Thursday, December 30, 2010

حاتمی کیا مقهور ممیزی


به رنگ ارغوان حاتمی کیا بعد از سالها توقیف و حرف و حدیث به بازار رسانه های خانگی راه پیدا کرده است و برای کسی که سینمای حاتمی کیا را دنبال کرده ,تماشای فیلم توقیف شده اش انگیزه زیادی به همراه دارد ولی متاسفانه دیدن فیلم نه تنها انگیزه ها را ارضاء نکرد!, بلکه نوعی افول در روند فیلمسازی او محسوب می شود. شلختگی و پر حرفی فیلمنامه به همراه تیغ ممیزی و کپی برداری از فیلمهای جاسوسی غربی برای بازسازی صحنه های جاسوس بازی از نوع برادران گمنام که از قرار به راحتی به خیل متمرد و سرکش می پیوندند! , از ان ملغمه هایی است که حداقل برای من آش دهن سوزی نبود.
داستانهای جنبی چون اعتراضات دانشجویی, جمعهای دلداده گان دانشجویی, استفاده از استاد کهرم و اینانلو و حاشیه احداث بزرگراه شمال همه و همه بدون مخلوط شدن با چنین ماموریت غیرممکنی! قابل لمس تر بودند ولی چسباندن آن با موضوعاتی از قبیل گروهک های سیاسی و بعد آن صحنه تصنعی درگیری پایان فیلم و رمبو بازی شهاب 8 شوری آش را به حد اعلاء رساند!.
پ.ن: اگرچه سبک و سیاق من در معرفی فیلم بیشتر معرفی فیلمهای مطرح و قابل توصیه برای دیدن به مخاطبان وبلاگ است ولی اینبار توصیه می کنم دیدن فیلم را بعنوان یک ضرورت در برنامه تماشای فیلمتان جا ندهید!, اگر جایی به تصادف یا به تعارف مجبور شدید یادتان باشد حاتمی کیا برای همیشه آنهم پس از ممیزی فیلمش نمی تواند شما را راضی نگهدارد!.
پ.ن:حیف از توانایی فرخ نژاد که این سالها به جبر زمانه در حال تلف شدن است و کجا است کارگردانی که مانند سینایی او را از خاکستر بر آورد؟.

Monday, December 20, 2010

شادگويم و از گفته خود دلشادم

شادگويي،شادخواري،شاد كامي و از اين دست تركيبات شاد محملي است كه شايد به پيشنهاد صادق جم بتوان ذره اي يا لحظه اي با آن شاد زيست و با همه بار گرانسنگ هستي كه اين اوقات بر گرده ايراني سنگيني مي كند شايد فقط لحظه اي برقي از شادي در نگاه كسي در همين نزديكي نيز سوسو زند...يك همكار سالخورده و دم بازنشستگي داريم كه از لحاظ ساختار فكر و مغزي يكي از نمونه هاي منحصر بفرد در جمعيت 7ميلياردي بشر است!، تقريباً تمامي گفتار و كردارهاي وي در محل كار و بين همكاران حلقه نزديك به وي تبديل به تيپ شخصيتي شده است و به محض اينكه به هم مي رسند يكي از آخرين يا بامزه ترين شاهكارهاي عمو عزيز را براي هم تعريف ميكنند،بگذريم كه لهجه و تيپ اداي واژگان ايشان هم خيلي خاص است! ولي در مجموع منطق ذهني وي چيز متفاوتي است كه شايد بتواند مصداق شادگويي در اين لحظات و ايام پر فيض يلدا باشد!.
1-عمو عزيز از پرحرفي و منم زدن جوانترها خيلي زود شاكي مي شود و با توجه به سابقه كار آدمها را تفسير مي كند و هيچ جواني نبايد در حضور وي عرض اندام كند، از جمله به يكي از همين جوانهاي تازه استخدام و فارغ التحصيل كه در حال افاضات بود گفت: الو تو علامه ده كه نيستي هيچ، علامه پنج هم نيستي!(اشاره به علامه دهر كه عمو عزيز تا اين سن هم تفاوتش را با علامه ده و پنج نفهميده است!).
2-عمو عزيز در يك كانكس ويژه كاركنان محوطه در محل كار اقامت دارد، مدتي قبل هنگام قامت بستن براي نماز، يكي از همكاران جوان با توجه به جهت اشتباه قبله به وي متذكر مي شود،عمو عزيز هم شاكي مي شود و مي گويد: الو من خودم سالها است همين جا مقابل در اين يخچال نماز ميخوانم، تو ميخواهي جهت قبله ياد من بدهي؟(كانكس مذبور طي همين ماه گذشته در غياب عمو عزيز تغيير وضعيت داده بوده و كاملاً عمود بر محور قبلي قرار داده شده بود!).
پ.ن: الو لفظي است كه در محوطه هاي عملياتي پر سرو صدا براي صدا زدن و مورد خطاب قرار دادن از راه دور استفاده مي شود و در مورد عمو عزيز چون زياد فشاري براي به خاطر سپردن نام ديگران به خود وارد نمي كند همه را از دور يا نزديك الو خطاب مي كند!.
پ.ن: امير مهراني عزيز بعد از سالها دوباره من را به وادي بازيهاي وبلاگي دعوت كرد،براي همين سعي كردم مطلب متفاوتي را نيز تقديم وي و همه گان كنم.

Sunday, December 19, 2010

نحسي انسان بودن در 13


عدد 13 فقط بدشانسي ها را روايت نمي كند بلكه سرگذشت آدمهايي را روايت مي كند كه در بد دوره اي از زمانه گرفتار شده اند ، آدمهايي كه از سر ناچاري در يك نوع قمار روسي بر سر زندگي كه از فيلم شكارچي گوزن به بعد شهرت زيادي پيدا كرد يا همان رولت روسي شركت مي كنند،طرح داستان كمي با رولت روسي معمولي فرق دارد از اين لحاظ كه آدمهايي كه براي اين قمار دزيده شده اند يا مجبور شده اند و يا به اختيار و از سر استيصال شركت كرده اند بايستي در يك جمع دايره وار به جمجمه سر نفر بعد با رولوري كه معلوم نيست سيلندر محتوي فشنگ آن در چه وضعيتي از پر يا خالي در آن لحظه قرار دارد، شليك كنند در حاليكه از پشت سر نيز شخص ديگري همين عمل را در مورد خود آن آدم نيز مرتكب مي گردد...
پ.ن:قصه پر از استرس و استيصال و حيوان صفتي شرط بندهايي است كه بر سر آدمهايي با اين حكايت به هم شليك مي كنند و عجبا كه سخت شبيه روزگار ما مردماني كه از سر استيصال به انسانيت خود و بغل دستي و پشت سري شليك مي كنيم و كسان ديگري در بيرون گود از نشئه به لجن كشيده شدن ما كيفور مي وشند و سودهاي حسابي مي برند...
پ.ن: فيلم 13 نسخه ساخت آمريكا در سال 2010 از روي نسخه فرانسوي آن در سال 2005 با كارگرداني مشترك از گرجستان در ساخته شده است.
پ.ن:فيلم جيسون استاتهام هم دارد ولي نه در آن نقشهاي هميشگي،به نوعي اثر درگير برداشتهاي رواني آدمها در چنين موقعيت دشواري است.

Thursday, December 16, 2010

زنان بیروت و شهد کارامل Caramel 2007


بیشتر دانستن در مورد جوامعی چون لبنان و بویژه شهر رویایی بیروت که سالها است فقط از طریق تریبون هایی چون نصرالله و حزب الله در موردش شنیده ایم یا تصور کرده ایم و سایه هولناک بمب و تروریسم بر آسمان آن می تواند با دیدن فیلمی مانند کارامل تولید 2007 لبنان یکدفعه دود شود و به آسمان رود!, نادین لباکی کارگردان موزیک ویدئو های معروف خوانندگان لبنانی تبار در اولین فیلم سینمایی اش به زیبایی زندگی زیر پوست بیروت و بویژه جامعه زنانش را به تصویر کشیده است. نادین که نقش اوٌل فیلمش را نیز به خوبی ایفا کرده است, زندگی 5 زن لبنانی را از اقشار و مذاهب مختلف مانند آنچه به واقع نشان دهنده جامعه متکثر لبنان است راعریان می نماید. وقایع حول و حوش آرایشگاه و سالن زیبایی نادین به نقش لیالی می گذرد, موضوعاتی چون سنتی بودن خانواده ها و بی پروایی و تجربه گرایی زنان جوان بیروت و تضاد سنت و مدرنیته بدون انگشت گذاردن حساسیت برانگیز بر اختلاف مذاهب و بدون اشاره به حاشیه های سیاسی زندگی در شهر بیروت, فیلمی زنانه , قابل درک و ارتباط برانگیز حاصل کرده است.
پ.ن: بسیاری از شباهتهای فرهنگی همراه با توسعه فرهنگی و تساهل و تسامح ارج نهادنی در فرهنگ لبنان به چشم می خورد .
پ.ن: بلاخره مامان یسنا را به پای دیدن فیلم کشاندم و در انتها هم رضایتش راحس کردم,امیدوارم این سینمای خانگی ازوضعیت تک تماشاچی خلاص شود!.
پ.ن:جالب است بدانید که این خانم نادین لباکی سازنده و کارگردان موزیک ویدئوهای خواننده معروف عرب Nancy Ajramهم بوده است.
پ.ن:برای آنان که گیشه سینما را در خاورمیانه ملک طلق سینمای ایران فرض می کنند و بیشترین درآمد آن را هم به اخراجیها نسبت می دهند هم جالب است که بدانند این فیلم یک میلیون و ششصد هزار دلار هزینه و 14 میلیون و دویست و پنجاه هزار دلار فروش داشته است!

زنان را جدی بگیرید Sólo quiero caminar



در میان فرازهای "چنین گفت زرتشت" , آنچه به رونمایی سرشت زنان می پردازد برای ما مردان زن نشناس! بسیار فرزانه وار می نماید!, اگرچه بسیاری معتقدند نیچه خود نیز زنان را به درستی نشناخته بود...
از جمله "در زن دیری‌ست که برده‌ای و خودکامه‌ای نهان گشته اند. از این‌رو زن را توان دوستی نیست. او عشق را می‌شناسد و بس.عشق زن نسبت به‌هرچه خوش‌آیندش نباشد بیدادگر است و کور. در عشق هوشیارانه‌ی زن نیز هنوز در کنار روشنی همواره شبیخون است و آذرخش و شب." یا "مرد را از زن هراس باید وقتی که وی بیزار است و باید از وی در هراس باشد وقتی که وی عاشق است!" و چنین موجودی را باید همواره جدی گرفت چون موقعیتهای متعددی بین عاشقی و بیزاری وجود ندارند...
یکی از آخرین ساخته های Agustín Díaz Yanesکارگردان اسپانیایی نیز در مورد چهار زن است که ملغمه ای از بیزاری و عشق را تبدیل به نیروی ویرانگری برای انجام ماموریتهای غیرممکن کرده اند,اگر گوشه ذهنی از کلام نیچه در یاد و خاطرم نبود فیلم فقط یک اکشن فمیمینیست پسند جلوه می کرد ولی ریتم مناسب و بازی فوق العاده Ariadna Gilکه بیزاری و عشق را همزمان به زیبایی تصویر می کند لحظات درخشانی را برای Sólo quiero caminar 2008بعنوان یک فیلم اکشن اسپانیایی رقم زد است که در سال 2008 در جشنواره معروف فیلم گویا هم بسیار درخشان و مورد پسند هیات ژوری معرفی شده بود.
پ.ن: جدی گرفتن زنان حرکت جدیدی نیست ولی ما ایرانیها هنوز هم با شک و تردید از کنار آن میگذریم, به بهانه فیلم یکبار دیگر به یاد همه و از جمله خودم می آورم که زنان را جدی بگیرید چون همیشه یا عاشقند یا بیزار!...
پ.ن:نام فیلم از موزیکی به همین نام از ساخته های پاکو دلوچیا در سال 1981 عاریه گرفته شده است که در پایان فیلم نیز آن را خواهید شنید.



Tuesday, December 14, 2010

برلوسکونی داماد هزار عروس سیاست

مدتها بود که زیاد دست و دلم به تورق رسانه های آنور آب نمی رفت و باید اعتراف کنم الویت چک کردن روزانه رسانه های مطرح انگلیسی زبان از الویتهای روزانه ام کنار گذاشته شده است,همانطور که به دلیلی مشابه اصلاً فوتبال برای من جذابیتی ندارد...
با این همه می شود کاریکاتور را از این بی میلی قلم گرفت و دیدن برلوسکونی در این شکل و شمایل و نحوه برخورد کاریکاتوریستهای غربی با سیاستمدار هرزه یا هرزه گی سیاسی چیزی نیست که به تنهایی از آن لذت برد!.
پ.ن:گرفتن رای اعتماد از پارلمان ایتالیا در وضعیتی بسیار لب مرزی و به قولی ناپلئونی قبول شدن برلوسکونی در حالیکه دانشجویان معترض در بیرون پارلمان, شهر رم را تا مرز آشوب پیش برده اند و کلیشه شخصیتی که برای برلوسکونی با لباسهای زیر زنانه متعدد آویزان از وی به تصویر کشیده شده است نشانه های جامعه آزادی است که حقیقت را نمی تواند کتمان کند...

لکنت زبان شاه


تا امروز فیلم ندیده را تبلیغ نکردم ولی اگر پای جفری راش , هلنا بونهام کارتر و کالین فیرت نازنین در فیلمی مستقل از سینمای بریتانیا در میان باشد , حتی اگر کارگردان هم فقط در ساخت سریالهای تلوزیونی شهره باشد باز هم با داستانی از خاندان سلطنتی انگلستان و آن هم پرداختن به چیزی مانند درمان لکنت زبان شاه جوان! بایستی در قالب کارهای انگلیسی آنقدر جذاب باشد که اینطور در گولدن گلاب برای نامزدی 7 جایزه مطرح شده است...
پ.ن: لینک تورنت دانلود آن را گرفته ام و در همین تعطیلات به زخمه تماشا مبتلایش می کنم!.(لینک تورنت قلابی از آب در آمد برایش وقت نگذارید!)

Monday, December 13, 2010

از سادگی تا دینامیک زندگی


ساده گرفتن زندگی,ساده زیستی و خلاصه کردن دلمشغولی ها از آن شعارهایی است که سالها به دنبال آن هستم! ,ولی هرچه جلوتر می روم تازه می فهمم که ادعای بزرگی است و هر کسی را تاب قدم در این راه نهادن نیست...
گاهی فکر می کردم شاید همان مثال کوله پشتی است که همه بر دوش دارند و اقلامی که از آن بیرون می آوری و از آن صرفنظر میکنی بدون آنکه چیزی در زندگی ات دستخوش تلاطم شود و هر گاه به نقطه ای رسیدی که خود کوله پشتی را هم مشمول به کنار گذاشتن و باز هم به زندگی ادامه دادن, نمودی دیگر به انتهای ساده گی رسیدی ! , ولی یک ترانه فولکلوریک بختیاری با صدای گرم سیناسرلک هشیارم کرد که زندگی به اجزای تشکیل دهنده و سختی و نرمی راه وابسته نیست و شاید از نگاه یک عشایر کوچ نشین به دینامیک بودن آن ارتباط دارد, زندگی دینامیک از این لحاظ که همه اتفاقات و رویدادهای اطراف در سیستمی با تغییرات پیوسته رخ می دهد و شما بعنوان مرکز و هسته جریان زندگی نیز در تکاپوی بی توقف هستید, نسبت پویایی شما به اطرافتان می تواند شما را از وادی دلبستگی و اسارت اشیاء برهاند, در این ساختار هیچ واقعیت استاتیکی ارزش گذاری نمی شود یعنی فرصت حکٌ و ثبت پیدا نمی کند!...
پ.ن:ترانه مذکور از چند عنصر ساده بعنوان همه دنیای عشایر بختیاری نام می برد, تفنگ خوب, ولات (ولایت) خوب و اسب خوب البته با معیار بختیاری یکی دو سده پیش!,از آن جهت که بختیاری های تحصیل کرده این روزها در اقصی نقاط پیشرفته و تراز اول مملکت و فرنگ سکنی گزیده اند و شاید برای چنین ترانه ای آهی نیز از ته دل بکشند ولی دیگر اسیر زندگی مدرن شده اند...
پ.ن:عشایر بر پشت اسب با رمه گوسفند و ایل در گذر کوچ معنای دقیقی است از آن دینامیکی که مثال زدم, همه چیز در متن گذر و رفتن و رسیدن معنا دارد, انتهایی برای کوچ نیست, کوچ پایانی ندارد همانطور که فصول و زادن گوسفندان در تغییر و آمدن و شدن هستند.
پ.ن:در فرهنگ غربی هم ساده زیستی این روزها با مینیمالیسم در هم آمیخته, ولی گفتاری نغز به تفاوتهای آنچه واقعاً ساده برگذار کردن زندگی معنا می دهد با مینیمالیسم و سانتی مانتالیسم وب نشینها می پردازد...
It’s not about “inbox zero”.
It’s not about owning only 100 items.
It’s not about living in an empty house devoid of any personality at all.
It’s not about perfection.
It’s not about having a complicated system in place to deal with your email.
It’s not about buying a $1,000 “minimalist” watch when a $50 one will do fine.
It’s not about riding a bicycle with no gears or no brakes.
It’s not about claiming you are a minimalist who doesn’t even own a bed yet needing to crash at various friends’ houses every night.
It’s not about sitting in the dark under your only light bulb.
It’s not about bragging about how minimal your life is.

Sunday, December 12, 2010

The Art of Crying


وقتی یک بیمار روحی تشکیل خانواده می دهد, احتمال معالجه وی به مراتب کمتر از تشدید فاجعه در بین خانواده است و می توان انتظار داشت که ازدواج راه حل مناسبی پیش از درمان بیماران روحی نباشد. تفکر سنتی "اگر ازدواج کند خوب می شود" از همان اشتباهاتی است که می تواند شدت و عمق اشتباه را تا مرزهای باورنکردنی پیش ببرد. با توجه به پافشاری ساختارهای اطلاع رسانی اجتماعی در مملکت ما بر سرپوش نهادن بر اطلاعانی در مورد شیوه های شناسایی و برخورد مناسب با بیماریهای روحی و تبعات فزاینده بدون درمان ماندن بسیاری از این بیماران و حضور بدون کنترل در بین بدنه اجتماع می رود که تشخیص بیمار از سالم را دچار مشکل سازد.
همانطور که حدس زده اید باز هم موضوع فیلمی است که با پازلهای اجتماعی ما می خواند ولی متاسفانه ما اجازه ساخت چنین چیزی را به سینماگر خودمان نمی دهیم و ام القرای فرهنگ و اعتقادات و مذهب و اصالت خانواده اصلاً دچار مشکلاتی از این دست نیست و نخواهد بود!!.
هنر گریه کردن اثر کارگردان دانمارکی Peter Schønau Fogاز کارهای سینمایی است که بر اساس دو محور اصالت اطلاع رسانی به جامعه و لزوم شفافیت بحرانهای اجتماعی برای پیشگیری از تکرار و توسعه آن ساخته شده است. داستان فیلم زندگی خانواده ای دانمارکی را در سال 1971 به تصویر می کشد که پدر خانواده با تیپی افسرده و شکست خورده هر شب تهدید می کند که خودش را خواهد کشت و فرزندان خردسالش از بیم خودکشی وی و برای آرام کردن پدر اسیر رفتارهای حیوان صفتانه پدر می شوند, مادر خانواده منفعل از این رفتارهای شوهر با خوردن قرصهای خواب آور خود را مغروق خواب می کند تا نبیند که چه اتفاقی در خانه هر شب تکرار می شود و این وقایع با بزرگتر شدن دختر نوجوان فیلم و پسر بچه نونهال که راوی اصلی فیلم است به حواشی جدیتری ختم میگردد که منجر به بستری شدن دختر در بیمارستان روانی و عزم پسربچه برای حمایت خواهرش بدل می شود...
همانطور که سیاهی داستان نشان می دهد ژانر تراژدی و کمی آغشته با رگه هایی از طنز سیاه حقایق غیر قابل کتمانی چون کودک آزاری با پس زمینه های خانوادگی محور اصلی فیلم است و از همه مهمتر حاوی هشداری است برای خانواده ها که نباید از بودن چنین افرادی در خانواده دفاع کرد و به محض شناسایی رفتارهایی از این دست بایستی در وحله اول برای معرفی به مراکز درمانی و سپس از طریق قانونی به مقابله برخاست.
پ.ن: نکته قابل توجه سینماگران اسکاندیناویایی در برخورد با موضوعاتی از این دست عدم استفاده از برچسب مقدس و مقدس مآبی در مورد موضوعاتی چون خانواده است و با توجه به گسترش فرهنگ روانشناسی و روانکاوی در آن کشورها تفکیک شخص یا خانواده بیمار با مشکل روحی-روانی به راحتی صورت می گیرد و هیچگاه شبیه به فجایع پنهانی که در مملکت خودمان رخ می دهد و از ترس آبرو ریزی مطرح شدن آن و شکافتن ابعاد آن در الویت آخر قرار نمی گیرد.
پ.ن: آشنایی جامعه با امکان حضور یا بوجود آمدن چنین معضلاتی, سیاه نمایی نیست بلکه یک قدم جلو افتادن از حادثه است...

Thursday, December 9, 2010

قبل از بور کردن موهایتان بدانید


در سفر به سرزمین آفتاب تابان, همسفری داشتم از قزاقستان که تقریباً از لحاظ سنی و دلمشغولی شبیه به هم بودیم و بیشتر اوقات بعد از ساعات کار را با هم می گذراندیم, من سعی می کردم هرچه بیشتر از فرهنگ و زبان روسی و به موازات آن فرهنگ عامه قزاقها سر در آورم و مارات همسفرم هم در این راه کمک شایانی می کرد و از انبوه سوالهای من خسته نمی شد...
در بین صحبتهای مان با توجه به حافظه تصویری من از زنان روس یا جمهوریهای سابق شوروی از وی در مورد تمایل عجیب زنان و دختران روس به رنگ کردن موهای بلوندشان به رنگهای تیره تر پرسیدم و با تعجب بسیار در مورد کلیشه فرهنگی غریبی از اروپا روبرو شدم که بنا بر خرافه ای قدیمی زنان بلوند را احمق و نادان فرض می کنند و بسیاری از زنان اروپایی برای کم کردن اثر چنین نوع نگاهی در بین مخاطبان سعی می کنند که موهای بلوند شان را زیر رنگهای تیره مخفی کنند!.
با مراجعه به همین افسانه حماقتها بلوندها می توانید فهرست بلندبالایی از جوک هایی با همین مضمون را بیابید که نشان می دهد که موضوع نباید فقط یک خرافه ساده باشد و احتمالاً عزمی سازمان داده شده در پشت آن مخفی شده است. با مراجعه به ویکی پدیا می شود کمی تا قسمتی به خاستگاه این کلیشه دست یافت ولی با توجه به توسعه آن پس از جنگ جهانی دوٌم برخی نازیها را در دامن زدن به آن برای بدنام کردن یهودیان که نمونه لهستانی و اسلاو آنها تقریباً بلوند کامل هستند را مقصر می دانند. این مطلب هم با چند مطالعه دانشگاهی در مورد رد کردن این کلیشه همراه است.
جالب است که جوکها بیشتر زنان را نشانه رفته است و کمتر به مردان بلوند پرداخته است.به هر تقدیر با چنین پس زمینه ای در مورد بلوندها, زنان آسیایی و خاورمیانه ای که این روزها تمایل شدیدی برای رنگ کردن موهای شان به رنگ بلوند یا اصطلاحاً کاهی نشان می دهند باید در این مورد هم بدانند!، گرچه من کلاً با رنگ کردن به هر نوع رنگی مخالفم و فکر می کنم که پس از یکبار رنگ کردن چیزی از کیفیت مو باقی نمی ماند...
پ.ن: چند عدد از همین جوکهای انگلیسی در مورد حماقت بلوندها را برایتان در خاتمه می گذارم.

A blonde asked someone what time it was, and they told her it was 4:45. The blonde, with a puzzled look on her face replied,"You know, it's the weirdest thing, I have been asking that question all day, and each time I get a different answer."

--------

A blonde was walking down the road with a healthy looking pig under her arm. As she passed the bus stop, someone asked, "Where did you get that?" The pig replied,"I won her in a raffle!"

Sunday, December 5, 2010

ديگر هيچ جاي نگراني نيست

سكانس1-پلان1-داخلي
قرار است كه كلاس آموزشي يك روزه در سودمندي چگونه گي هدفمندي يارانه ها برگزار شود و من با خودم به اين نتيجه نرسيده ام كه در كلاس شركت كنم،وقت صبح را به بعضي وظايف اداري و رتق و فتق اداره اختصاص مي دهم.
سكانس 2-پلان1-خارجي
در سلف سرويس با همكاران مشغول گپ زدن هستيم كه دوستان از سودمندي كلاس آموزشي كذايي سخنها دارند، از قرار شخصيت عارف و فرزانه اي كه براي تدريس فرستاده اند كمي تا قسمتي با برادر سعيد مرحوم از لحاظ تيپ صحبت و اشاراتي كه در خصوص بچه هاي بالا! مي كند شباهت دارد و من كنجكاو مي شوم كه ماموريتهاي برون مرزي و اصول دشمن شناسي چه ربط مستقيمي با سودمندي هدفمندي يارانه ها مي تواند داشته باشد و به اصرار همكاران براي نوبت عصر آماده تلمذ در محضر استاد مي شوم.
سكانس3-پلان1-خارجي
عاقله مردي در هيئت ديپلماتهاي بازنشسته ارزشي با محاسن كم پشت و بسيار خوش چهره و كمي تا قسمتي قابل اشتباه گرفتن با نژاد انگلوساكسون در كلاس و با يك پاورپوينت غلط انداز در حال ارائه انواع مختلفي از آمارهايي است كه در آن يك پارامتر بر اساس ارزش در روز تا ارزش درطي حداقل 3 سال ضرب و جمع شده و هر عقل سليمي را در سودمند بودن هدفمندي دلگرمي مي بخشد، انواع مختلفي توجيه در مورد آنكه يارانه پنهان بد است و يارانه شفاف و مستقيم خوب است و هر از گاهي گذر به اطلاعاتي از نوع برادر سعيد در مرعوب كردن شنونده كه در فلان عمليات برون مرزي ما متوجه فلان تحريكات دشمنان شديم و در بهمان پروژه ناسا متوجه حضور نخبگان مفقود شده يا به ظاهر كشته شده در ايران شديم و اسم بردن از سرويسهاي جاسوسي و فوق سري در دل سازمان سيا كه فقط چند نفر در دنيا و همين استادمان از وجود آن باخبر هستند و همينطور سودمندي امتداد داشت تا زمان پرسش و پاسخ كه حقير به نظرم رسيد در مورد برنامه هاي اجرايي از ايشان پرسشي داشته باشم و عنوان كردم كه بنا بر تجارب و سابقه كار اجرايي اين جماعت حاضر در كلاس با برنامه هاي اجرايي به مراتب آشناترند تا شنيدن آمارهاي بسيار متنوع و با ارقام نجومي غيرقابل فهم و تطبيق با منابع، استاد محترم در پاسخ فرمودند كه به لحاظ تحريكات دشمنان و تمركز آنان كه الان مدتي است همه كار و زندگي و دولت گرداني خودشان را رها كرده اند و فقط چسبيده اند به شروع هدفمندي تا از سودمندي آن بكاهند، لذا هيچ كس حتي وزيربازرگاني نيز از جزئيات اجرايي آن با خبر نيستند و فقط در زمان موعود با فرمان رئيس جمهور محترم به طور يكپارچه اين طرح آغاز شده و چه بخواهيد و چه نخواهيد اين طرح با سودمندي اش به طرزي هدفمند كشور را در خواهدنورديد!. از لحاظ كنترلي نيز 20 ميليون رادار و عامل كنترلي در حال آموزشند كه كوچكترين نقصان يا نارضايتي را در اسرع وقت به سمع و نظر دستگاه اجرايي هدفمندي رسانده تا عامل نارضايتي و ناراضي را به يكباره رفع اثر نمايند!.
در خاتمه استاد گرامي به همه ما جماعت نگران دلگرمي دادند كه جاي هيچ نگراني نيست و اين جراحي با حضور اين تيم حاذق به خوبي و بدون درد و نگراني به پايان خواهد رسيد و شما نيز متوجه باشيد كه به نگراني هاي مردم دامن نزنيد و خودتان هم نگران نباشيد چون ما هم نگران نيستيم و اين روش در ذهن رئيس جمهور محترم كاملاً شفاف و به يقين رسيده است.
سكانس آخر-پلان1-داخلي
در اتاقم نشسته ام و حس مي كنم كه واقعاً بعد از اين كلاس آموزشي ديگر هيچ نگراني ندارم جز اينكه چرا بايد سودمندي هدفمندسازي توسط مجريان پدافندغيرعامل آموزش داده شود؟ و نگراني آنها كه به طريق اولي قبل از همه از همه چيز باخبرند بسيار بيشتر از ما به نظر مي رسيد و اينكه بلاخره بايد چقدر نگران باشم؟؟!...

مثل خود زندگی Please Give


بعضی فیلمها برای این ساخته می شوند که قصه ای را روایت نکنند!, فقط مثل یک دالان بلند طراحی می شوند که در طرفین آن سکانسهای متفاوتی به نمایش گذاشته می شود و شما همین طور که از درون این دالان قدم می زنید با چرخاندن سر به طرفین, لحظه های متفاوتی از زندگی را بدون هیچ تفسیر و تاویلی تماشا می کنید,بعضی از این لحظه ها شما را به فکر فرو می برند, بعضی باعث لبخند زدن خواهند شد و بعضی دیگر اشکتان را در خواهند آورد, در انتهای دالان تنها چیزی که با شما می ماند این احساس است که من بخشی از زندگی را زندگی کرده ام...
فیلم Please Giveیکی از همین فیلمهای بدون قصه است, شما از آسمان بین زندگی چند نفر آدم که تصادفاً همسایه یا متعامل هستند فرود می آیید, فیلم شامل دیالوگهای عمیق,صحنه های درام و جلوه های ویژه نیست و ریتم جذابی ندارد ولی لاکردار مثل خود خود زندگی است!, فقط کافی است یاد گرفته باشید که از زندگی همانطور که از اطرافتان می گذرد یاد بگیرید, آنوقت مسحور مضمون آن خواهید شد...
پ.ن:فیلم در ژانویه 2010 در ساندنس به نمایش درآمد و در مجموع فیلم تحسین شده ای است.
پ.ن:وقتی کمی دقت می کنم می بینم زندگی هم برای یاد گرفتن,لذت بردن یا غمگین شدن مهیا است فقط باید با همان شوق فیلم دیدن از خلال لحظاتش گذر کرد..

Saturday, December 4, 2010

گرگ زاده مي تواند گرگ نشود


باز هم يك پويانمايي هاليوودي ديگر و اين بار ضد قهرماني كه قرار است مورد لطف و همذات پنداري قرار گيرد تا ثابت كند گرگ زاده هم مي تواند در شرايطي گرگ نشود!. داستان با معرفي تبهكاران شريري آغاز مي شود كه تمام هٌم و غم خود را بر گذاردن حد نصابهاي غيرقابل رقابت در سرقت اموال عمومي و نمادهايي چون هرم خئوپس گذارده اند!.در اين ميان گوروGru يكي از نمونه هاي ضداجتماعي و مطرودي است كه تصميم مي گيرد اين حد نصاب را تا حد سرقت كره ماه از آسمان شب! ارتقاء دهد!!.
بقيه داستان به رمزنگاري شخصيت ضد اجتماعي وي و اينكه چگونه گورو، گورو شد مي پردازد و همه سرمنشاء تخلفات وي را در تربيت والديني بي احساس كه هيچگاه نبوغ وي را در كودكي جدي نگرفته بودند و نتوانسته بودند احساس يك خانواده واقعي را در وي ايجاد كنند، نمايش مي دهد...
نام فيلم Despicable Meاز ترانه اي به همين نام با مضمون"مطرودم كن" عاريه گرفته شده و مثال پداگوژيكي تامي از امكان گريختن از استعاره باستاني"گرگ زاده عاقبت گرگ مي گردد" به شمار مي رود، همه آدمها فرصت تغيير را در اختيار خواهند داشت و يا بايد تلاش كنيم كه اين فرصت را در اختيار خودمان و ديگران نيز هم قرار بدهيم...
پ.ن:در فيلم ضد قهرمان ديگري هم با نام وكتور حضور دارد كه رقيب گورو محسوب ميشود و بر خلاف گورو در عين برخورداري از همه امكانات و توجهات والدين باز هم تبهكاري شرير و ضد اجتماع است!،گويا فيلم اصرار دارد تبهكاري و اقدام براي بزه را از فهرست پيشينه بي عاطفه گي خانوادگي حذف نمايد! و اين امكان را متصور كند كه هر كسي در اين روزگارمي تواند تبهكار باشد يا بالعكس !.
پ.ن:فيلم را به همه خانواده ها براي پخش براي كودكانشان توصيه مي كنم،از ساختار محكم و پركشش آن با موسيقي بسيار زيباي متن لذت ببريد.

Thursday, December 2, 2010

جدال كاركتر شخصي و شغل

نشست و برخاست با جماعت اطباء اعم از حاذق يا غير حاذق! در كشورمان منجر به گشايش بسياري از گفتگوهي تقابلي پيرامون آنچه بعقيده من نوعي توهم شغلي يا منزلت اجتماعي در اين طبقه از مشاغل است، مي گردد و هرچه كه سعي مي كنم از حاشيه هاي چنين تقابلي دور بمانم ولي مطمئن هستم عليرغم تمام احترامي كه براي پزشكان قائلم در نهايت شايد تعابير ديگري نيز به همراه داشته باشد...
بحث شب گذشته از آنجا آغاز شد كه من در پي سخنراني مبسوط يكي از جراحان در مورد وظايف، سختي كار و توقعات آنها از معيشت شان سعي كردم پرسش چالشي را مطرح كنم و از ايشان بخواهم دليل نوع نگاه پزشكان به مشتريان شان كه تقريباً همه جامعه را در برمي گيرد و احساس تافته جدا بافته بودن را در مقايسه با ساير تحصيل كرده هايي كه شايد از لحاظ طول دوران تحصيل، شب بيداري و حساسيت مسئوليت دست كمي هم از آنان ندارند را بازگو كنند و همچنين شباهت پيدا كردن پزشكان ايراني از اين نظر به يكديگر از كجا نشات مي گيرد.جالب است بدانيد مطالعه نداشتن، فيلم نديدن، اهل هنر يا موسيقي نبودن،تجارب غير شغل پزشكي نداشتن و كلاً غير از پزشك بودن به هيچ چيز ديگر اشتغال نداشتن به گونه اي تفاخر در سخنان اين دوست تبديل شده بود و وقتي خواستم كه ايراد مذكور را با همان شعر معروف نرودا برايش بازتر كنم با تعجب از اين وادي نيز بسيار دور افتاده بود و اصرار داشت قبول كنم كه سيستم آموزش پزشكي و سپس سيستم درمان كشور فقط پزشكاني از اين دست تربيت مي كند! و همه چيز به سيستم ارتباط پيدا مي كند. من از طرفداران سرسخت اين نظريه هستم كه همه اتفاقات از درون و شخصيت آدمي كليد مي خورد و آنچه در بيرون آدمي مي گذرد اگرچه كه بسيار تاثير گذار است ولي مقابل اراده و خواست آدمي مي تواند شكل گرفته و سرسختي نشان نخواهد داد ولي اين دوست بر استيلاي شغل بر شخصيت پا مي فشردند و باعث شدند براي اطمينان يافتن من هم گذاري به مطالعات شخصيت شناسي و استخدام غربيها زدم و خوشبختانه سندي يافتم كه كاراكتر شخصيتي مقدم بر شغل است و اين كاركتر شخصي ايت كه منجر به قواتم شغل يا از ريخت افتادن آن مي وشد!.
فهرستي كه نشاني اش را داده ام نشان مي دهد كه در مصاحبه هاي شغلي و انتخاب شغل چه كساني با چه روحياتي بايد به دنبال كدام مشاغل باشند و اتفاقاً كاركتر مورد نياز پزشكي با بسياري از شلنگ تخته هايي كه بعضي پزشكان امروزي در رفتارهاي اجتماعي شان مي اندازد تفاوت ماهوي دارد...
پ.ن:انتخاب شغل پزشكي و بسياري از مشاغل ديگر در ايران امروز فقط از سر معيشت و تامين حاشيه امنيت فردا است و لزوماً با شخصيت مناسب مشاغل همخواني ندارد و از اين رو است كه بسياري از مشاغل در اختيار آدمهاي متناسب آنها نيست !.
پ.ن: انتقادات وارده را دوستان محترم پزشك از با نگاه اغماض و تساهل به اميد پاسخي روشنگرانه از نظر بگذرانند.
پ.ن:من پزشكان تربيت شده دوران قبل از انقلاب و حتي دو دهه پيش را قابل مقايسه با نسل جوانتر آنها نمي دانم و فكر مي كنم جوانترها راحتتر مقابل سيستم زانو مي زنند...

Tuesday, November 30, 2010

? A New Era

مطلب پست قبلي در مورد ظهور ويكي ليكس و آنچه قرار است يا به نظر مي رسد امكان دارد در سايه آن اتفاق بيافتد به گفتگويي با يكي از دوستان بدل شد كه شايد براي شما هم جالب به نظر بيايد، آنچه در ذيل خواهد آمد اظهار نظر يك دوست بعنوان كامنت بر اين مطلب در فيسبوك بوده است كه پاسخم را در ادامه خواهيد ديد:"يسنابابا عزیز ! نوشته خوبت رو خوندم .خیلی دوست داشتم تحلیل تو رو بپذیرم.اما به نظرم و به چند دلیل رویکرد خوشبینانه در تحلیلت غالب شده:
اولن: پیچیده تر شدن روابط پیچیده قدرت تو عصر حاضر، و نقش گسترده رسانه ها تو این روابط.( با توجه به اینکه ویکی لیکس با سرعت عجیبی! داره تبدیل به یه قدرت رسانه ای منحصر بفرد در برابر رسانه های دیگه میشه.)
دومن: دسترسی خیلی عجیب و بی پایانش به منابع اطلاعاتی محرمانه.
سومن: محصول عملی بسیار ناچیز در قبال خرج کردن هجم انبوهی از اطلاعات ظاهرا گرانقیمت، درمقایسه با مثلا خبر شکنجه تو ابوغریب و نتایج عملی اون. ( که همین مورد منو یکم میترسونه، چرا که ظاهرا عادت مردم به اینجور افشاگری ها و در نتیجه از دست رفتن قدرت رسانه های دیگه، داره بیشترین دستاورد عملی این پدیده میشه. )
با این حال بگمانم با نظر به اشل تحولات در تاریخ اندیشه ی سیاسی هنوز خیلی زوده که ویکی لیکس رو آغاز یا حتی نشانه آغاز یه دوره جدید تو دنیای سیاست بدونیم، دنیایی که سرعت تحولات تو اون در مقایسه با دنیای اقتصاد ، فلسفه ، هنر و ... خیلی کمتره."
و اما پاسخ من:
تحليل اين دوست به نقش رسانه بسيار جدي تر از توسعه تفكر بشري بها مي دهد در حاليكه به نظر من رسانه و ژورناليسم نقش ابزاري محسوس تري دارند و بعنوان ابزاري در اختيارتفكر بشري در ابتداي امر براي كاهش محدوديت اطلاع رساني و شفافيت اطلاعات شكل گرفته اند. همانطور كه صنعت چاپ نيز در 550 سال قبل بعنوان ابزاري براي توسعه دسترسي عامه مردم به نسخ انجيل و ساير مكتوبات آن عصر اختراع شد و بدين وسيله از قدرت بلامنازع كليسا براي در اختيار داشتن اكثر نسخ خطي كاست و شايد بتوان نقش امروز ويكي ليكس را در خوشبينانه ترين حالت با اختراع چاپ مقايسه كرد. ويكي لينكس اگر در نهاد و خواستگاه اوليه نيز يك ابزار استيلاي خردمحور نباشد ولي اين قابليت را دارد كه به دام آينده پژوهي گرفتار گردد و روند هاي آتي در جهان ديپلماسي را متاثر سازد.
بخش مهم پست قبلي به نظر من مورد توجه قرار نگرفته است و آن هم فرازي است كه اشاره به شباهتهاي تكنيكهاي بسيار پيچيده آينده پژوهي و ترسيم آينده توسط مجموعه بسيار پيچيده و در هم تنيده اي از اطلاعات شده است. در ساختارهاي متكي بر آينده پژوهي سرنخ اصلي در اتاق فكرهايي مي گذرد كه انواع سناريو ها را با روشهاي ساختار يافته به سوي هدفهاي بسيار دقيقي در آينده نشانه مي روند و اينكه ويكي ليكس كدام هدفها را نشانه رفته است واقعيتي است كه به زودي آشكار خواهد شد...
پ.ن: با كمال تعجب بسياري از رسانه هاي غربي نيز ويكي ليكس را با بازي پوكر مقايسه كرده اند كه البته سوگند مي خورم كه بدون خواندن هيچ كدام از اين مطالب به اين شباهت اشاره كرده ام!.
پ.ن:من هم در واقع به پيچيده تر شدن الگوي قدرت در طرازهاي جهاني اشاره كرده ام و فكر مي كنم تا حدودي سياهي و ترس از گرفتار شدن در بازي بزرگان را به اندازه كافي آگرانديسمان كرده ام!.
پ.ن:اين مقاله را هم بخوانيد و در ضمن شايد جالب باشد بدانيد كه اكثر نشريات جهان در كنار كلمه ويكي ليكس از ظهور دوره جديد نيز نام برده اند و اين يكي ديگر تقصير من نيست!.

Monday, November 29, 2010

پايان عصر طبقه بندي بسيار محرمانه


نمي دونم چرا به نظرم رسيده كه جهان بايد بعد از پديده ويكي ليكس نوع جديدي از ديپلماسي و انتليجنت سرويس را تجربه كند!، به نظرم مي آيد كه نقطه عطف بوجود آمده قرار است يادآوري كند كه دوران پوكر كلاسيك تمام شده و بايستي روباز بازي كرد، اگر با بازي پوكر آشنا باشيد خواهيد دانست كه روباز بازي كردن نياز به عمق و استراتژي به مراتب بيشتري دارد، فقط تصور كنيد حجم بسيار زيادي از اطلاعاتي كه تا به حال بسيار محرمانه فرض مي شدند امروز در اختيار همه اقشار قرار گرفته و اصولاً مفهومي به نام بسيار محرمانه باقي نمانده است، بلكه روش خاصي از آينده پژوهي مانند نقشه شطرنج گسترده شده است كه شما با دانستن همه چيز نيز نمي توانيد مطمئن باشيد كه كاملاً حركت بجايي را مرتكب مي شود و امكان بازي خوردن تا آخرين لحظه وجود خواهد داشت.
به نظرم مي آيد بساط بسيار محرمانه در حال جمع شدن است، آنچه در پيش رو است نوعي از خرد انساني است كه در آستانه هزاره سوم به بلوغ جديدي رسيده است، صاحبان امتياز چنين خردي! اين فرصت را خواهند داشت كه تا قبل از بيدار شدن بقيه باز هم خدايگان زمين باشند...
پ.ن:افشاي اين اسناد مي تواند واكنشهاي متفاوتي مبني بر انواع عقب نشيني از موقعيتهاي محرمانه فرضي يا شتاب و عجله براي پيش افتادن از وقايع را باعث شود، به نظرم مي آيد وقايع آينده نزديك به نوعي تركيب اين دو نوع خط مشي خواهد بود تركيبي از به جلو دويدن و عقب عقب رفتن!.
پ.ن:اذهان عمومي تا مدتها با هيجان انواع اين اخبار و اطلاعات طبقه بندي شده را نشخوار خواهند كرد و اين فرصت آب گل آلودي است كه ماهيگيري را براي اهلش سهل و آسان خواهد كرد.

Sunday, November 28, 2010

خوش آمدید را فراموش کرده ایم


ادعای مهمان نواز بودن, شهره به گشوده بودن درها و قلبها و بلاخره انواع امثال و حکم در ستایش و گرامی داشتن حقوق مهمان توسط ایرانیان گوش فلک را کر کرده است ولی حداقل خودمان می دانیم که اگر در دوران فعلی در موقعیتی قرار بگیریم که یک غریبه در پشت درهای خانه های مان به اندکی مهر و محبت یا لحظه ای آسودن در فضای شخصی ما نیاز پیدا کند, هزار و یک امٌا و اگر در ذهن و دلمان رخنه می کند و از تعارف خشک و خالی هم به هزار و یک دلیل قابل قبول طفره می رویم...
رسم انداختن پادری با عنوانهای انگلیسی خوش آمدید یا خوش آمد گویی نیز یکی از همین رفتارهای مشابه است که توسط کارگردان فرانسوی Philippe Lioretبه چالش کشیده شده است, وی در فیلم "خوش آمد" به دنیای پر از بیم و هراس مهاجران غیرقانونی می پردازد که در شهر ساحلی Calais فرانسه به انتظار گذر کردن از کانال مانش و رسیدن به انگلیس شب و روز می گذرانند .
با توجه به تمرکز داستان بر نوجوان کردعراقی که برای وصال دوست دخترش که قبل از وی با خانواده به انگلیس رسیده اند در تلاش برای گذر از مانش است, احساس همذات پنداری محسوسی با داستان به شما دست می دهد و فانتزی گذشتن از مانش با شنا یک لحظه من را به یاد کسانی انداخت که سالها از طریق رودخانه های مرزی ایران و ترکیه یا بوسنی برای گذشتن از مرزها جان خود و خانواده هایشان را به خطر انداخته اند...
پ.ن: برخوردپلیس فرانسه با موضوع مهاجرین غیرقانونی بعنوان یکی از مهدهای به رسمیت شناختن حقوق غریبه ها, به خوبی نشان می دهد که کمبود امکانات داخلی و نگاه غریبه ستیز محصول دوران جدید جهانی است و منحصر به ایران هم نمی شود.
پ.ن:دوستی قهرمان فرانسوی فیلم با نوجوان پناهجوی کرد و آموزش شنا برای گذر از مانش و مواجهه وی با هموطنانی که او را از پذیرفتن غریبه ها در منزلش نهی می کردند و لحظه ای که دوربین به روی پادری خانه همسایه اش و کلمه Welcome می چرخد به تلنگر زیبایی به روح و احساستان بدل خواهد شد!.

Saturday, November 27, 2010

تضاد منافع و كدهاي اخلاقي


با وجود آنكه بعضي واقعيتهاي بسيار ساده جلوي چشمهايتان رژه مي روند ولي فهم و استيلا بر آنها يا تحت كنترل داشتن شان بسيار ناشدني و ثقيل جلوه مي كنند. بعضي از اين واقعيتها در جامعه ايراني مانع اصلي توسعه يافته گي اجتماعي بوده و شايد سبب اصلي بسياري از تعارضات و شكايات باشند و اين در حالي است كه قانونگذار از كنار آنها بسيار خفيف عبور كرده و در بعد عملي مورد اعتنا نيز قرار ندارند.تضاد يا تعارض منافعconflict of interest COI بر خلاف ظاهر لغوي به محدوده هاي اداري و رسمي محدود نمي شود و بر عكس در حاشيه هاي غير رسمي گاهي پر رنگتر از متن واقعيت است. وقتي در يك سازمان يا جامعه بيش از چند نوع منفعت و سود ناشي از انواع كنشهاي اقتصادي يا غيراقتصادي وجود داشته باشد، امكان تاثيرگذاري يكي از اين منافع بر انگيزش هاي سايرين را اصطلاحاً تضاد منافع مي گويند.در چنين شرايطي مجموعه اي از رفتارها و اعمال شكل خواهد گرفت كه مستقل از ميزان منافع نبوده و بر روابط و ديسيپلين هاي جامعه سايه خواهد انداخت.با توجه به بحثهاي حقوقي و بسيار پيچيده اي كه در جهان متمدن براي حدود و صغور و كنترل و كاهش اين چالش مطرح است انواع متفاوتي از آن نيز شناسايي شده است، ولي آنچه كه پيش از تضاد منافع اتفاق مي افتد با كدهاي اخلاقي و قانوني كه پيشبيني شده مورد هشدار و مراقبه قرار مي گيرد و از طرفين چنين چالش آتي خواسته مي شود كه براي مبتلا نشدن به عواقب قانوني از چه كنشهايي بايد فاصله بگيرند...
مطالب بالا فقط به بهانه ورود به مطلب و ارائه مرجع در مورد چيزي است كه بيش از همه من را آزار مي دهد يعني روابط متزلزل و ناخواسته اي كه در خانواده هاي ايراني به خاطر ناديده گرفتن تضاد منافع و عدم آگاهي از زمينه هاي حقوقي آن به كرات اتفاق مي افتد. بسياري از هم پاشيدگي هاي سيستم هاي خانوادگي ايراني درچند دهه اخير به گمان من از همين بحث تلخ تضاد منافع برمي خيزد. خانواده هاي ايراني به دلايلي بسيار روشن كه نبود اعتماد ناشي از كاركرد درست قوانين و پشتوانه اجرايي آنها است، سعي دارند كه با ايجاد تراستهاي خانوادگي بسياري از كسب و كارهاي اطراف خود را فقط براي كاهش ريسك سرمايه گذاري يا محدود كردن رقابتهاي خارجي به محدوده خانوادگي انتقال دهند و از اين طريق متاسفانه به دليل همان تضاد منافع كسب و كار و نظام و ارتباط خانوادگي را نيز از دست مي دهند. اين در حالي است كه در تعهدات و قوانين عقد قراردادهاي بين المللي مهمترين مسئله همان كدهاي اخلاقي codes of ethics است كه براي پرهيز از تضاد منافع در ابتداي امر طرفين به انجام آن متعهد مي شوند، مثلاً متعهد مي شوند از اعضاي درجه يك خانواده در دايره معاملات و انتقال سرمايه هاي شركت بهره نگيرند، دريافت پاداش و هديه از طرفهاي معامله ممنوع يا كاملاً تحت نظر و كنترل قرار دارد و كذا و كذا...
دادگاه هاي عمومي اين ديار اين روزها پرشده از پرونده شكايات پدر از فرزند، برادر از برادر و دعواي فاميلي بر سر منافعي كه روزي به احترام نسبت فاميلي بدون در نظر گرفتن عواقب حقوقي آن در هوا بسته شده است و پس از چند صباحي با زيرآبي رفتن يكي يا همه طرفين معامله كار به رسوايي كشيده است.
پ.ن: هشدار اصلي در مورد جدي گرفتن تضاد منافع به بخشي باز مي گردد كه همگان بايد بدانند نزديك شدن به خطوط منافع مشترك به هرترتيبي نيازمند به طرح همان كدهاي كذايي اخلاقي از پيش است و ما مردمي كه از سر رودربايستي با آشنايان هيچگاه از حقوق خودمان در ابتدا حرفي به ميان نمي آوريم بعدها در مورد هر ريال آن به دست و پا و بدگويي مي افتيم، پس چه بهتر كه ياد بگيريم كه نزديك شدن به منافع يكديگر نياز به روش شناسي و تعامل حقوقي دارد.
پ.ن: مدتي است كه من اين روش را بسيار جدي و بدون اندكي شرم وحياي سنتي ايراني انجام مي دهم يعني اگر كسي بخواهد از طريق من منافعي را كسب كند كه من هم گوشه چشمي به آن منافع دارم،بدون درنگ بحث منافع خودم را بسيار پر رنگ مطرح مي كنم و از وي مي خواهم در همين ابتداي كار كدهاي اخلاقي را قبول كند تا موضوع قابل پيگيري باشد،اين نوع برخورد براي بعضي كه هنوز درگير اتفاقات بعدي نشده اند كمي زمخت جلوه مي كند ولي مي دانم از اين طريق من و خودشان را از ضربه هاي آتي حفظ خواهند كرد...

Thursday, November 25, 2010

فقط برای مقایسه Sophie Scholl – The Final Days


جنبش دانشجویی "رز سفید" در سالهای واپسین سقوط رایش سوٌم June 1942 - February 1943از جمله نهضتهای مقاومتی است که در خاک آلمان بر علیه حکومت نازیها وتوسط دانشجویان دانشگاه مونیخ شکل گرفت و فقط با مبارزه از طریق چاپ و پخش تراکتهای اعتراض آمیز نسبت به شروع جنگ جهانی و قربانی شدن ملتهای اروپایی, اعتراضات دانشجویی را در قالبی بدون خشونت ابراز کرد و
تقریباً اکثر افراد این گروه دستگیر شده و فقط برای همین جرم یعنی انتشار اعلامیه اعتراض آمیز به تیغه گیوتین سپرده شدند.
آخرین روز سوفی شول روایت دستگیری و اعدام وی, برادر و یکی دیگر از اعضای این گروه به محض اعترافات ساده و صمیمی آنها است, فضای بسته و اصرار سیستم امنیتی و قضایی رایش سوم بر در هم شکستن و خاموش کردن جنبش دانشجویی مونیخ در نطفه, دستمایه ساخت فیلمی ساده ,دردناک و روشنگر شده است. قربانیان جنبش رز سفید امروز در آلمان قهرمانانی شناخته شده اند که در آن سالهای سرد و خشن چشم در چشم دژخیم دوختند ولی از مسیر روشنگری نسل هم دوره خویش پا پس نگذاشتند...
پ.ن: سکانسهای بازجویی که کاملاً بر اساس اسناد گشتاپو بازسازی شده است حاوی مکالماتی است که بین بازجو و سوفی رد و بدل میشود ولی با کمال تعجب خبری از فحش و توهین و سر در توالت چپاندن حتی در دوره آلمان هیتلری هم نیست!!!.
پ.ن: فیلم روایتی ساد و بدون شتاب دارد و اگر مشتری فیلمهای آلمانی باشید باید بدانید ساختاری محکم و بدون نقص ولی نه الزاماً در خدمت سرگرمی را به نمایش می گذارد.

Monday, November 22, 2010

تجارب پداگوژيكي قسمت اوٌل

از اين پست به بعد تصميم دارم تجارب فرزند-والدي كمي تا قسمتي گهربارم! را براي خانواده هاي مخاطب بازگو كنم و به ياد و خاطره كودكي خودم و اولين بار مطالعه كتاب آ.ماكارنكو، اسم اين سري از مطالبم را تجارب پداگوژيكي گذارده ام!.
يسنا به روايت روزشمار عمر عزيزش در سن چهار سالگي و 4 ماهگي و اندي ! به سر مي برد و به قاعده همه بچه هاي ديگر بازي و شيطنت و توقعات يك بچه تكدانه! و عزيزكرده و انواع مخلفات ريز و درشت اين سن را نيز به همراه دارد.
يكي از مشكلات اخير با يسنا ورود به بعضي از فروشگاههايي است كه كالايي باب طبع وي نيز به فروش مي رسانند و او نيز به قد و اندازه استقلالي كه براي او قائل شده ايم و البته كمي هم ژنتيك سمت مادري! علاقه مفرطي براي خريد و انتخاب كالا از خود نشان مي دهد. در حركت فيروزمندانه اي كه ديروز مرتكب شديم، در پي اصرار زياد وي براي خريد يك وسيله دكوري به شكل خرگوش تصميم گرفتم به عوض شدت عمل و غدغن كردن خريد با وي يك معامله پاياپاي انجام بدهم و از او قول گرفتم كه به عوض اين خرگوش جديد ،عروسك محبوب وي كه خرگوش ملوسي به نام "باني" است را از بقيه اسباب بازي هاي او جدا كرده و به اتاق كار من منتقل شده و در صورت ميل يسنابابا مي تواند به رختخواب و در بغل گرفتن هم ختم شود!.يسنا خانم كه در معرض هيجان آني و ميل به خريد هرچه سريعتر آن وسيله بي تاب شده بود بدون هيچ تاملي شرط را پذيرفت و به محض برگشتن به خانه با لوطي گري خاصي ! كه اين يكي از مرامهاي پدر برومندش است!، باني را به اتاق من آورد و تعهد كرد كه ديگر باني به ابواب جمعي بنده بدل شده و در فهرست رعاياي ايشان نمي باشد!. موضوع به همين جا خاتمه يافت تا امروز ظهر كه مامان يسنا طي تماس تلفني و در حاليكه صدايش را بسيار آهسته كرده بود شرح ماوقع امروز را بدين صورت ادامه داد:
امروز يسنا بعد از خواب بيدار شدن و گشتي در خانه متوجه تصميم شب گذشته و حضور باني در اتاق من شده و با آه كشيدنهاي ممتد به سراغ مامان يسنا آمده و با زاري و تضرع از اشتباهي كه در بخشيدن باني به بابا كرده گلايه مي كند و تلاش دارد كه باني را به اتاقش بازگرداند ولي با توجه به قولي كه به بابا داده جرات برداشتن باني را ندارد، از طرف ديگر پيشبيني مي كند كه چنين منوالي منجر به خروج ساير رعاياي مورد علاقه از اتاقش به مقصد اتاق بابا گردد! و حتي تصور از دست دادن اسبهاي كوتوله و توت فرنگي نيز براي او قابل تحمل نيست!.مامان يسنا هم كه فرصت را مناسب ديده در مورد اشتباه وي براي پافشاري براي خريد اقلامي كه توافقي با بابا و مامان در مورد آنها نشده است را پيش مي كشد و فقط قول مي دهد كه مورد را با من نيز مطرح كند تا ببيند يسنابابا از عهد و قرار شان كوتاه مي آيد يا خير! و در جواب مامان كه اگر بابا راضي نشد چكار مي كني؟ هم يسناي دلبندم گفته است كه بايد تا زماني كه بابا راضي شوند و صلاح ببينند باني برگردد من هم ياد مي گيرم كه صبر كنم!!!!.
با توجه به اينكه جمله آخر پدر فيل را هم در مي آورد چه برسد به من !، پاي تلفن يسنا را صدا كردم و قراردادمان را بدين ترتيب كه با اجازه ارفاقي باني به اتاق يسنا باز گردد ولي در موارد بعد خطر جدي اسباب بازيهاي دلبندش را تهديد مي كند ماجرا ختم به خير شد!.
پ.ن: معامله برسر منافع گذشت ناكردني كودك! و تمرين بازي برد و باخت و آمادگي براي دادن بهاي چيزهايي كه براي تملك آنها بي تابي مي كند به جاي خطاب و عتاب والدين،خشم و ابرو در كشيدن روش متمدنانه اي بود كه در اولين مرتبه استفاده به خوبي جواب داد و بعقيده من و مامان يسنا يك شبه دخترمان را به قدر چندسالي جهشي بزرگ كرد!.

Tuesday, November 16, 2010

دوباره مالک مایملک تان در دنیای مجازی شوید


امروز روز خوبی است چون بلاخره معنی حق به حقدار رسیدن را دریافتم و از آن بیشتر اطمینان حاصل کردم که زیرساختهای قانونی, باور به قانون, عملکرد قانونی و البته سرعت عمل می تواند یک حساب کاربری به تاراج رفته را در پرتو یک سیستم مشتری مدار بازیابی نماید.
همانطور که در پستهای قبلی اطلاع رسانی کردم بلافاصله پس از سانحه هک شدن نام کاربری ام در یاهو مسنجر شروع به فعالیتهایی کردم که در عرض 72 ساعت گذشته منجر به بازیابی آن شد, با توجه به توصیه دوستان برای مستند کردن واقعه و آگاهی واستفاده قربانیان بعدی آنچه را در این نوع رویداد به عنوان اقدامهای اولیه و حیاتی به شما در تملک مجدد حساب کاربری تان و جلوگیری از نفوذ به اطلاعات شخصی صندوق پستی الکترونیک شما یاری می دهد از این قرار می باشد:
1-در اولین قدم با توجه به اینکه من با حساب کاربری یاهو تجربه هک شدن را مزه مزه کردم,به دنبال آن باشید که از طریق اطلاعات پشتیبانی سایت مورد نظر آدرس مکاتبه با پشتیبان امنیتی یا سرویس حمایت از مصرف کننده را بیابید و به عنوان اولین قدم با طرح هک شدن حساب کاربری تان نام کاربری و کلمه عبورتان را در اختیار آنها بگذارید.
2-با همه کسانی که بیشترین امکان گپ آنلاین در مسنجر مربوطه را با آنها داشتید از هر طریق ممکن تماس گرفته و در مورد هویت به فنا رفته حساب کاربری قبلی شفاف سازی نمایید و در خواست کنید که تا اطلاع ثانوی به هیچ درخواستی به نام شما از آن حساب کاربری پاسخ ندهند.
3-به سرعت هر چه تمامتر تمام حسابهای کاربری که از نسخه ایمیل همین حساب کاربری بعنوان پشتیبان اطلاعاتی بهره می گرفتند را کنترل کرده و در اولین فرصت نامهای ورودی را با تعویض بازخورد آدرس ایمیل به آدرس جدید دیگری تغییر مشخصات بدهید.معمولاً اولین هدف هکرها دستیابی به مشخصات شبکه های اجتماعی شماست,پس فیسبوک را از حمله بعدی نجات بدهید!.
3-معمولاً در فاصله 12 ساعت تا 24 ساعت بعد از مکاتبه با بخشهای پشتیبانی امنیت شبکه با شما مکاتبه خواهد شد و پرسشهایی در مورد مشخصات وارد شده در حساب کاربری تان از شما پرسش خواهد شد,بدین منظور همیشه نسخه پشتیبات اطلاعات را در دسترس داشته باشید به سوالات پاسخ روشن و دقیق داده تا بتوانید فرایند بازیابی و توقف سوء استفاده هکر را سریعاً پیش ببرید.
4-در مورد نحوه هک شدنتان کاملاً برای مخاطبان تان در مسنجر مربوطه توضیح کامل بدهید تا آنها نیز از همان سوراخ گزیده نشوند, در مورد خودم با کلیک کردن یک لینک که توسط مسنجر وابسته نزدیکم من را به استفاده رایگان از وی پی ان تشویق می کرد, اغوا شدم!.
پ.ن: آدرس ایمیل پشتیبانی یاهو برای سوانح از این دست به ترتیب ذیل است ولی حدس می زنم سایر سایتهای مشابه نیز باید همین خدمات را ارائه بدهند:
Yahoo! Account Security
پ.ن: سعی کنید از انبار کردن عکسهای خانوادگی و اطلاعات بسیار شخصی و حیاتی در صندوقهای اییمل تان پرهیز کنید چون در صورتیکه هکر از نوع پیشرفته و هدفدار باشد فرصت زیادی برای بازیابی آنها باقی نخواهد گذارد و خوشبختانه صندوق ایمیل من جذابیت زیادی برای یک هکر نوجوان و تازه کار نداشت!.

Monday, November 15, 2010

پستانداران دريايي ايران نيز دلسوز خواهند داشت


امروز در يكي از آن كارگاه هاي آموزشي شركت كردم كه فقط عنوانش خيال شما را به آن سرزمينهايي مي برد كه مردم فراغت آن را يافته اند تا به درماندگي جاندارانشان نيز برسند و اگر در سواحلشان موجودي از قبيل نهنگ يا دلفين به خشكي افتاد بتوانند با حركتهاي خودجوش ولي سازمان يافته پيش از تلف شدن راه چاره اي براي بازگرداندنش به دامان دريا بيابند!.
كارگاه آموزشي امداد و نجات پستانداران دريايي به همت اداره كل محيط زيست استان هرمزگان، آغاز شوق انگيزي براي آموزش مردم ساحل نشين اين خطه در مقابله با فجايعي چون تلف شدن دسته جمعي دلفينها يا به گل نشستن گاه به گاه نهنگ هاي خليج است كه فرجامي جز تعفن و و به خاك سپاري آن هم بعد از روزها در ساحل ماندن نداشته است. اطلاعات مطرح شده نشان مي دهد كه همين يك كف دست پهنه آبي جنوبي مان ميزبان بيش از 20 گونه پستاندار دريايي است كه شايد هيچكدام از ما در هيچ رپرتاژي تا كنون زنده آنها را در آبهاي خليج نديده ايم ولي آنها هستند و كمي تا قسمتي در آبهاي سطحي و بعضي پايين تر در اعماق زندگي مي كنند و فقط جنازه هاي به ساحل افتاده شان ما را از خواب بيدار مي كند!.
پ.ن:از اشكالات عمده اي كه به نحوه ارائه كارگاه وارد بود،آغاز دوره و اعلام تشكيل گروه هاي نجات بدون ايجاد زيرساختهاي مناسب شهري و دستگاه هاي اجرايي پشتيبان است كه با توجه به توضيحات و فيلمهايي كه در اين مورد ديده ام نياز به ماشين آلات سنگين، شناورهاي عملياتي و تجهيزات متنوعي بعنوان زيرساخت مي تواند تضمين كننده موفقيت نجات موجود بخت برگشته باشد در غير اين صورت از مصاديق بيفايده بودن نجات و مرگ انتخابي براي حيوان خواهد بود.
پ.ن:فراخوان عضويت در شبكه امداد و نجات پستانداران دريايي را براي علاقه مندان محيط زيست دريايي بويژه ساكنين نوار ساحلي جنوب كشور در اينجا مي گذارم.

Sunday, November 14, 2010

كاردهاي به استخوان رسيده

انعكاس گسترده صحنه زنده چاقوكشي و ضرب و جرج منجر به فوت مصدوم در شمال غرب تهران،كم كاري نيروهاي انتظامي و نقد جامعه شناسانه اي كه در رواج افسارگسيخته خشونت در جامعه امروز ايراني تمام وبلاگستان را درنورديده، بيشتر شامل نگاه سيستمي به مقوله خشونت است و زاويه ديدي از بالا به پايين دارد. شايد هيچكدام از قربانيان اصلي خشونت كه شامل هر دو طرف ماجرا(ضارب و مضروب) هم هستند هيچگاه نتوانند در فضاي شبه روشنفكري وبلاگها حرف دلشان را به گوش مخاطب برسانند...آنچه كه امروز خشونت ديده مي شود محصول همان نوع رفتاري است كه از دل خانواده هاي بي بزرگتر، مدرسه بدون روح آموزگاري، خدمت سربازي در پادگانهاي ساديستيك ،محله هاي بي در و پيكري كه ريش سفيد ندارند، محيطهاي كارگري زور محور و دانشگاهي كه ديگر علمي براي آموختن ندارد بيرون آمده و فقط هم به30 سال و 100 سال گذشته ارتباط ندارد.در اين نوع جامعه دو تيپ شخصيت توليد مي شود كه نوع اول به پيچ و مهره همان سيستم كذايي تبديل شده و خشونت مي آفريند و تيپ دوم اگر كاملاً قرباني نشود! با فرار طبقاتي و تغيير جايگاه اجتماعي به طور موقت از بعضي تبعات خشونت فاصله مي گيرد ولي به محض سرو كار پيدا كردن با همان فضا جبر تحمل و رنج كشيدن و دست روي دست گذاشتن را به جان مي خرد.
در جامعه ايراني فقدان قانوني كه حداقل براي يك دوره كوتاه فقط و فقط به تامين عدالت اجتماعي بپردازد و به پشتوانه ‌‌آن فرهنگ سيال جامعه فرصت ساخت و ساز و بهپالايي بيابد، ماجرا را به سكانسي كشانده كه هيچكس اميدي براي حل معضلات ناشي از خشونت از طريق قانون ندارد.در اين وضعيت يا خشونت مكرر يا تحمل و توليد عقده و نفرتهاي كوري كه از جاي ديگري به صورت ساير ناهنجاري ها سرباز مي كند بازتوليد مي شود.دادگستري، قاضي، وكيل ونيروي انتظامي به مقوله قانون به مثابه منافع شخصي نگاه مي كنند و اگر اين منافع به حد سر مويي تامين نشود جهت پرونده و شكايت تغييرات اساسي مي يابد.
پ.ن:در اين آخر دنيا من قرباني سرقت منزلم بوده ام،سارق را به سعي شخصي با سند و مدرك قاضي پسند يافته ام و تحويل داده ام ولي حكم تبرئه سارق براي هميشه با خودم حفظ كرده ام تا شايد روزي در محكمه اي عادلانه دوباره طرح موضوع كنم. بارها درگير خشونت هاي نوجوانان و جوانان محروم اين منطقه بوده ام ولي به دليل همراهي اعضاي خانواده و شايد هم كمي صبوري براي عدم تبديل ماجرا به خشونت مكرر از كنار بسياري توهين ها،خشونتها و مزاحمتهاي شخصي گذشته ام ولي ديدن فيلمي مانند هاري براون با هنرمندي مايكل كين جرقه دردناكي در ذهنم زده است كه شايد هركسي در طول زندگي در غياب اهرمهاي قانوني جامعه آنقدر كارد به استخوان بشود كه نفرت را با نفرت پاسخ دهد و سيكل معيوب بازتوليد خشونت اجتناب ناپذير باشد...

Thursday, November 11, 2010

خراب فامیل


در حدود 15 سال است که کاربر اینترنت هستم, در همه این سالها به هر سوراخ و سنبه ای که فکرش را بکنید در فضای وب سر کشیده ام,انواع روابط و مشاغل مجازی را امتحان کرده ام ولی فقط یک خط قرمز را همیشه رعایت کردم و هیچوقت حتی برای سرگرمی یا کنجکاوی نیز پا به وادی آن نگذاشتم.همیشه ابزار هک کردن,سایتهای مرتبط با آن و اطلاعات کاربری چنین سامانه هایی را بعنوان جادوی سیاه دور از ذهن و علاقه مندی های روزمره ام نگاه داشته ام.با این همه و فقط به واسطه مسنجر آلوده یکی از بستگان, قدیمی ترین نام کاربری ام را در یاهو به طرفه العینی از دست دادم و شاید فقط به مدد خدمات حمایت از مصرف کننده گان کمپانی یاهو و مکاتباتی که با آنها انجام دادم بتوانم نام کاربری دلبندم را پس بگیرم!.
هکر مربوطه در وحله اول سعی داشت در پوشش هویت همان وابسته خداخیر داده! که خبر هک شدنش را زودتر اطلاع رسانی نکرده بود یک شارژ 5 هزارتومانی ایرانسل از بنده تلکه کند که با توجه به وضع مالی آن بنده خدا شک کردم که اتفاقی افتاده و در مورد یک رویداد خانوادگی پرسیدم و پس از کمی وقفه در پاسخها و بی جواب ماندن آنها سریعاً به داشبورد حساب کاربری یاهو رفتم ولی نامرد! پیشدستی کرده بود و با نام کاربری ام آنلاین شد, دیگر مهلتی برایش باقی نگذاشتم و همه حسابهای کاربری مرتبط با این حساب را تغییر مشخصات و رمز ورود دادم و با فاصله زمانی کمی به بخش پیگیری این شکرخوریها در یاهو مکاتبه کردم و منتظر اقدامات آنها هستم.بحرانهای مالی پیش رو و هدفمند سازی بیش از همه آغاز و تمایل به چنین رویکردهایی که جرم محرز بین المللی است را تشدید خواهد کرد و شاید این روزها بحران عدم امنیت حسابهای کاربری و حریم شخصی در وب فارسی و ایرانی بیش از همه کشورهای بحران زده جهان قابل احساس باشد.
پ.ن:برای اطلاع رسانی در صفحه فیسبوک شخصی ام نیز به همه هشدار داده ام که هیچ درخواستی تا اطلاع ثانوی از این آی دی به نام و حساب من گذاشته نشود و با یاران غار نیز تماس تلفنی داشته ام و هشدار داده ام.
پ.ن:من از طریق یک اعلان روی مسنجر بستگان که دعوت به اشتراک وی پی ان می کرد و می بایست به صفحه عضویت گروههای یاهو می رفتم و دوباره نام کاربری از من پرسیده شد و من ناغافل فراموش کردم که همین هشداری است که در حال هک شدن هستم و مشخصات ورود را به حساب کاربری لو دادم!.
پ.ن:نیازهایی در حد شارژ ایرانسل نشان می دهد هکر باید نوجوانی باشد که پول توجیبی از پدر و مادر می گیرد یا در صورت بی پدر و مادر بودن! محتاج پول توجیبی است.
پ.ن:در حدود5-6 سال پیش همین احساس امروز را پس از سرقت خانه ام داشتم و این فرضیه که چرا باید من هدف چنین سوء قصدی باشم را مزه مزه می کردم!.
پ.ن: جهت اطلاع عرض می کنم تا امروز حتی ویروسی شدن سیستم عامل یا تروجان های ریز و درشت هم به سراغ من نیامده بودند و بقدری در رفتن به سایتها و نوع مصرف اطلاعاتی دقت می کردم که هیچوقت گرفتار نشده بودم!! و فقط اعتماد به فامیل نابودم کرد!!.

Saturday, November 6, 2010

El secreto de sus ojos ديده و دل


درعرفان ايراني-شرقي اشارات زيادي به نگاه و نگريستن شده است، همانطور كه از واژه نگرش بر مي آيد، مراد نوعي از نگريستن است كه زاويه ديد و مفاهيم منتقل شده از طريق تصاوير، تبديل به مجموعه پردازش شده اي از مفاهيم عميق و بلند گردد كه در ديدن صرف ممكن نباشد. به اين منوال روشندلان نيز صاحب نگرش خواهند بود زيرا اطلاعات توسط حواسهاي ديگري قابل انتقال و پردازش هستند كه درك بصري صرف را مي تواند پشت سرگذارد.
اگر يكسو نگريستن و يكسان نگريستن عارف بزرگ ابوسعيد ابولخير را بخاطر داشته باشيد، از جدال ديده و دل نيز بگذريم، واژگاني چون ديده صبر، ديده عقل و ديده دل نيز از جمله واژه گان تركيبي پارسي هستند كه رازي را در نگريستن برملا مي كنند، رازي كه بي ارتباط با نام اين وبلاگ نيز نيست!.
اين مقدمه چيني از آن رو لازم به نظر آمد تا بهتر بتوانم شيريني فيلم تماشايي و دلچسب و مطرح سينماي آرژانتين را با شما قسمت كنم، فيلم "رازهايي در چشمهايشان" دومين فيلمي است كه در تاريخ سينماي آرژانتين حائز جايزه اسكار بهترين فيلم خارجي در سال 2009 گشته است. فيلم در قالب جنايي-پليسي مي گنجد ولي حديث دلباختگي آدمهايي را نيز بيان مي كند كه هيچگاه نتوانسته اند راز دل با دلبر عيان كنند!.داستان فيلم بسيار روان و پركشش در طول 2 ساعت و اندي زمان آن شما را به دنبال خواهد كشيد ونام فيلم از كشف طرزنگاه يكي از حضار يك عكس دسته جمعي به مقتول گرفته شده است كه منجر به افشاي هويت قاتل ساديست مي گردد ولي از طرف ديگر اشاره به نگرش بازپرس پرونده به مقوله زندگي،عشق ومغبون شدن نيز دارد.
پ.ن: غناي بصري و توصيفي سينماي آمريكاي لاتين مقوله قابل تعمقي است كه جريان تماشاگر ايراني به مدد سالهاي اخير از آن جدا افتاده است و بايستي براي درك زيبايي هاي منحصر بفرد آن تلاش كند.
پ.ن:طريق درست ديدن تصاوير در اطرافمان و دقت نظر در هر ايستايي يا پويايي فقط به كاركتر اشخاص باز نمي گردد و نيازمند تمريني است كه بعقيده من بايستي از كودكي آغاز گردد، چشمها را بايد آنچنان حريص نگريستن و به درون كشيدن اطلاعات بار آورد كه باز شدن پلكها تفاوتي با آغاز دوباره فكرت و پردازش نداشته باشد. اين روزها سعي مي كنم به يسنا دقيق نگريستن و بي تفاوت نگذشتن از كنار اطرافش را بياموزم گرچه تمرينهاي اينچنيني شايد ملال آور باشد ولي سعي مي كنم دقت نظرش را با تشويقهاي دلگرم كننده همراه كنم...
پ.ن: نميدانم چنين مهارتهايي نيز مي تواند روزي به يك مقوله معرفتي و آموزشي تبديل شود يا نه؟،ولي مي دانم انسانهاي فردا را بايد براي پرهيز از ندانم كاري، دوباره كاري و صرف بيهوده عمر به بهتر نگريستن و دقيق نگريستن تشويق كرد.


Friday, October 22, 2010

چیزهای ناچیز Insignificant Things


فیلمهایی در حد و اندازه شعر,فیلمهایی با یک حس خوب بعد از تماشا , هر روز ساخته نمی شوند ولی زیاد ساخته می شوند و شما فقط باید شانس آن را داشته باشید که در زمان مناسب به تماشای آن بنشینید...
چیزهای ناچیز و غیر ضروری, همان چیزهایی هستند که اگر از دایره خواسته ها یا خودخواهی های مان آنها را کنار بگذاریم به هیچ کجای ما یا دنیا بر نمی خورد, شاید یکی از بیماریهای درمان ناپذیر همه ما آدمها جمع کردن یک لیست بلند بالا از این ناچیزها باشد!.
فیلم Insignificant Things تولید 2008مکزیک و یک اثر ناب سینمایی است که با تدیون غیر خطی و عقب و جلو رفتن در زندگی چند آدم که در همسایگی هم هستند رمز و راز غمگینی و نارضایتی همه آنها را بر ملا می کند.همه این آدمها این شانس را پیدا می کنند که با یک حرکت ساده بیش از این غمگین باقی نمانند و فقط با حذف کردن ناچیز ترین بخش وجودشان, که همان خودخواهی های کوچک و بزرگشان است فرصت بیشتری برای شادمانی و دوست داشتن آدمهای اطرافشان را پیدا کنند...
پ.ن:دختر نوجوان فیلم به طرز عجیبی در سه فیلم اخیر آمریکای لاتینی که دیده ام نقش آفرینی کرده است و گویا به ایفای نقشهایی دخترکانی چون پگاه آهنگرانی و ترانه علیدوستی در سینمای آمریکای لاتین سنجاق شده است...
پ.ن:اگر اهل دل و صاحب گوش شنوا هستید بعد از دیدن این فیلم روزهای خوبی در پیش خواهید داشت!.

آقازاده ها الهام بخش ماکیاولی بودند

دوران رنسانس در اروپا و بویژه ایتالیا مقارن اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزده میلادی با رویارویی دو مکتب متناقض ایده آلیسم و رئالیسم همراه بوده است و آغاز رئالیسم سیاسی را به همین دوران نسبت داده اند.از این میان تاثیر به قدرت رسیدن پاپ الکساندر ششم یا رودریگو بورجیا همان بزرگ خاندان بورجیا و تاسیس گونه جدیدی از حکومت سیاسی-مذهبی در ایتالیا و خانواده معروف وی تا آنجا بر سر زبانها افتادند که نحوه و منش دست یازی بر قدرت پس از آن با الهام از سیاست بازی پسر دوم پاپ, سزار بورجیا دستمایه تصنیف کتاب معروف شهریار توسط نیکولوماکیاولی قرار گرفت.ماکیاولی که مدت زمانی بعنوان پیشکار سیاسی سزار بورجیا نیز خدمت می کرده است,روش و میل بی شائبه خانوادگی آنها را در بدست آوردن و حفظ قدرت به خاندان مدیچی یادآوری می نماید و از آن بعنوان شاخصه های ممتاز شهریاری نام می برد.آل بورجیا!از خانواده های اشرافزاده والنسیایی(اسپانیا)-ایتالیایی بودند که پدر تاجدارشان تا قبل از رسیدن به مقام شامخ پاپ آلکساندر ششم حداقل در دوران 5 پاپ متاخر نیز بعنوانهای متفاوت در دربار واتیکان مشغول بخدمت بوده و از لحاظ سابقه اجرایی و سیاسی کارآموزی مبسوطی را از سرگذرانیده بود.در تاریخ سیاسی روزگار وی و مقارن با فتح آمریکا در 1492 میلادی و در هنگام انتخاب پاپ جدید , رودریگو بورجیا با خریدن رای از کاردینالهای متنفذ دیگر به این مقام نائل آمده و در ابتدای این انتصاب با سختگیری و اصلاحاتی سعی داشت تا فساد و لاابالی گری متاخرین را پاکسازی نماید ولی پس از تثبیت به شدت به سمت پسرخاله بازیNepotism! و انتصاب نزدیکانش در پستهای مهم تمایل نشان داد.
سزار بورجیا که در ابتدا به رخت کاردینالی ملبس شده بود و به دنبال میل پایان ناپذیرش به توسعه و امتداد قدرت خانوادگی بعد از کشتن برادرش در خفا به مقام دوک والنسیا و فرماندهی لشکر پدر منسوب شد و تا پایان حکومت پدر و مرگ مشکوک وی که در حادثه ای مشترک برای مسموم کردن هر دوی آنها ترتیب داده شده بود,بر سر قدرت بی منازعه و همراه با دست اندازی بر همه دول شهرهای مجاور باقی ماند.پ.ن: همانطور که حتماً حدس زده اید این ارتباط آقازاده گی با دیکتاتور منشی و ماکیاولیسم نیز پس از تماشای فیلم خوش ساخت Los Borgia تولید 2006 میلادی در ذهنم جرقه زده است!, فاجعه رانت های سیاسی-حکومتی با منشاء خانوادگی و تولید آقازاده ها در تاریخ سیاسی جهان مسئله جدیدی نیست و تاریخچه مفصلی دارد و فقط کافی است تا اندکی خواندن تاریخ بعنوان سرگرمی هم که شده در دستور کار روزانه دیکتاتورها قرار گیرد تا دریابند سوراخ مارگزیده گی های مکرر چقدر به آنها نزدیک است...
پ.ن: فیلم خانواده بورجیا به مدد انگیزه های فیلمسازی در اسپانیا به حاشیه های اروتیک بسیاری نیز مبتلا است که فاجعه زنا با محارم در خانواده بورجیا را بر ملا می سازد ولی صداقت گریزی در مشی سیاسی را نیز به خوبی تصویر کرده است.
پ.ن:نپوتیسم یا همان پسرخاله بازی! خودمان یکی از واژگان تولیدی در قرون وسطی توسط ساختار کلیسا است, کلیسای کاتولیک که بنا بر آموزه های دینی قادر به ازدواج و تولید نسل نبوده است در هنگام به قدرت رسیدن از بستگان و نزدیکان و عموما! برادرزاده گان یا خواهرزاده گان در مشاغل حساس و نزدیک به خویش بهره می بردند.
پ.ن:لوکرزیا بورجیا دختر نامشروع رودریگو نیز از وجوه مثال زدنی رواج ناهنجاریهای اخلاقی و امیال جنسی در بین پاپهای دوران رنسانس است, اگرچه در فیلمی که بالاتر توصیفش به میان آمده, لوکرزیا بعنوان قربانی پدر و برادرش معرفی شده است.

Thursday, October 21, 2010

چون دوست دشمن است


دوران پس از پایان جنگ ایران و عراق موسوم به سازندگی برای دانشگاه های کشور و اعضای هیاتهای علمی به مثابه فرصتی جدید از لحاظ تزریق بودجه ها و اعتبارات ویژه برای شروع دوران سازندگی کشور محسوب می شد.این فرصت جدید همزمان باعث بوجود آمدن دو رویکرد در دانشگاهها و اساتید باقی مانده از انواع پاکسازی و مهاجرتهای سالیان اخیر گردید . رویکرد اوٌل تامین اعتبار برای ترتیب دادن تحقیقات و طرحهای علمی-پژوهشی بسیاری بود که درپی سالهای موسوم به انقلاب فرهنگی دچار رکود بسیاری شده بود و رویکرد بعدی که در واقع آن روی سکٌه بودجه های سازندگی بود, ایجاد باندها و دسته بندی هایی بود که به هدف جذب هرچه بیشتر این مبالغ در جهت تامین منافع شخصی گروهی نوکیسه در بین دانشگاهیان شکل گرفتند. در فاصله اندکی پس از بوجود آمدن ردیف بودجه های کلان پژوهشی با نامهای پرطمطراق ملٌی و امثالهم می توانستید این تغییر را در وضع زندگی و معیشت اساتیدی که سالها با پیکان یا رنو 5 قراضه به پارکینگ دانشکده می آمدند و در عرض یک مدت کوتاه مانند بسیاری از نوکیسه گان به دام مسابقه تملک خانه, آپارتمان و تعویض مارک و مدل اتومبیل و سرمایه گذاری در ملک و سهام و غیره افتادند, مشاهده کنید. برایند این دو رویکرد متاسفانه به نهضت علمی و پیشرفتهایی که تصور می شد یا توهٌم آن! بر سر زبانها افتاده, منجر نگردیده است.
در شرایط فعلی متاسفانه آن گروه دوٌم استیلای بیشتری بر دانشگاه و روند جذب هیات علمی جدید داشته و در چند وقت اخیر نیز در کنار افول بودجه های دولتی صنایع برای کارهای پژوهشی مشترک با دانشگاه ها به نوعی دریوزگی ارتباط با صنعت تبدیل شده است!, روزی نیست که یکی از این نامه های التماس آمیز دفاتر ارتباط با صنعت دانشگاه ها را نبینید که برای عقد قرارداد پژوهشی به انواع لطایف الحیل متوسل می شوند!.
روش دیگر ارسال پروپوزال های ریز و درشت با رزومه های عریض و طویل اساتید و در واقع به گرده دانشجویان تحصیلات تکمیلی آنان است که در انتها نیز آبی را برای مجریان اصلی گرم نمی کند و کارفرمای مادرمرده را نیز از هر چه قرارداد پژوهشی است رویگردان می نماید!.
پ.ن:روش بسیار جدید نیز که همین اواخر چشم مان به جمال آن روشن گردید !, برگزاری یک دوره آموزشی با نامها و عنوان دهان پرکن برای استقرار یکی از سامانه های مدیریتی بسیار جدید بود که که استادی خوش بیان و فرزانه نیز در راس آن قرار داشت ولی گویا انتظار نداشت که در صنایع نیز تجارب استقرار سیستم و اجرای این روشها می تواند از تجربه ایشان قدیمی تر باشد و احیاناً در میان کارشناسان این صنایع کسانی باشند که بلاخره شب جمعه یادشان است و می توانند بعضی گافها را تشخیص دهند!, ساختار سامانه مذکور از لحاظ سیستمی از انواعی بود که برای استقرار شاید بیش از انواع دیگر به تعهد و حمایت مدیران عالی در شرکتهای مادر یا راس سازمان نیاز داشت و سعی در استقرار آن در لایه های میانی بدون اخذ مجوزهای لازم و حک آن در خط مشی های کلان و راهبردی شرکت امکانپذیر نمی باشد!. ایشان اصرار بسیاری در همراهی این لایه میانی برای تایید فواید و دستاوردهای این سامانه داشت و هرچه که ما سعی داشتیم تا با ادب و احترام به جایگاه ایشان, مضرات چنین استقراری را تفهیم کنیم فقط منجر به عصبانیت ایشان و انواعی از توهینهای دانشگاه به صنعت مبتنی بر بیسوادی و بی دانشی جمع ما گردید!.
پ.ن:رسیدن موج کاسب کاری به دانشگاه ها رفته رفته به شکل بدی تصویر سپید دانشگاهی بودن را به خاکستری بسیار تیره بدل ساخته است که البته شاید هم برای شکستن تابوهای فرهنگی ایرانی بد هم نباشد ولی در این میان بسیاری از جوانهای ایده الیست را از پوشیدن این رخت باز می دارد!.
پ.ن:پیشاپیش از ضعف بنیه علمی بخش صنعت برای تعریف درست و حسابی پروژه های پژوهشی که به دانشگاه واگذار می کند و فقدان بازوهای نظارتی مناسب هم به همین سطح گله مندم!, ولی شاید آخرین سنگری که می توانست با پشتوانه اخلاقی تر صنعت را در درمان این معضل یاری کند خود دانشگاه و اساتید بودند!.
پ.ن:مدتها بود که این صفحه را به درد دل و گله گذاری ملوٌث نمی کردم ولی چاره چیست که تنها تریبون من همین جا است!.
پ.ن:نتیجه می گیریم دین, مکتب, ایدئولوژی و بلاخره علم نیز متضمن اخلاق نیستند!.
پ.ن:عکس تزئینی است و فقط میخواستم یادآور شوم که تفاوت قورباغه رنگ شده و قناری کمی تا اندکی این روزها آشکارتر است!.

Tuesday, October 19, 2010

هشدارهايي براي مقابله با سمينارهاي قلابي


شركت در سمينارها و كنفرانسهاي وطني به ملغمه اي از درد و رنج و واحسرتا! بدل شده است،تبديل شدن همه چيزدر اطرافمان به نوعي كسب و كار! و البته بدون هيچ شباهتي به كسب و كارهاي حرفه اي! از مواردي چون نشستهاي علمي و فنٌي نيز چيز بي هويتي ساخته است كه در پايان وقت تلف شده تان جز مخلوطي از بدوبيراه و نگاههاي چپ چپ به برگزاركنندگان حاصل ديگري ندارد!.
براي پرهيز از افتادن به دام شيادان نسل جديدي! كه راه نان خوردن و سركيسه كردن را از اين سوراخ يافته اند! چند توصيه فني-كاربردي آماده كرده ام كه از ياد خودم و شما نرود!:
1-به محض دريافت دعوتنامه چنين نشستهايي،قبل از موافقت براي پرداخت هزينه شركت در آن، از برگزار كننده فهرست كامل عناوين، مشخصات سخنرانان و رزومه سخنرانان كليدي و هيئت علمي يا لينكها و مراجعي كه بتوان از طريق آن در مورد هويت و حضور يا عدم حضور چنين اشخاصي مطمئن شد را درخواست كنيد.
2-از برگزار كننده رزومه و سابقه برگزاري نشستهاي مشابه و محلها و تاريخ هاي برگزاري آنها را طلب كنيد.
3-با ديدن عنوان اعطاي گواهينامه در پايان براي شركت كنندگان در سمينار و كارگاه آموزشي جوٌ گير نشويد!،اصولاً بود يا نبود چنين گواهينامه اي هيچگونه ارزش علمي-استخدامي در داخل يا خارج كشور نداشته مگر به تاييد آموزش عالي يا آموزش پزشكي بعنوان دوره هاي بازآموزي معتبر و قابل احتساب در سنوات آموزشي رسيده باشد پس مطمئن باشيد كه هزينه صدور گواهينامه بدون چنين شرايطي حكم رنگ كردن يا دراز گوش دانستن من و شما را داشته و هيچ اعتباري نخواهد داشت!.
4-براي اسكان در محلهاي كنفرانس به جز شرايطي كه به خاطر دورافتادگي جغرافيايي انتخاب شما محدود به يك محل خاص باشد، هيچوقت از بسته پيشنهادي اسكان و غذاي برگزار كننده استفاده نكنيد چون بر خلاف خارج از كشور كه اين پكيج مي تواند شامل تخفيف هاي خاص نسبت به اقدام شخصي باشد، حتماً از قيمت بالاتر و گرانتري در مقايسه با اقدام شخصي خودتان خواهد بود!.
5-اگر بعنوان سخنران مدعو دعوت هستيد حتماً لپتاپ و فلش ديسك شخصي با نسخه پشتيبان و باتري اضافه ! به همراه داشته باشيد چون در آخرين لحظه متوجه خواهيد شد كه به بنا به هردليلي امكانات برگزار كننده در لحظه موعود مهياي سرويس دهي نيست!.
6-در صورتيكه برگزار كننده ادعاي برگزاري گاركاه آموزشي را مطرح ساخته، مطمئن شويد كه توانايي برگزاري آن هم با جمع محدود و كمتر از 25 نفر براي هر كارگاه را دارد و شما را به سالني200-300 نفره يا بيشتر هدايت نخواهد كرد و مجبور نخواهيد بود بعنوان مستمع تا آخر برگزاري كارگاه صمٌ بٌكم بر روي صندلي تان جلوس كنيد و صداي دندان قرچه تان شما و اطرافيانتان را عصبي كند!.
7-درصورتيكه حتي حدس زديد برگزار كننده از اندك رانتي براي برگزاري از طرق مختلفه! بهره برده در همان مرحله اوليه از ثبت نام خودداري كنيد چون نفع تان بيشتر خواهد بود!.
8-داشتن سخنران خارجي بدون آنكه رزومه و عناوين مطالب سخنراني اش تا آخرين روز معلوم باشد از نشانه هايي است كه مي تواند به شدت مشكوك بزند!.
پ.ن:براي آنكه فشار روحي ام از آخرين كنفرانس مثلاً بين المللي كه رفتم كمتر شود!، اضافه مي كنم كه اين يادداشت در پي حضور در مثلاً اولين كنفرانس بين المللي HSE در جزيره كيش در همين مهرماه سال جاري نوشته شده است و گناه اصلي را نيز از جانب مسئول آموزش عقب مانده يا بسيار زرنگ! اداره مي دانم كه وقت و ايام ما را به هدر داد! و تازه در آخر كنفرانس فهميد كه شركت برگزاركننده برخلاف ادعاهاي صدمن و يك غازش تا همين اواخر واردكننده مواد آرايشي و زيبايي بوده است!!.
پ.ن: به نظر مي رسد كه براي اعطاي مجوز برگزاري چنين مجالسي بايستي حد نصابهاي علمي ،اجرايي،تشكيلاتي و حتي رده بندي مانند پيمانكاران تخصصي وجود داشته باشد و هر لبو فروشي نتواند در اين بازار داخل شود!.

Sunday, October 17, 2010

لزوم پرداخت هزينه براي آثار متفاوت HBO Films


نمي دانم شما هم در لحظه آغاز آثار سينمايي به لوگوي شركتهاي سازنده يا عامل پخش توجه مي كنيد يا نه؟ و آيا ديدن يك لوگوي آشنا مي تواند پيش داوري از قبيل ديدن فيلمي با سطح كيفي خاص برايتان به دنبال داشته باشد؟!.
حقيقت امر اين است كه دقت در تركيب شركتهاي سرمايه گذار و توزيع كننده فيلم هاي سينمايي در دنيا،مي تواند بخشي از كيفيت و سطح كيفي فيلم را نيز قبل از ديدن حتي يك سكانس از آن لو دهد! و شوربختانه بعضي از اين لوگوها فرياد مي زنند كه نبايد انتظار ديدن چيز دندان گيري را داشته باشيد!!.با اين همه مدتي است كه به تصادف آثار سينمايي يا تلوزيوني با لوگوي كمپاني HBO Filmsرا تماشا مي كنم و هر دفعه از خودم پرسيده ام كه اين اثر چقدر دلنشين بود يا به نظر مي رسد براي مخاطبين خاص تهيه شده است و الخ...
به مدد ويكي پديا فهميدم كه كمپاني مذكور سازنده آثار سفارشي براي شبكه تلوزيوني مادر و تلوزيونهاي كابلي و غير رايگان در اروپا و آمريكا است و از سال 1993 بيشتر بر اين بازار تمركز داشته است،اكثر عناوين ساخته شده يا سرمايه گذاري شده توسط آن به نوعي به اتوبيوگرافي ها،وقايع تاريخي مستند و معاصر،ساخت سري زندگي ديكتاتورهاي معاصر و گروهي از موضوعات بسيار خاص تعلق داشته است.
آخرين اثري كه از اين براند سينمايي ديده ام،فيلمي است با نام Sugarوتوليد 2008 كه در ظاهر به ژانر سينمايي-ورزشي تعلق دارد ولي با ادامه فيلم متوجه خواهيد شد كه موضوع عميقتر و انساني تر از آثار قهرمان پرورانه هالييودي است كه در انتها ورزشكار فيلم به همه امتيازات مورد نظر دست پيدا مي كند و همه راضي و خوشحال از پاي فيلم برمي خيزند !، در اين فيلم قهرمان كذايي كه از جمهوري دومينيكن و يك توپ انداز حرفه اي بيس بال است در مي يابد كه به پيچ و مهره بيس بال آمريكايي بدل شده است و ايزولاسيوني كه در نبود ريشه هاي مشترك فرهنگي در آمريكا به او دست مي دهد او را بر آن مي دارد كه از ورزش دلخواهش كه براي فرار از فقر و تامين مالي خانواده اش در دومينيكن به آن پرداخته است را كنار بگذارد...
پ.ن:ديدن فيلم متفاوت با عنوانبندي و پايان متفاوت هميشه من را وا مي دارد تا اميد داشته باشم كه فيلمسازي هيچوقت كهنه نخواهد شد و پاياني بر معجزه تصويري نيست!.
پ.ن:وجود شبكه هاي غير رايگان پخش تلوزيوني و تامين سرمايه گذاري براي توليد محصولات متفاوت فرهنگي كه شايد در شبكه هاي رايگان و سينماي روز مخاطب گسترده نداشته باشد از سياستهايي است كه شايد در ايران هم روزي بسيار به كار آيد!.

Saturday, October 16, 2010

شفاي زميني Lourdes


شهر كوچك و بازارچه اي Lourdes در جنوب غرب فرانسه و منطقه كوهستاني پيرنه در جهان كاتوليكها شهرت به سزايي دارد و اين زيارتگاه مسيحي در مسير زوار كاتوليك و دردمندي قرار گرفته كه براي خود يا بستگانشان به جهت بيماريهاي لاعلاج طلب شفا مي كنند و تصور بر اين است كه پس از معجزه اي كه در خصوص قديسه برنادت در 1858 در اين محل رخ داد، گزارش هايي مبتني بر شفا يافتن هميشه ادامه داشته است...
با توجه به اعتقادات مذهبي كه در پس ايمان به شفا يافتن از دريچه باورهاي قلبي-مذهبي وجود داشته و دارد،نگاه اروپايي مدرن به اين مقوله همراه با نقدهاي بسياري بوده كه سعي داشته تا موضوع شفا را به مقوله اي قابل فهم و زميني تبديل نمايد.در اين ميان ساخت فيلمي همنام با شهر كذايي Lourdes 2009 و شرح زيارت يك بيمار مبتلا به MSكه در مراحل نهايي بيماري و فلج عمومي و محكوم به استفاده از صندلي چرخدار است از اين شهر به همراه يك گروه از زوار دردمند فرصت مفيدي است تا به چنين پديده اي از دريچه اي جديد نگاه كنيم. دخترك بيمار فيلم بيش از همه با انگيزشهايي كاملاً انساني و غريزي در خصوص جلب توجه يكي از مردان اسكورت خيريه شروع به طي مراحل بازگشت توانايي حركت دست و پاهايش مي نمايد و در كمال تعجب همه اعضاي گروه كه در بين آنها مذهبيون و داراي ايمانهاي غليظ و شديد! كاتوليكي هم به چشم مي خوردند و حتي يكي از خواهران راهبه كه مسئوليت سرپرستي گروه زوار را نيز داشت و در اواخر فيلم ابتلا به سرطان و شيمي درماني پيشرفته اش نيز مشخص مي شود نمي توانند به گرد اين دختر جوان كه فقط خواهان جلب نظر مرد اسكورت خيريه را بنمايد،برسند.انواع نگاه هاي زوار ، خود دخترك و مرد روحاني همراه به شفا يافتن غيرمترقبه وي و سوالاتي كه در ترديد به شفا يافتن در اثر ايمان مذهبي يا بدون داشتن ايمان مذهبي شكل مي گيرد سعي دارد تا مسير شفا يا معجزه درمان را به خواستي عميق و اراده اي بي بديل در درون وجود بيمار براي زنده ماندن و ادامه دادن ارتباط دهد. تمناي شفاي واقعي فقط از ذهني برمي خيزد كه خود را براي ماندن و دست يافتن به چيزهايي كه با همه وجود مي خواهد آماده كرده باشد...
پ.ن: اين مطلب را به همه دردمنداني تقديم مي كنم كه فكر مي كنند ديگر هيچ پزشك و دارويي آنها را به درمان واقعي وصل نخواهد كرد!،به همه آنهايي كه در وادي مستقل از ايمان مذهبي نيازمند معجزه اي زميني هستند تا بتوانند راه باقي مانده را ادامه دهند...

داستان مهاجرت به طریقه ناچاری

مهاجرتهای انسانی در دوره معاصر به قصد بهتر شدن اوضاع و احوال زندگی و معیشت خانواده از رفتارهای متمدنی چون اقدام رسمی و معتبر از طریق مجاری سفارتهای کشورهای غربی مهاجرپذیر برای دارندگان مدارک تحصیلی و تخصص و سرمایه های مالی گرفته تا رفتارهای اجبارگونه و غیر متمدنی چون گذشتن غیرقانونی ازمرزها با به خطر انداختن جان و مال و خانواده می تواند متغیر باشد!.مهاجرت در حافظه تاریخی بشریت همواره نیاز به انگیزش هایی بسیارقوی برای ترک سرزمین اصلی و رفتن به خاک غریبه داشته ودر این میان ترس از جان بر معیشت رجحان بلامنازعی داشته است!.
آخر هفته گذشته به طور تصادفی به دیدن دو فیلم از جنس مهاجرت در دو سرزمین متفاوت از مشرق و مغرب زمین و با دلایلی کاملاً متفاوت گذشت که شاید تجربه دیدن هم زمان آن برای شما نیز خالی از لطف نباشد.
فیلم اوٌل که متعلق به چین است با نام Last Train Home در واقع تعلق به ژانر مستند دارد ولی با توجه به داستان جذاب آن می تواند در دسته مستند داستانی نیز قرار بگیرد و روایت بزرگترین مهاجرت انسانی در کره زمین را به عهده دارد!, در این مهاجرت که هر سال نیز در بحبوحه بهار و آغاز سال نو چینی اتفاق می افتد جمعیتی در حدود 130 میلیون چینی در داخل چین از محلهای کار خود به سرزمینهای اصلی در اقصی نقاط این کشور پهناور سفر می کنند.البته تا اینجای قضیه زیاد مشکلی نیست ! ولی حقیقت تلخ ماجرا مربوط به این جمعیت کارگری است که بنا به دلایل اقتصادی و عموماٌ از روستاها به شهرهای صنعتی مهاجرت کرده اند و به همین دلیل فقط سالی یکبار موفق به دیدار خانواده های خود و حتی زن و فرزندان خود می گردند. عدم پیشبینی زیرساخت مناسب برای جابجایی این جمعیت عظیم در طول این مدت کم تعطیلات منجر به خلق صحنه های تاسفباری شده که فقط در سرزمین کمونهای خلقی و رشد اقتصادی دو رقمی آن را مشاهده خواهید کرد, بخش داستانی فیلم به روایت خانواده چینی می پردازد که فرزندان خویش را برای لقمه ای بیشتر و امکان تحصیلات عالیه آنها در روستا و نزد مادربزرگ به جا گذارده اند در حالیکه فقر عاطفی بوجود آمده دختر بزرگ را نیز از ادامه تحصیل بازداشته و به نسخه بدل از اصل والدین تبدیل می کند که به شهر برای کار مهاجرت کرده و قص علیهذا...
فیلم دوم با نام Sin Nombre که کاملاً سینمایی و داستانی محسوب می شود محصول مشترک آمریکا و مکزیک و در خصوص مهاجرتهای غیرقانونی مکزیکی ها و سایر همسایگان جنوبی از طریق مرز مکزیک به آمریکا است, به گمان من انگیزه اصلی این نوع مهاجرت در کنار امید به معیشت بهتر برای خانواده, فرار از نوعی بی امنی و نرخ رو به رشد جنایتهای سازمان یافته در امریکای مرکزی و جنوبی است. بخشی از فیلم به تصاویر گذرگاهها و سفر قاچاق بر روی واگنهای قطار تا نقاط نزدیک به مرز ایالات متحده و گذشتن از مرزهای دشوار آبی و خشکی این ناحیه است.در این فیلم روایت دراماتیک فرار و اقدام به قتل یکی از سرکردگان دسته های گانگستری مکزیک توسط یکی از اعضا و پیوستن به خانواده ای هندوراسی و نجات جان دختر همراه آنها چاشنی جذابی برای دنبال کردن ماجرای فیلم است ولی آنچه در همه طول سفر به چشم می خورد فقر و تبعیضی است که در آنسوی مرزهای آمریکا همه را به داخل آن جلب می کند.
پ.ن: هر دو فیلم ساخته 2009 میلادی و به تعداد قابل توجهی کاندید جشنوارهای معتبر بوده اند و جوایز بسیاری را از آن خود کرده اند, هر دو به نیروی کار ارزان جویای کار و اشتراکات در اقدام به مهاجرت اشاره می کنند ولی نسخه آمریکای مرکزی و جنوبی به شدت در تصویر بی امنی و ترس ناشی از فقدان قانون غوطه ور است.
پ.ن: دیدن فقر امکاناتی و عدم بهره وری از آنچه بهره وری طلایی چینی نامیده می شود توسط مردمان فقیر آن رمزگشای همان رشد دو رقمی رویایی است که بسیاری در دنیا در خواب آن بر خود می پیچند ولی شاید به این وضوح نتوانند بهای چنین رشد اقتصادی را تصور کنند!.

Blog Action Day از آب و ديگر قضايا


روز موسوم به جنبش وبلاگي Blog Action Dayمصادف با 15 اكتبر در سال جاري به موضوعي بسيار مهم از لحاظ جهاني و مهجور از لحاظ ملٌي! تعلق دارد!.كشوري نيمه خشك با بارندگي متوسط ساليانه كمتر از 200ميليمتر كه مهار بيابانزايي كمتر مانده كه در عزاي خشكي جانفرسايش جوي اشك و خون راه بياندازد ولي وزارتخانه هاي متولي يا ذيربط آن مانند آن است كه منتظر اند معجزه اي از غيب پيدا شده و وظيفه آنها را ايفا كند!!.
با توجه به اينكه اعتقاد دارم از لحاظ بحث كارشناسي بهتر است هر حيطه را به كاردانش سپرد، فقط به بحثهايي اشاره مي كنم كه در جلسات استاني يا دستگاهي با آنها آشنا شده ام و مي دانم كه در مورد آنها با وجود راهكارهاي عملي ولي بودجه ريزي و اقدام جدي صورت نگرفته است.
موضوع آب و كمبود رو به تزايد آن در كشورمان جنبه هاي متفاوتي دارد كه از بارندگي تا نحوه انبارش در سدهاي مخزني و خاكي و بلاخره منابع زيرزميني تنوع دارد. ولي سواد من فقط به آلودگي آبهاي زيرزميني قد مي دهد و اينكه دو موضوع در كشورمان معضل جدي سالهاي آينده در اقليمهاي خشك و نيمه خشك دامنه زاگرس خواهند بود.اوٌل آنكه بيش از 40 سال استفاده از سموم و آفت كشهاي كشاورزي و تقويت زمين با كودهاي شيميايي بدون در نظر گرفتن مهاجرت بار آلودگي ناشي از آنها به آبهاي زيرزميني و در بالاترين حدي كه اكوسيستم اين ناحيه نيز قادر به آب پالايي نبوده مي گذرد و در نتيجه مخازن آبهاي زيرزميني را همزمان با افزايش برداشتهاي بي رويه با افزايش غلظت انواع تركيبات مضر و بويژه نيتراتها و فسفاتها و تركيبات هالوژنه سمٌي روبرو ساخته است.متاسفانه دردستور كار هيچكدام از شركتهاي كشت و صنعت بزرگ يا تعاونيهاي كشاورزي تاسيس مراكز تصفيه خانه آب كشاورزي قرار نگرفته است و بايد همينقدر بدانيد در سرزمينهايي كه مثلاً به قطب كشاورزي معروف هستند! با حقيقتي بسيار تلختر از نواحي صنعتي روبرو هستيم و خواهيم بود!!. اين قطبهاي كذايي! معمولاً در نزديكي حوزه هاي آبخيزداري سنتي و انواع سرچشمه ها و قناتهاي كشور نيز قرار گرفته اند و شايد اگر به آمار بيماريهاي مرتبط با مصرف آب آلوده به چنين موادي پرداخته شود ارتباط معناداري نيز قابل گزارش باشد. اين قطبهاي كشاورزي بايد همانند صنايع بزرگ در چارچوب قوانين زيست محيطي در خصوص ميزان مجاز تخليه پساب و حد مجاز پارامترهاي شيميايي كاملاً تحت كنترل قرار بگيرند.به طور مثال اين فاجعه در پساب خروجي گلخانه ها و توليدات كشاورزي گلخانه اي درغيبت كشت هاي خاكي به مراتب شديدتر بوده و بايستي اين اين كنترل همين امروز از جايي آغاز شود.
موضوع دوٌم مربوط به جٌد و جهد نمايندگان كارناشناخته اي! است كه در مجلس با فيگورهاي حق به جانب از وزير مادرمرده! به التماس و يا تهديد براي مناطق كذايي كه اشاره كردم امتياز و اعتبار و مجوز تاسيس كارخانجات پتروشيمي را مي گيرند كه اولين نكته ساخت و طراحي آنها ميزان آب مصرفي براي سرويسهاي آب و برق و بخارشان مي باشد ! و در كمال بي اطٌلاعي از همين الان تابلوهاي آن را نيز دربيابان هاي خشك و بي آب و علف يا مراتع نصب كرده اند! و هر وقت هم به سركشي حوزه نمايندگي مي روند با نگاه هاي عاقل اندر سفيه! به مردم منطقه تفاخر و تبختر مي فروشند كه بدانيد كه من بودم كه براي شما و بچه هايتان تا ابد كار و اشتغال ايجاد كرده ام!!. اگر همين دو موضوع كه مي دانم فقط بخشي از مشكلات مربوط به آبهاي زيرزميني است قابل رسيدگي و حل باشد ، جنبش امروزمان بي اجر نخواهد ماند...
پ.ن:اگر در بعضي نقاط به صورت كاملاً محدود و فقط در مورد بعضي مراكز توليدات كشاورزي جديد هم اين نوع كنترلها وجود داشته باشد ولي نياز به تاسيس تصفيه خانه هاي مجهز كه اختصاصاً براي تصفيه آبهاي كشاورزي طراحي شده باشند نياز مبرمي است كه بدان پرداخته نشده است.

Monday, October 11, 2010

باز هم تورناتوره


وقتي اسم تورناتوره را مي شنويد حتماً در وحله اول سينما پارادايزو، مالنا و بعد هم افسانه 1900 جلوي چشمتان رژه خواهد رفت ولي جوزپه متوقف نشده است و هنوز هم شاهكارهاي ديگري از وي در راهند...
جوزپه تورناتوره متولد يكي از شهرهاي كوچك نزديك پالرمو در سيسيل است كه از راه طولاني عكاسي مستقل به وادي سينما كشيده شده است و از اين رو است كه تصاوير وي داراي غنايي ويژه از لحاظ تركيب و قاب بندي هستند. روايت زندگي به سبك ايتاليايي و بهتر بگويم سيسيلي!، طنز تلخ و روايت گونه هايي از جنس تاريخ معاصر قرن بيستم و 21ام، نيم نگاهي به سورئاليسم و بلاخره روايت بي شائبه زندگي و فقط خود زندگي بعنوان مهمترين شاخصهاي سينماي تورناتوره معروفيت يافته اند.
با توجه به اقبال فيلمهايي قبلي وي، در ادامه فيلم ديدن هاي بي پايانم !و نقب سينماي جهان، دو اثر اخير وي را با نامهاي "زن ناشناس" و"باريا"كه به ترتيب محصول2006 و 2009 ميلادي هستند تماشا كردم و مي توانم شما را به ديدن اين دو اثر كاملاً متفاوت از وي دعوت كنم. داستان زن ناشناس با نام اصلي (La sconosciuta) در زمان معاصر مي گذرد و با توجه به تم رواني-اسرارآميز آن تا پايان فيالم شما را با سوالات زيادي همراه خواهد نمود و باريا با نام اصلي Baarìa - La porta del ventoبه شرح تاريخچه مصور ولايت و زادگاه تورناتوره بين سالهاي 1920 و 1980 ميلادي مي پردازد و شما نسخه جديدي از "فونتامارا+مسيح هرگز به ابولي نيامد" را با نگاه وي خواهيد ديد.شرح فقر و عسرت، جذب جوانان شهرستاني به حزب كمونيست و سپس نخ نما شدن فعاليت حزبي براي قهرمان داستان را از دست ندهيد!.
پ.ن:هر فيلمي كه حال و هواي اين دو فيلم بلند "فونتامارا+مسيح هرگز به ابولي نيامد" را زنده كند را، به آرشيو فيلمهايم خوش آمد مي گويم!!.

Friday, October 8, 2010

آندره وایدا خادمین خلق را رسوا می کند Katyń


اتحاد جماهیر شوروی در ابتدای جنگ جهانی دوم و پیشدستی آلمانیها برای تسخیر لهستان و قبل از پیوستن به جماعت متفق, در طی یک زد و بند پشت پرده با آلمانها, همه افسران عالیرتبه و فرماندهان, مهندسین, اساتید و پزشکانی که در موقعیت جنگی آن روز به لباس نظامی در آمده بودند را به اسارت گرفته و به سمت نقطه نامعلومی در داخل مرزهای جماهیر شوروی گسیل می دارد و آلمانها نیز حساب مردم عادی و سربازان و یهودیان لهستانی را در آشویتز می رسند!.
نقشه روسها بسیار حساب شده و بر اساس هماهنگی پلیس مخفی شوروی NKVD به سرکردگی بریا اجرا می شود تا همه نخبگان لهستانی در اقدامی ضربتی در نقطه ای در 19 کیلومتری اسمولنسک موسوم به جنگل Katyn Forest با شلیک یک گلوله از پشت سر در جمجمه کشته شده و در گورهای دسته جمعی دفن می شوند و بنا برآمارهای تایید شده این کشتار بالغ بر 22هزار تن از بهترین فرزندان لهستان را به خاک و خون می کشد. آلمانها در همان سالهای 1940-1941 با کشف گورهای مذکور دست به تبلیغات گسترده ای برای بی آبرویی روسها می زنند ولی بلافاصله پس از پایان جنگ روسها همان ماجرا را با روایتی دیگر و به سرکردگی آلمانها جار می زنند و در این میان خانواده قربانیان لهستانی به دنبال کشف حقایق پشت پرده تا زمان معاصر نیز دست از تلاش برنداشته اند.
آندره وایدا سینماگر شهیر لهستانی علیرغم همه محدودیتها و فشارهایی که برای ساخته نشدن چنین افشاگری تحمل کرده است,موفق به نمایش یکی از برزرگترین رسوایی های امپراطوری خلق! شده است و رنج بازماندگان این نسل کشی را روایت کرده است. فیلم Katyńدر سال2007 ساخته شده است و انتقادات بسیاری را از جانب حکام فعلی روسیه مبنی بر نپذیرفتن مسئولیت این فاجعه به همراه داشته است و توسط جمهوری خلق چین نیز برای نمایش عموم ممنوع اعلام گردیده است.
پ.ن:هیچ قتل عامی بدون پاسخ باقی نمی ماند و هیچ ایدئولوژی نمی تواند از کردار حماقت بار خود گریخته و آن را تا ابد توجیه کند.
پ.ن: بریا به خوبی دریافته بود که برای استیلا بر لهستان سالهای بعد از جنگ,قطع کردن سر از تنه باعث خواهد شد تا تنه بدون اختیار تبعیت ورزد و نخبه کشی فرمول کوتاه مدت موثری محسوب می شود, ولی شاید فراموش کرده بود که خون و نفرت درمیان بازماندگان از جایی دوباره ریشه خواهد زد...

Thursday, October 7, 2010

بی شناسنامه گی فرهنگی


ایراد وارده بر نحوه تیتراژ سریال قهوه تلخ و نام نبردن از صاحب اثر تصنیف آغازین تا آنجا وارد است که بقیه مصرف کنندگان آثار و تالیفات مشابه دیگر هنرمندان و مولفان نیز به چنین اصولی پایبند باشند!. اگر کمی به حوزه نشر امروز دقت کنید متوجه آثار بسیاری خواهید شد که در بخشی ناچیز یا کاملاً قابل توجه از کل اثر از دسترنج سایرین به گونه کاملاً مشهود یا در نقاب اقتباس های بدون شناسنامه! بهره برده اند. این روزها در کمتر اثری به پانوشتهای سودمندی بر می خورید که آدرس اثر اقتباسی را با رعایت اصول و حقوق مولفین اصلی آورده باشند, دامنه این نوع سوء استفاده به راحتی به مقالات دانشگاهی و علمی نیز راه یافته است و دیگر حساسیت بسیاری از اساتید بعد از این! را تحریک نمی کند.
در سینمای وطنی برای دارندگان گوشهای حساس ردپای ملودیهای اقتباسی یا اصل آثار داخلی و خارجی بسیاری قابل شناسایی است در حالیکه در هیچ کجای اثر به نام تصنیف کنندگان و موسیقیدان اشاره نشده است, شاید در این میان کسانی مانند مهرجویی مستثنا باشند که این افتخار را به تماشاچی ایرانی می دهند تا نادانسته از پای فیلم برنخیزد و بداند که موسیقی متن فیلم به فلان و کذا تعلق داشته و فلان موومان از فلان کنسرت بهمان نیز نام دارد!. اقتباس از فیلمنامه و آثار خارجی و داخلی و حتی سرقت آثار دیگران که سکه رایج شده است و فقط کافی است تا در جریان آثار سینمایی معروف قرار داشته باشید تا انواع کپی برداریهای ناشیانه را ببینید که به خورد تماشاچی بی گناه و بی اطلاع ایرانی می رود!.
اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذاریم بسیاری از تحریرهای آوازی در آثار سنتی نیز دارای شناسنامه ای به مراتب قدیمی تر از این مرتبه اجرا هستند ولی آوازه خوان محترم هیچ اشاره ای به آن نکرده است.به گمان من اتهام این نوع ساده گذشتن از کنار شناسنامه های فرهنگی را باید به چند عامل اصلی نسبت داد:
1-اوٌل آنکه سواد و فرهنگ عمومی جامعه تا آنجا پس رفته است که صحنه های جاندار فیلم و اجراهای دراماتیک, جملات نوشتاری ,ملودیها و تحریرهای آوازی آشنا, معروف و متعلق به غیر توسط عامه مردم قابل بازشناسی نیستند!.
2-در نبود قوانین حقوق مولفین یا جدی نگرفته شدن آن به بهانه آنچه که سالهای پس از انقلاب به عیان و کاملاٌ با حمایت دولتی در مورد آثار خارجی درایران صورت گرفت, حساسیت ایرانی جماعت در خصوص حقوق مالکانه صاحبین آثار فرهنگی ایرانی شباهت به یک شوخی بسیار پیش پا افتاده پیدا کرده است ودر این رهگذر نشستن و نظاره کردن برباد رفتن فرهنگ ایرانی در همین چارچوب تلنگری بر ذهن عامه مردم نخواهد زد.
پ.ن:کسانی مانند مدیری با همان حس مثال زدنی و آشنای ایرانی با انگیزش شخصی و پاسداری از حقوق مالکانه خود به تهیه آن پیش پرده تقاضای عدم کپی برداری سریالش می پردازد و همزمان حقوق علی اکبرخان شیدا برای تصنیف معروفش یا امین الله حسین را برای استفاده گسترده از قطعاتش را نادیده باقی می گذارد و الخ...
پ.ن: این سودجویی افتضاح و نخ نمای ایرانی فقط به بازار و کسب و کار تجارتی محدود نمانده و مدتها است که بازار پیرامونی محصولات فرهنگی را نیز در نوردیده و فقط با پز و فیگور فرهنگی بودن سعی دارد که رنگ و لعابی غیر تجاری به آن بدهد ولی باید قبول کنیم در این دنیا چیزی باقی نمانده که با سود و منافع آدمها گره نخورد ه باشد...

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes