذیرفته می شود.
پ.ن: نفرت حاصل از تحقیر و شکنجه,کمترین چیزی است که در زندانی باقی می ماند.تبعاتی مانند تبدیل شدن یک عقیده اعتراضی ساده برای حقوق اولیه شهروندی توسط فرایند شکنجه نرم و سخت و سفید و سیاه!به حرکتهای اپوزیسیون زیرزمینی و بازتولید نهضت مقاومت و نیروهای پارتیزانی و امثالهم مانند آن است که یک راه 50 ساله را از سر گرفته و دوباره با پرداخت هزینه هایش طی کنیم...
پ.ن: جری آدامز از جمله رهبرانی است که توانسته به بلوغ سیاسی برسد و معنای گذشتن از راهبردهایی چون آرمالایت به سمت صلح را با اعماق وجودش درک کند و ملتش را به همین سو رهبری کند.
پ.ن: آرمالایت راهبرد مشی مسلحانه ارتش جمهوریخواه ایرلند بود که از نام اسلحه ای آمریکایی با نام AR-18 is وام گرفته شده بود.این مدل نسل قبل از اسلحه معروف M16محسوب می شود.
پ.ن:از نکات جالب در این مصاحبه این است که آدامز از فاصله زمانی بین 1969تا1998(در فاصله این سالها بیشترین عملیات نظامی و بمبگذاری از طرف شین فین صورت گرفته است) کمتر سخنی به میان آورده و میل دارد خاطرات و تاسفهای خود را از تصمیماتی که به عقیده وی فقط در ظرف زمانی خویش قابل قضاوت بودند و به عقیده وی فقط در تقابل با استیلای حکومتی بریتانیا تروریسم خوانده می شوند,در صندوقی از فراموشی مدفون کند...
پ.ن: از نکات عبرت آموز دیگر آن است که بسیاری از این رهبران تا دیروز چریک و مبارز!, تازه در 60 سالگی می فهمند که ای کاش بستری برای گفتگو و روشهای عقلانی وجود داشت و این راه سخت و طولانی چه بیهوده چنین پیموده شده است!.آیا زمانی خواهد رسید که سن پختگی سیاسی و دولتمداری کمی تنزل کرده و اینقدر زمان برای رسیدن به مفاهیمی چنین ساده و اولیه وقت نگیرد؟؟!.