Friday, October 22, 2010

چیزهای ناچیز Insignificant Things


فیلمهایی در حد و اندازه شعر,فیلمهایی با یک حس خوب بعد از تماشا , هر روز ساخته نمی شوند ولی زیاد ساخته می شوند و شما فقط باید شانس آن را داشته باشید که در زمان مناسب به تماشای آن بنشینید...
چیزهای ناچیز و غیر ضروری, همان چیزهایی هستند که اگر از دایره خواسته ها یا خودخواهی های مان آنها را کنار بگذاریم به هیچ کجای ما یا دنیا بر نمی خورد, شاید یکی از بیماریهای درمان ناپذیر همه ما آدمها جمع کردن یک لیست بلند بالا از این ناچیزها باشد!.
فیلم Insignificant Things تولید 2008مکزیک و یک اثر ناب سینمایی است که با تدیون غیر خطی و عقب و جلو رفتن در زندگی چند آدم که در همسایگی هم هستند رمز و راز غمگینی و نارضایتی همه آنها را بر ملا می کند.همه این آدمها این شانس را پیدا می کنند که با یک حرکت ساده بیش از این غمگین باقی نمانند و فقط با حذف کردن ناچیز ترین بخش وجودشان, که همان خودخواهی های کوچک و بزرگشان است فرصت بیشتری برای شادمانی و دوست داشتن آدمهای اطرافشان را پیدا کنند...
پ.ن:دختر نوجوان فیلم به طرز عجیبی در سه فیلم اخیر آمریکای لاتینی که دیده ام نقش آفرینی کرده است و گویا به ایفای نقشهایی دخترکانی چون پگاه آهنگرانی و ترانه علیدوستی در سینمای آمریکای لاتین سنجاق شده است...
پ.ن:اگر اهل دل و صاحب گوش شنوا هستید بعد از دیدن این فیلم روزهای خوبی در پیش خواهید داشت!.

آقازاده ها الهام بخش ماکیاولی بودند

دوران رنسانس در اروپا و بویژه ایتالیا مقارن اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزده میلادی با رویارویی دو مکتب متناقض ایده آلیسم و رئالیسم همراه بوده است و آغاز رئالیسم سیاسی را به همین دوران نسبت داده اند.از این میان تاثیر به قدرت رسیدن پاپ الکساندر ششم یا رودریگو بورجیا همان بزرگ خاندان بورجیا و تاسیس گونه جدیدی از حکومت سیاسی-مذهبی در ایتالیا و خانواده معروف وی تا آنجا بر سر زبانها افتادند که نحوه و منش دست یازی بر قدرت پس از آن با الهام از سیاست بازی پسر دوم پاپ, سزار بورجیا دستمایه تصنیف کتاب معروف شهریار توسط نیکولوماکیاولی قرار گرفت.ماکیاولی که مدت زمانی بعنوان پیشکار سیاسی سزار بورجیا نیز خدمت می کرده است,روش و میل بی شائبه خانوادگی آنها را در بدست آوردن و حفظ قدرت به خاندان مدیچی یادآوری می نماید و از آن بعنوان شاخصه های ممتاز شهریاری نام می برد.آل بورجیا!از خانواده های اشرافزاده والنسیایی(اسپانیا)-ایتالیایی بودند که پدر تاجدارشان تا قبل از رسیدن به مقام شامخ پاپ آلکساندر ششم حداقل در دوران 5 پاپ متاخر نیز بعنوانهای متفاوت در دربار واتیکان مشغول بخدمت بوده و از لحاظ سابقه اجرایی و سیاسی کارآموزی مبسوطی را از سرگذرانیده بود.در تاریخ سیاسی روزگار وی و مقارن با فتح آمریکا در 1492 میلادی و در هنگام انتخاب پاپ جدید , رودریگو بورجیا با خریدن رای از کاردینالهای متنفذ دیگر به این مقام نائل آمده و در ابتدای این انتصاب با سختگیری و اصلاحاتی سعی داشت تا فساد و لاابالی گری متاخرین را پاکسازی نماید ولی پس از تثبیت به شدت به سمت پسرخاله بازیNepotism! و انتصاب نزدیکانش در پستهای مهم تمایل نشان داد.
سزار بورجیا که در ابتدا به رخت کاردینالی ملبس شده بود و به دنبال میل پایان ناپذیرش به توسعه و امتداد قدرت خانوادگی بعد از کشتن برادرش در خفا به مقام دوک والنسیا و فرماندهی لشکر پدر منسوب شد و تا پایان حکومت پدر و مرگ مشکوک وی که در حادثه ای مشترک برای مسموم کردن هر دوی آنها ترتیب داده شده بود,بر سر قدرت بی منازعه و همراه با دست اندازی بر همه دول شهرهای مجاور باقی ماند.پ.ن: همانطور که حتماً حدس زده اید این ارتباط آقازاده گی با دیکتاتور منشی و ماکیاولیسم نیز پس از تماشای فیلم خوش ساخت Los Borgia تولید 2006 میلادی در ذهنم جرقه زده است!, فاجعه رانت های سیاسی-حکومتی با منشاء خانوادگی و تولید آقازاده ها در تاریخ سیاسی جهان مسئله جدیدی نیست و تاریخچه مفصلی دارد و فقط کافی است تا اندکی خواندن تاریخ بعنوان سرگرمی هم که شده در دستور کار روزانه دیکتاتورها قرار گیرد تا دریابند سوراخ مارگزیده گی های مکرر چقدر به آنها نزدیک است...
پ.ن: فیلم خانواده بورجیا به مدد انگیزه های فیلمسازی در اسپانیا به حاشیه های اروتیک بسیاری نیز مبتلا است که فاجعه زنا با محارم در خانواده بورجیا را بر ملا می سازد ولی صداقت گریزی در مشی سیاسی را نیز به خوبی تصویر کرده است.
پ.ن:نپوتیسم یا همان پسرخاله بازی! خودمان یکی از واژگان تولیدی در قرون وسطی توسط ساختار کلیسا است, کلیسای کاتولیک که بنا بر آموزه های دینی قادر به ازدواج و تولید نسل نبوده است در هنگام به قدرت رسیدن از بستگان و نزدیکان و عموما! برادرزاده گان یا خواهرزاده گان در مشاغل حساس و نزدیک به خویش بهره می بردند.
پ.ن:لوکرزیا بورجیا دختر نامشروع رودریگو نیز از وجوه مثال زدنی رواج ناهنجاریهای اخلاقی و امیال جنسی در بین پاپهای دوران رنسانس است, اگرچه در فیلمی که بالاتر توصیفش به میان آمده, لوکرزیا بعنوان قربانی پدر و برادرش معرفی شده است.

Thursday, October 21, 2010

چون دوست دشمن است


دوران پس از پایان جنگ ایران و عراق موسوم به سازندگی برای دانشگاه های کشور و اعضای هیاتهای علمی به مثابه فرصتی جدید از لحاظ تزریق بودجه ها و اعتبارات ویژه برای شروع دوران سازندگی کشور محسوب می شد.این فرصت جدید همزمان باعث بوجود آمدن دو رویکرد در دانشگاهها و اساتید باقی مانده از انواع پاکسازی و مهاجرتهای سالیان اخیر گردید . رویکرد اوٌل تامین اعتبار برای ترتیب دادن تحقیقات و طرحهای علمی-پژوهشی بسیاری بود که درپی سالهای موسوم به انقلاب فرهنگی دچار رکود بسیاری شده بود و رویکرد بعدی که در واقع آن روی سکٌه بودجه های سازندگی بود, ایجاد باندها و دسته بندی هایی بود که به هدف جذب هرچه بیشتر این مبالغ در جهت تامین منافع شخصی گروهی نوکیسه در بین دانشگاهیان شکل گرفتند. در فاصله اندکی پس از بوجود آمدن ردیف بودجه های کلان پژوهشی با نامهای پرطمطراق ملٌی و امثالهم می توانستید این تغییر را در وضع زندگی و معیشت اساتیدی که سالها با پیکان یا رنو 5 قراضه به پارکینگ دانشکده می آمدند و در عرض یک مدت کوتاه مانند بسیاری از نوکیسه گان به دام مسابقه تملک خانه, آپارتمان و تعویض مارک و مدل اتومبیل و سرمایه گذاری در ملک و سهام و غیره افتادند, مشاهده کنید. برایند این دو رویکرد متاسفانه به نهضت علمی و پیشرفتهایی که تصور می شد یا توهٌم آن! بر سر زبانها افتاده, منجر نگردیده است.
در شرایط فعلی متاسفانه آن گروه دوٌم استیلای بیشتری بر دانشگاه و روند جذب هیات علمی جدید داشته و در چند وقت اخیر نیز در کنار افول بودجه های دولتی صنایع برای کارهای پژوهشی مشترک با دانشگاه ها به نوعی دریوزگی ارتباط با صنعت تبدیل شده است!, روزی نیست که یکی از این نامه های التماس آمیز دفاتر ارتباط با صنعت دانشگاه ها را نبینید که برای عقد قرارداد پژوهشی به انواع لطایف الحیل متوسل می شوند!.
روش دیگر ارسال پروپوزال های ریز و درشت با رزومه های عریض و طویل اساتید و در واقع به گرده دانشجویان تحصیلات تکمیلی آنان است که در انتها نیز آبی را برای مجریان اصلی گرم نمی کند و کارفرمای مادرمرده را نیز از هر چه قرارداد پژوهشی است رویگردان می نماید!.
پ.ن:روش بسیار جدید نیز که همین اواخر چشم مان به جمال آن روشن گردید !, برگزاری یک دوره آموزشی با نامها و عنوان دهان پرکن برای استقرار یکی از سامانه های مدیریتی بسیار جدید بود که که استادی خوش بیان و فرزانه نیز در راس آن قرار داشت ولی گویا انتظار نداشت که در صنایع نیز تجارب استقرار سیستم و اجرای این روشها می تواند از تجربه ایشان قدیمی تر باشد و احیاناً در میان کارشناسان این صنایع کسانی باشند که بلاخره شب جمعه یادشان است و می توانند بعضی گافها را تشخیص دهند!, ساختار سامانه مذکور از لحاظ سیستمی از انواعی بود که برای استقرار شاید بیش از انواع دیگر به تعهد و حمایت مدیران عالی در شرکتهای مادر یا راس سازمان نیاز داشت و سعی در استقرار آن در لایه های میانی بدون اخذ مجوزهای لازم و حک آن در خط مشی های کلان و راهبردی شرکت امکانپذیر نمی باشد!. ایشان اصرار بسیاری در همراهی این لایه میانی برای تایید فواید و دستاوردهای این سامانه داشت و هرچه که ما سعی داشتیم تا با ادب و احترام به جایگاه ایشان, مضرات چنین استقراری را تفهیم کنیم فقط منجر به عصبانیت ایشان و انواعی از توهینهای دانشگاه به صنعت مبتنی بر بیسوادی و بی دانشی جمع ما گردید!.
پ.ن:رسیدن موج کاسب کاری به دانشگاه ها رفته رفته به شکل بدی تصویر سپید دانشگاهی بودن را به خاکستری بسیار تیره بدل ساخته است که البته شاید هم برای شکستن تابوهای فرهنگی ایرانی بد هم نباشد ولی در این میان بسیاری از جوانهای ایده الیست را از پوشیدن این رخت باز می دارد!.
پ.ن:پیشاپیش از ضعف بنیه علمی بخش صنعت برای تعریف درست و حسابی پروژه های پژوهشی که به دانشگاه واگذار می کند و فقدان بازوهای نظارتی مناسب هم به همین سطح گله مندم!, ولی شاید آخرین سنگری که می توانست با پشتوانه اخلاقی تر صنعت را در درمان این معضل یاری کند خود دانشگاه و اساتید بودند!.
پ.ن:مدتها بود که این صفحه را به درد دل و گله گذاری ملوٌث نمی کردم ولی چاره چیست که تنها تریبون من همین جا است!.
پ.ن:نتیجه می گیریم دین, مکتب, ایدئولوژی و بلاخره علم نیز متضمن اخلاق نیستند!.
پ.ن:عکس تزئینی است و فقط میخواستم یادآور شوم که تفاوت قورباغه رنگ شده و قناری کمی تا اندکی این روزها آشکارتر است!.

Tuesday, October 19, 2010

هشدارهايي براي مقابله با سمينارهاي قلابي


شركت در سمينارها و كنفرانسهاي وطني به ملغمه اي از درد و رنج و واحسرتا! بدل شده است،تبديل شدن همه چيزدر اطرافمان به نوعي كسب و كار! و البته بدون هيچ شباهتي به كسب و كارهاي حرفه اي! از مواردي چون نشستهاي علمي و فنٌي نيز چيز بي هويتي ساخته است كه در پايان وقت تلف شده تان جز مخلوطي از بدوبيراه و نگاههاي چپ چپ به برگزاركنندگان حاصل ديگري ندارد!.
براي پرهيز از افتادن به دام شيادان نسل جديدي! كه راه نان خوردن و سركيسه كردن را از اين سوراخ يافته اند! چند توصيه فني-كاربردي آماده كرده ام كه از ياد خودم و شما نرود!:
1-به محض دريافت دعوتنامه چنين نشستهايي،قبل از موافقت براي پرداخت هزينه شركت در آن، از برگزار كننده فهرست كامل عناوين، مشخصات سخنرانان و رزومه سخنرانان كليدي و هيئت علمي يا لينكها و مراجعي كه بتوان از طريق آن در مورد هويت و حضور يا عدم حضور چنين اشخاصي مطمئن شد را درخواست كنيد.
2-از برگزار كننده رزومه و سابقه برگزاري نشستهاي مشابه و محلها و تاريخ هاي برگزاري آنها را طلب كنيد.
3-با ديدن عنوان اعطاي گواهينامه در پايان براي شركت كنندگان در سمينار و كارگاه آموزشي جوٌ گير نشويد!،اصولاً بود يا نبود چنين گواهينامه اي هيچگونه ارزش علمي-استخدامي در داخل يا خارج كشور نداشته مگر به تاييد آموزش عالي يا آموزش پزشكي بعنوان دوره هاي بازآموزي معتبر و قابل احتساب در سنوات آموزشي رسيده باشد پس مطمئن باشيد كه هزينه صدور گواهينامه بدون چنين شرايطي حكم رنگ كردن يا دراز گوش دانستن من و شما را داشته و هيچ اعتباري نخواهد داشت!.
4-براي اسكان در محلهاي كنفرانس به جز شرايطي كه به خاطر دورافتادگي جغرافيايي انتخاب شما محدود به يك محل خاص باشد، هيچوقت از بسته پيشنهادي اسكان و غذاي برگزار كننده استفاده نكنيد چون بر خلاف خارج از كشور كه اين پكيج مي تواند شامل تخفيف هاي خاص نسبت به اقدام شخصي باشد، حتماً از قيمت بالاتر و گرانتري در مقايسه با اقدام شخصي خودتان خواهد بود!.
5-اگر بعنوان سخنران مدعو دعوت هستيد حتماً لپتاپ و فلش ديسك شخصي با نسخه پشتيبان و باتري اضافه ! به همراه داشته باشيد چون در آخرين لحظه متوجه خواهيد شد كه به بنا به هردليلي امكانات برگزار كننده در لحظه موعود مهياي سرويس دهي نيست!.
6-در صورتيكه برگزار كننده ادعاي برگزاري گاركاه آموزشي را مطرح ساخته، مطمئن شويد كه توانايي برگزاري آن هم با جمع محدود و كمتر از 25 نفر براي هر كارگاه را دارد و شما را به سالني200-300 نفره يا بيشتر هدايت نخواهد كرد و مجبور نخواهيد بود بعنوان مستمع تا آخر برگزاري كارگاه صمٌ بٌكم بر روي صندلي تان جلوس كنيد و صداي دندان قرچه تان شما و اطرافيانتان را عصبي كند!.
7-درصورتيكه حتي حدس زديد برگزار كننده از اندك رانتي براي برگزاري از طرق مختلفه! بهره برده در همان مرحله اوليه از ثبت نام خودداري كنيد چون نفع تان بيشتر خواهد بود!.
8-داشتن سخنران خارجي بدون آنكه رزومه و عناوين مطالب سخنراني اش تا آخرين روز معلوم باشد از نشانه هايي است كه مي تواند به شدت مشكوك بزند!.
پ.ن:براي آنكه فشار روحي ام از آخرين كنفرانس مثلاً بين المللي كه رفتم كمتر شود!، اضافه مي كنم كه اين يادداشت در پي حضور در مثلاً اولين كنفرانس بين المللي HSE در جزيره كيش در همين مهرماه سال جاري نوشته شده است و گناه اصلي را نيز از جانب مسئول آموزش عقب مانده يا بسيار زرنگ! اداره مي دانم كه وقت و ايام ما را به هدر داد! و تازه در آخر كنفرانس فهميد كه شركت برگزاركننده برخلاف ادعاهاي صدمن و يك غازش تا همين اواخر واردكننده مواد آرايشي و زيبايي بوده است!!.
پ.ن: به نظر مي رسد كه براي اعطاي مجوز برگزاري چنين مجالسي بايستي حد نصابهاي علمي ،اجرايي،تشكيلاتي و حتي رده بندي مانند پيمانكاران تخصصي وجود داشته باشد و هر لبو فروشي نتواند در اين بازار داخل شود!.

Sunday, October 17, 2010

لزوم پرداخت هزينه براي آثار متفاوت HBO Films


نمي دانم شما هم در لحظه آغاز آثار سينمايي به لوگوي شركتهاي سازنده يا عامل پخش توجه مي كنيد يا نه؟ و آيا ديدن يك لوگوي آشنا مي تواند پيش داوري از قبيل ديدن فيلمي با سطح كيفي خاص برايتان به دنبال داشته باشد؟!.
حقيقت امر اين است كه دقت در تركيب شركتهاي سرمايه گذار و توزيع كننده فيلم هاي سينمايي در دنيا،مي تواند بخشي از كيفيت و سطح كيفي فيلم را نيز قبل از ديدن حتي يك سكانس از آن لو دهد! و شوربختانه بعضي از اين لوگوها فرياد مي زنند كه نبايد انتظار ديدن چيز دندان گيري را داشته باشيد!!.با اين همه مدتي است كه به تصادف آثار سينمايي يا تلوزيوني با لوگوي كمپاني HBO Filmsرا تماشا مي كنم و هر دفعه از خودم پرسيده ام كه اين اثر چقدر دلنشين بود يا به نظر مي رسد براي مخاطبين خاص تهيه شده است و الخ...
به مدد ويكي پديا فهميدم كه كمپاني مذكور سازنده آثار سفارشي براي شبكه تلوزيوني مادر و تلوزيونهاي كابلي و غير رايگان در اروپا و آمريكا است و از سال 1993 بيشتر بر اين بازار تمركز داشته است،اكثر عناوين ساخته شده يا سرمايه گذاري شده توسط آن به نوعي به اتوبيوگرافي ها،وقايع تاريخي مستند و معاصر،ساخت سري زندگي ديكتاتورهاي معاصر و گروهي از موضوعات بسيار خاص تعلق داشته است.
آخرين اثري كه از اين براند سينمايي ديده ام،فيلمي است با نام Sugarوتوليد 2008 كه در ظاهر به ژانر سينمايي-ورزشي تعلق دارد ولي با ادامه فيلم متوجه خواهيد شد كه موضوع عميقتر و انساني تر از آثار قهرمان پرورانه هالييودي است كه در انتها ورزشكار فيلم به همه امتيازات مورد نظر دست پيدا مي كند و همه راضي و خوشحال از پاي فيلم برمي خيزند !، در اين فيلم قهرمان كذايي كه از جمهوري دومينيكن و يك توپ انداز حرفه اي بيس بال است در مي يابد كه به پيچ و مهره بيس بال آمريكايي بدل شده است و ايزولاسيوني كه در نبود ريشه هاي مشترك فرهنگي در آمريكا به او دست مي دهد او را بر آن مي دارد كه از ورزش دلخواهش كه براي فرار از فقر و تامين مالي خانواده اش در دومينيكن به آن پرداخته است را كنار بگذارد...
پ.ن:ديدن فيلم متفاوت با عنوانبندي و پايان متفاوت هميشه من را وا مي دارد تا اميد داشته باشم كه فيلمسازي هيچوقت كهنه نخواهد شد و پاياني بر معجزه تصويري نيست!.
پ.ن:وجود شبكه هاي غير رايگان پخش تلوزيوني و تامين سرمايه گذاري براي توليد محصولات متفاوت فرهنگي كه شايد در شبكه هاي رايگان و سينماي روز مخاطب گسترده نداشته باشد از سياستهايي است كه شايد در ايران هم روزي بسيار به كار آيد!.

Saturday, October 16, 2010

شفاي زميني Lourdes


شهر كوچك و بازارچه اي Lourdes در جنوب غرب فرانسه و منطقه كوهستاني پيرنه در جهان كاتوليكها شهرت به سزايي دارد و اين زيارتگاه مسيحي در مسير زوار كاتوليك و دردمندي قرار گرفته كه براي خود يا بستگانشان به جهت بيماريهاي لاعلاج طلب شفا مي كنند و تصور بر اين است كه پس از معجزه اي كه در خصوص قديسه برنادت در 1858 در اين محل رخ داد، گزارش هايي مبتني بر شفا يافتن هميشه ادامه داشته است...
با توجه به اعتقادات مذهبي كه در پس ايمان به شفا يافتن از دريچه باورهاي قلبي-مذهبي وجود داشته و دارد،نگاه اروپايي مدرن به اين مقوله همراه با نقدهاي بسياري بوده كه سعي داشته تا موضوع شفا را به مقوله اي قابل فهم و زميني تبديل نمايد.در اين ميان ساخت فيلمي همنام با شهر كذايي Lourdes 2009 و شرح زيارت يك بيمار مبتلا به MSكه در مراحل نهايي بيماري و فلج عمومي و محكوم به استفاده از صندلي چرخدار است از اين شهر به همراه يك گروه از زوار دردمند فرصت مفيدي است تا به چنين پديده اي از دريچه اي جديد نگاه كنيم. دخترك بيمار فيلم بيش از همه با انگيزشهايي كاملاً انساني و غريزي در خصوص جلب توجه يكي از مردان اسكورت خيريه شروع به طي مراحل بازگشت توانايي حركت دست و پاهايش مي نمايد و در كمال تعجب همه اعضاي گروه كه در بين آنها مذهبيون و داراي ايمانهاي غليظ و شديد! كاتوليكي هم به چشم مي خوردند و حتي يكي از خواهران راهبه كه مسئوليت سرپرستي گروه زوار را نيز داشت و در اواخر فيلم ابتلا به سرطان و شيمي درماني پيشرفته اش نيز مشخص مي شود نمي توانند به گرد اين دختر جوان كه فقط خواهان جلب نظر مرد اسكورت خيريه را بنمايد،برسند.انواع نگاه هاي زوار ، خود دخترك و مرد روحاني همراه به شفا يافتن غيرمترقبه وي و سوالاتي كه در ترديد به شفا يافتن در اثر ايمان مذهبي يا بدون داشتن ايمان مذهبي شكل مي گيرد سعي دارد تا مسير شفا يا معجزه درمان را به خواستي عميق و اراده اي بي بديل در درون وجود بيمار براي زنده ماندن و ادامه دادن ارتباط دهد. تمناي شفاي واقعي فقط از ذهني برمي خيزد كه خود را براي ماندن و دست يافتن به چيزهايي كه با همه وجود مي خواهد آماده كرده باشد...
پ.ن: اين مطلب را به همه دردمنداني تقديم مي كنم كه فكر مي كنند ديگر هيچ پزشك و دارويي آنها را به درمان واقعي وصل نخواهد كرد!،به همه آنهايي كه در وادي مستقل از ايمان مذهبي نيازمند معجزه اي زميني هستند تا بتوانند راه باقي مانده را ادامه دهند...

داستان مهاجرت به طریقه ناچاری

مهاجرتهای انسانی در دوره معاصر به قصد بهتر شدن اوضاع و احوال زندگی و معیشت خانواده از رفتارهای متمدنی چون اقدام رسمی و معتبر از طریق مجاری سفارتهای کشورهای غربی مهاجرپذیر برای دارندگان مدارک تحصیلی و تخصص و سرمایه های مالی گرفته تا رفتارهای اجبارگونه و غیر متمدنی چون گذشتن غیرقانونی ازمرزها با به خطر انداختن جان و مال و خانواده می تواند متغیر باشد!.مهاجرت در حافظه تاریخی بشریت همواره نیاز به انگیزش هایی بسیارقوی برای ترک سرزمین اصلی و رفتن به خاک غریبه داشته ودر این میان ترس از جان بر معیشت رجحان بلامنازعی داشته است!.
آخر هفته گذشته به طور تصادفی به دیدن دو فیلم از جنس مهاجرت در دو سرزمین متفاوت از مشرق و مغرب زمین و با دلایلی کاملاً متفاوت گذشت که شاید تجربه دیدن هم زمان آن برای شما نیز خالی از لطف نباشد.
فیلم اوٌل که متعلق به چین است با نام Last Train Home در واقع تعلق به ژانر مستند دارد ولی با توجه به داستان جذاب آن می تواند در دسته مستند داستانی نیز قرار بگیرد و روایت بزرگترین مهاجرت انسانی در کره زمین را به عهده دارد!, در این مهاجرت که هر سال نیز در بحبوحه بهار و آغاز سال نو چینی اتفاق می افتد جمعیتی در حدود 130 میلیون چینی در داخل چین از محلهای کار خود به سرزمینهای اصلی در اقصی نقاط این کشور پهناور سفر می کنند.البته تا اینجای قضیه زیاد مشکلی نیست ! ولی حقیقت تلخ ماجرا مربوط به این جمعیت کارگری است که بنا به دلایل اقتصادی و عموماٌ از روستاها به شهرهای صنعتی مهاجرت کرده اند و به همین دلیل فقط سالی یکبار موفق به دیدار خانواده های خود و حتی زن و فرزندان خود می گردند. عدم پیشبینی زیرساخت مناسب برای جابجایی این جمعیت عظیم در طول این مدت کم تعطیلات منجر به خلق صحنه های تاسفباری شده که فقط در سرزمین کمونهای خلقی و رشد اقتصادی دو رقمی آن را مشاهده خواهید کرد, بخش داستانی فیلم به روایت خانواده چینی می پردازد که فرزندان خویش را برای لقمه ای بیشتر و امکان تحصیلات عالیه آنها در روستا و نزد مادربزرگ به جا گذارده اند در حالیکه فقر عاطفی بوجود آمده دختر بزرگ را نیز از ادامه تحصیل بازداشته و به نسخه بدل از اصل والدین تبدیل می کند که به شهر برای کار مهاجرت کرده و قص علیهذا...
فیلم دوم با نام Sin Nombre که کاملاً سینمایی و داستانی محسوب می شود محصول مشترک آمریکا و مکزیک و در خصوص مهاجرتهای غیرقانونی مکزیکی ها و سایر همسایگان جنوبی از طریق مرز مکزیک به آمریکا است, به گمان من انگیزه اصلی این نوع مهاجرت در کنار امید به معیشت بهتر برای خانواده, فرار از نوعی بی امنی و نرخ رو به رشد جنایتهای سازمان یافته در امریکای مرکزی و جنوبی است. بخشی از فیلم به تصاویر گذرگاهها و سفر قاچاق بر روی واگنهای قطار تا نقاط نزدیک به مرز ایالات متحده و گذشتن از مرزهای دشوار آبی و خشکی این ناحیه است.در این فیلم روایت دراماتیک فرار و اقدام به قتل یکی از سرکردگان دسته های گانگستری مکزیک توسط یکی از اعضا و پیوستن به خانواده ای هندوراسی و نجات جان دختر همراه آنها چاشنی جذابی برای دنبال کردن ماجرای فیلم است ولی آنچه در همه طول سفر به چشم می خورد فقر و تبعیضی است که در آنسوی مرزهای آمریکا همه را به داخل آن جلب می کند.
پ.ن: هر دو فیلم ساخته 2009 میلادی و به تعداد قابل توجهی کاندید جشنوارهای معتبر بوده اند و جوایز بسیاری را از آن خود کرده اند, هر دو به نیروی کار ارزان جویای کار و اشتراکات در اقدام به مهاجرت اشاره می کنند ولی نسخه آمریکای مرکزی و جنوبی به شدت در تصویر بی امنی و ترس ناشی از فقدان قانون غوطه ور است.
پ.ن: دیدن فقر امکاناتی و عدم بهره وری از آنچه بهره وری طلایی چینی نامیده می شود توسط مردمان فقیر آن رمزگشای همان رشد دو رقمی رویایی است که بسیاری در دنیا در خواب آن بر خود می پیچند ولی شاید به این وضوح نتوانند بهای چنین رشد اقتصادی را تصور کنند!.

Blog Action Day از آب و ديگر قضايا


روز موسوم به جنبش وبلاگي Blog Action Dayمصادف با 15 اكتبر در سال جاري به موضوعي بسيار مهم از لحاظ جهاني و مهجور از لحاظ ملٌي! تعلق دارد!.كشوري نيمه خشك با بارندگي متوسط ساليانه كمتر از 200ميليمتر كه مهار بيابانزايي كمتر مانده كه در عزاي خشكي جانفرسايش جوي اشك و خون راه بياندازد ولي وزارتخانه هاي متولي يا ذيربط آن مانند آن است كه منتظر اند معجزه اي از غيب پيدا شده و وظيفه آنها را ايفا كند!!.
با توجه به اينكه اعتقاد دارم از لحاظ بحث كارشناسي بهتر است هر حيطه را به كاردانش سپرد، فقط به بحثهايي اشاره مي كنم كه در جلسات استاني يا دستگاهي با آنها آشنا شده ام و مي دانم كه در مورد آنها با وجود راهكارهاي عملي ولي بودجه ريزي و اقدام جدي صورت نگرفته است.
موضوع آب و كمبود رو به تزايد آن در كشورمان جنبه هاي متفاوتي دارد كه از بارندگي تا نحوه انبارش در سدهاي مخزني و خاكي و بلاخره منابع زيرزميني تنوع دارد. ولي سواد من فقط به آلودگي آبهاي زيرزميني قد مي دهد و اينكه دو موضوع در كشورمان معضل جدي سالهاي آينده در اقليمهاي خشك و نيمه خشك دامنه زاگرس خواهند بود.اوٌل آنكه بيش از 40 سال استفاده از سموم و آفت كشهاي كشاورزي و تقويت زمين با كودهاي شيميايي بدون در نظر گرفتن مهاجرت بار آلودگي ناشي از آنها به آبهاي زيرزميني و در بالاترين حدي كه اكوسيستم اين ناحيه نيز قادر به آب پالايي نبوده مي گذرد و در نتيجه مخازن آبهاي زيرزميني را همزمان با افزايش برداشتهاي بي رويه با افزايش غلظت انواع تركيبات مضر و بويژه نيتراتها و فسفاتها و تركيبات هالوژنه سمٌي روبرو ساخته است.متاسفانه دردستور كار هيچكدام از شركتهاي كشت و صنعت بزرگ يا تعاونيهاي كشاورزي تاسيس مراكز تصفيه خانه آب كشاورزي قرار نگرفته است و بايد همينقدر بدانيد در سرزمينهايي كه مثلاً به قطب كشاورزي معروف هستند! با حقيقتي بسيار تلختر از نواحي صنعتي روبرو هستيم و خواهيم بود!!. اين قطبهاي كذايي! معمولاً در نزديكي حوزه هاي آبخيزداري سنتي و انواع سرچشمه ها و قناتهاي كشور نيز قرار گرفته اند و شايد اگر به آمار بيماريهاي مرتبط با مصرف آب آلوده به چنين موادي پرداخته شود ارتباط معناداري نيز قابل گزارش باشد. اين قطبهاي كشاورزي بايد همانند صنايع بزرگ در چارچوب قوانين زيست محيطي در خصوص ميزان مجاز تخليه پساب و حد مجاز پارامترهاي شيميايي كاملاً تحت كنترل قرار بگيرند.به طور مثال اين فاجعه در پساب خروجي گلخانه ها و توليدات كشاورزي گلخانه اي درغيبت كشت هاي خاكي به مراتب شديدتر بوده و بايستي اين اين كنترل همين امروز از جايي آغاز شود.
موضوع دوٌم مربوط به جٌد و جهد نمايندگان كارناشناخته اي! است كه در مجلس با فيگورهاي حق به جانب از وزير مادرمرده! به التماس و يا تهديد براي مناطق كذايي كه اشاره كردم امتياز و اعتبار و مجوز تاسيس كارخانجات پتروشيمي را مي گيرند كه اولين نكته ساخت و طراحي آنها ميزان آب مصرفي براي سرويسهاي آب و برق و بخارشان مي باشد ! و در كمال بي اطٌلاعي از همين الان تابلوهاي آن را نيز دربيابان هاي خشك و بي آب و علف يا مراتع نصب كرده اند! و هر وقت هم به سركشي حوزه نمايندگي مي روند با نگاه هاي عاقل اندر سفيه! به مردم منطقه تفاخر و تبختر مي فروشند كه بدانيد كه من بودم كه براي شما و بچه هايتان تا ابد كار و اشتغال ايجاد كرده ام!!. اگر همين دو موضوع كه مي دانم فقط بخشي از مشكلات مربوط به آبهاي زيرزميني است قابل رسيدگي و حل باشد ، جنبش امروزمان بي اجر نخواهد ماند...
پ.ن:اگر در بعضي نقاط به صورت كاملاً محدود و فقط در مورد بعضي مراكز توليدات كشاورزي جديد هم اين نوع كنترلها وجود داشته باشد ولي نياز به تاسيس تصفيه خانه هاي مجهز كه اختصاصاً براي تصفيه آبهاي كشاورزي طراحي شده باشند نياز مبرمي است كه بدان پرداخته نشده است.

Monday, October 11, 2010

باز هم تورناتوره


وقتي اسم تورناتوره را مي شنويد حتماً در وحله اول سينما پارادايزو، مالنا و بعد هم افسانه 1900 جلوي چشمتان رژه خواهد رفت ولي جوزپه متوقف نشده است و هنوز هم شاهكارهاي ديگري از وي در راهند...
جوزپه تورناتوره متولد يكي از شهرهاي كوچك نزديك پالرمو در سيسيل است كه از راه طولاني عكاسي مستقل به وادي سينما كشيده شده است و از اين رو است كه تصاوير وي داراي غنايي ويژه از لحاظ تركيب و قاب بندي هستند. روايت زندگي به سبك ايتاليايي و بهتر بگويم سيسيلي!، طنز تلخ و روايت گونه هايي از جنس تاريخ معاصر قرن بيستم و 21ام، نيم نگاهي به سورئاليسم و بلاخره روايت بي شائبه زندگي و فقط خود زندگي بعنوان مهمترين شاخصهاي سينماي تورناتوره معروفيت يافته اند.
با توجه به اقبال فيلمهايي قبلي وي، در ادامه فيلم ديدن هاي بي پايانم !و نقب سينماي جهان، دو اثر اخير وي را با نامهاي "زن ناشناس" و"باريا"كه به ترتيب محصول2006 و 2009 ميلادي هستند تماشا كردم و مي توانم شما را به ديدن اين دو اثر كاملاً متفاوت از وي دعوت كنم. داستان زن ناشناس با نام اصلي (La sconosciuta) در زمان معاصر مي گذرد و با توجه به تم رواني-اسرارآميز آن تا پايان فيالم شما را با سوالات زيادي همراه خواهد نمود و باريا با نام اصلي Baarìa - La porta del ventoبه شرح تاريخچه مصور ولايت و زادگاه تورناتوره بين سالهاي 1920 و 1980 ميلادي مي پردازد و شما نسخه جديدي از "فونتامارا+مسيح هرگز به ابولي نيامد" را با نگاه وي خواهيد ديد.شرح فقر و عسرت، جذب جوانان شهرستاني به حزب كمونيست و سپس نخ نما شدن فعاليت حزبي براي قهرمان داستان را از دست ندهيد!.
پ.ن:هر فيلمي كه حال و هواي اين دو فيلم بلند "فونتامارا+مسيح هرگز به ابولي نيامد" را زنده كند را، به آرشيو فيلمهايم خوش آمد مي گويم!!.

Friday, October 8, 2010

آندره وایدا خادمین خلق را رسوا می کند Katyń


اتحاد جماهیر شوروی در ابتدای جنگ جهانی دوم و پیشدستی آلمانیها برای تسخیر لهستان و قبل از پیوستن به جماعت متفق, در طی یک زد و بند پشت پرده با آلمانها, همه افسران عالیرتبه و فرماندهان, مهندسین, اساتید و پزشکانی که در موقعیت جنگی آن روز به لباس نظامی در آمده بودند را به اسارت گرفته و به سمت نقطه نامعلومی در داخل مرزهای جماهیر شوروی گسیل می دارد و آلمانها نیز حساب مردم عادی و سربازان و یهودیان لهستانی را در آشویتز می رسند!.
نقشه روسها بسیار حساب شده و بر اساس هماهنگی پلیس مخفی شوروی NKVD به سرکردگی بریا اجرا می شود تا همه نخبگان لهستانی در اقدامی ضربتی در نقطه ای در 19 کیلومتری اسمولنسک موسوم به جنگل Katyn Forest با شلیک یک گلوله از پشت سر در جمجمه کشته شده و در گورهای دسته جمعی دفن می شوند و بنا برآمارهای تایید شده این کشتار بالغ بر 22هزار تن از بهترین فرزندان لهستان را به خاک و خون می کشد. آلمانها در همان سالهای 1940-1941 با کشف گورهای مذکور دست به تبلیغات گسترده ای برای بی آبرویی روسها می زنند ولی بلافاصله پس از پایان جنگ روسها همان ماجرا را با روایتی دیگر و به سرکردگی آلمانها جار می زنند و در این میان خانواده قربانیان لهستانی به دنبال کشف حقایق پشت پرده تا زمان معاصر نیز دست از تلاش برنداشته اند.
آندره وایدا سینماگر شهیر لهستانی علیرغم همه محدودیتها و فشارهایی که برای ساخته نشدن چنین افشاگری تحمل کرده است,موفق به نمایش یکی از برزرگترین رسوایی های امپراطوری خلق! شده است و رنج بازماندگان این نسل کشی را روایت کرده است. فیلم Katyńدر سال2007 ساخته شده است و انتقادات بسیاری را از جانب حکام فعلی روسیه مبنی بر نپذیرفتن مسئولیت این فاجعه به همراه داشته است و توسط جمهوری خلق چین نیز برای نمایش عموم ممنوع اعلام گردیده است.
پ.ن:هیچ قتل عامی بدون پاسخ باقی نمی ماند و هیچ ایدئولوژی نمی تواند از کردار حماقت بار خود گریخته و آن را تا ابد توجیه کند.
پ.ن: بریا به خوبی دریافته بود که برای استیلا بر لهستان سالهای بعد از جنگ,قطع کردن سر از تنه باعث خواهد شد تا تنه بدون اختیار تبعیت ورزد و نخبه کشی فرمول کوتاه مدت موثری محسوب می شود, ولی شاید فراموش کرده بود که خون و نفرت درمیان بازماندگان از جایی دوباره ریشه خواهد زد...

Thursday, October 7, 2010

بی شناسنامه گی فرهنگی


ایراد وارده بر نحوه تیتراژ سریال قهوه تلخ و نام نبردن از صاحب اثر تصنیف آغازین تا آنجا وارد است که بقیه مصرف کنندگان آثار و تالیفات مشابه دیگر هنرمندان و مولفان نیز به چنین اصولی پایبند باشند!. اگر کمی به حوزه نشر امروز دقت کنید متوجه آثار بسیاری خواهید شد که در بخشی ناچیز یا کاملاً قابل توجه از کل اثر از دسترنج سایرین به گونه کاملاً مشهود یا در نقاب اقتباس های بدون شناسنامه! بهره برده اند. این روزها در کمتر اثری به پانوشتهای سودمندی بر می خورید که آدرس اثر اقتباسی را با رعایت اصول و حقوق مولفین اصلی آورده باشند, دامنه این نوع سوء استفاده به راحتی به مقالات دانشگاهی و علمی نیز راه یافته است و دیگر حساسیت بسیاری از اساتید بعد از این! را تحریک نمی کند.
در سینمای وطنی برای دارندگان گوشهای حساس ردپای ملودیهای اقتباسی یا اصل آثار داخلی و خارجی بسیاری قابل شناسایی است در حالیکه در هیچ کجای اثر به نام تصنیف کنندگان و موسیقیدان اشاره نشده است, شاید در این میان کسانی مانند مهرجویی مستثنا باشند که این افتخار را به تماشاچی ایرانی می دهند تا نادانسته از پای فیلم برنخیزد و بداند که موسیقی متن فیلم به فلان و کذا تعلق داشته و فلان موومان از فلان کنسرت بهمان نیز نام دارد!. اقتباس از فیلمنامه و آثار خارجی و داخلی و حتی سرقت آثار دیگران که سکه رایج شده است و فقط کافی است تا در جریان آثار سینمایی معروف قرار داشته باشید تا انواع کپی برداریهای ناشیانه را ببینید که به خورد تماشاچی بی گناه و بی اطلاع ایرانی می رود!.
اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذاریم بسیاری از تحریرهای آوازی در آثار سنتی نیز دارای شناسنامه ای به مراتب قدیمی تر از این مرتبه اجرا هستند ولی آوازه خوان محترم هیچ اشاره ای به آن نکرده است.به گمان من اتهام این نوع ساده گذشتن از کنار شناسنامه های فرهنگی را باید به چند عامل اصلی نسبت داد:
1-اوٌل آنکه سواد و فرهنگ عمومی جامعه تا آنجا پس رفته است که صحنه های جاندار فیلم و اجراهای دراماتیک, جملات نوشتاری ,ملودیها و تحریرهای آوازی آشنا, معروف و متعلق به غیر توسط عامه مردم قابل بازشناسی نیستند!.
2-در نبود قوانین حقوق مولفین یا جدی نگرفته شدن آن به بهانه آنچه که سالهای پس از انقلاب به عیان و کاملاٌ با حمایت دولتی در مورد آثار خارجی درایران صورت گرفت, حساسیت ایرانی جماعت در خصوص حقوق مالکانه صاحبین آثار فرهنگی ایرانی شباهت به یک شوخی بسیار پیش پا افتاده پیدا کرده است ودر این رهگذر نشستن و نظاره کردن برباد رفتن فرهنگ ایرانی در همین چارچوب تلنگری بر ذهن عامه مردم نخواهد زد.
پ.ن:کسانی مانند مدیری با همان حس مثال زدنی و آشنای ایرانی با انگیزش شخصی و پاسداری از حقوق مالکانه خود به تهیه آن پیش پرده تقاضای عدم کپی برداری سریالش می پردازد و همزمان حقوق علی اکبرخان شیدا برای تصنیف معروفش یا امین الله حسین را برای استفاده گسترده از قطعاتش را نادیده باقی می گذارد و الخ...
پ.ن: این سودجویی افتضاح و نخ نمای ایرانی فقط به بازار و کسب و کار تجارتی محدود نمانده و مدتها است که بازار پیرامونی محصولات فرهنگی را نیز در نوردیده و فقط با پز و فیگور فرهنگی بودن سعی دارد که رنگ و لعابی غیر تجاری به آن بدهد ولی باید قبول کنیم در این دنیا چیزی باقی نمانده که با سود و منافع آدمها گره نخورد ه باشد...

Tuesday, October 5, 2010

يسنا هم طعم مهرماه را چشيد

يسنا مهرماه امسال اولين حضور در محيطهاي آموزشي را شروع كرد!،مهدكودك مجتمع مسكوني ما اولين جايي است كه يسنا در آن ياد خواهد گرفت تا به تعامل بيشتر و سازنده تري با محيط و افراد آن دست پيدا كند.به طرز غير قابل باوري پس از روز اول عادات ساعت خوردن صبحانه و ناهار و خواب كاملاً تغيير كرده و الان با يسناي ديگري روبرو هستيم كه بين 21:30تا22 شب ميل رفتن به رختخواب دارد و صبح ها در حدود ساعت 7كاملاً شاداب و سرحال آماده پوشيدن لباس براي رفتن به مهدكودك است.باتوجه به اولين گزارشات مربيان در محل مهد كاملاً اجتماعي،اهل دقت نظر در طي يادگيري و بچه سربراهي است!. يسنا با تخليه انرژي روزانه در مهدكودك باعث شده تا ما نيز در خانه با آرامش بيشتري روبرو باشيم...پ.ن:شروع خوبي است،اميدوارم مسير زندگي در ميان جمع و با جمع به توافق رسيدن را از همين كودكي بيابد!.
پ.ن:عكس تزييني است و از صدقه سر فيل احمق مدتي است كه بلاگر مجال عكس از طريق آرشيو بلاگنويسهاي ايراني را ندارد!.

Friday, October 1, 2010

خودکفایی به بهای سرطان


اگرچه خبر خودکفایی خلق الساعه در تولید بنزین باعث خوشنودی خاطر عامه مردم و مصرف کنندگان این سوخت فسیلی است و گرچه اشخاصی که با فرایند های پالایشگاهی تولید بنزین آشنایی نداشته باشند هیچ برداشتی از بحثهای فنی آن نداشته باشند و در مجموع خبر خوب و خوش و میمونی به نظر برسد!, ولی چند اگر و امٌا نیز به نظر می رسد که شاید توجه همان جمعیت عامه را به خود جلب کند!.
از لحاظ کلی همه کارخانجات و واحدهای تولیدی صنایع نفت و انرژی بر اساس فرضیه های طراحی ساخته می شوند یا به زبان ساده تر بر اساس جریان مشخصی از ورودیهای از پیش تعیین شده در دامنه کاملاً مشخص و محدودی,به محصول یا گروهی از محصولات با مشخصات کاملاً قابل پیشبینی تبدیل می شوند.از یک کارخانه تولید محصول الف در این صنایع به هیچ وجه نمی توان انتظار داشت که بتواند محصولاتی بسیار متفاوت از نوع ب یا جیم را نیز تولید کند و اگر هم با تغییراتی نه چندان بنیادین موفق به این کار شود باز هم نمی توان انتظار داشت همه مفدمات یا موخره مورد نیاز آن محصول نیز فراهم آید. در واقع بحثی به عنوان انعطاف در تولیدات در صنایع بزرگ و گرانقیمت نفت و گاز و پتروشیمی آن چنان معنایی ندارد و اگر شنیده اید که کارخانه ای از محصول الف به محصول ب سوییچ کرده است باید ناخودآگاه قبول کنید که این محصوب ب یا آن محصول ب مالوف نیست یا برای رفتن به این سمت چند سالی مطالعه و هزینه های گزاف تغییرات زیرساختی پیش بینی شده است.
در مورد تولید بنزین یا بهتر بگویم بخشی از محصول بنزین نهایی در مجتمع های پتروشیمی و واحدهای آروماتیک, چنین پیشنهادی سالها قبل از این تحریم فعلی مورد مطالعه دقیق کمیته های تخصصی شرکت ملٌی پالایش و پخش قرار گرفت ولی به دلایل فنی و زیرساختی و ازدیاد غیر قابل حذف درصد ماده آروماتیکی بنزن در فرایندهای واحدهای آروماتیک پتروشیمی و به تبع آن در واحدهای پالایشگاهی در زمان امتزاج با توجه به عدم سرمایه گذاری برای ساخت تجهیزاتی که بتوانند بنزن را در محصول نهایی به دامنه مشخصات استاندارد سوخت برسانند,در سکوت و عدم تحقق باقی ماند.
بنزن بخش آروماتیکی از محصول بنزین نهایی است که با توجه به مشخصات این فرآورده در داخل کشور کمتر از 5% تنظیم می شود و مشخصات روز آن در جهان برای کمتر از 1% پیشبینی شده است.تاثیر به سزای تنفس بنزن به عنوان عاملی سرطانزا و موثر در رشد آمار سرطانهای خونی نیاز به تاییدیه وزارت بهداشت و وزیر آن ندارد! و با اولین جستجو تاییدیه آن را از هر نقطه دنیا می توان به دست آورد و امٌا خبر نگران کننده افزایش این ماده در محصول جدید بنزین تولیدی کشور با استفاده از از مقادیر تامین شده توسط واحدهای پتروشیمی به بیشتر از 5% و در صورت تحقق حجمی که این روزهاشعار تولید آن داده می شود به حدود 10% خواهد بود!.
پ.ن: روشن کردن اتوموبیل با این محصول در محیطهای دربسته و در لحظات اولیه کار موتور که میزان بنزین سوخته نشده بیشتر از اگزوز متصاعد می شود, مانند آن است که هرکدام از ما در حال به خطر انداختن جان خود,خانواده و همسایگانمان هستیم.
پ.ن:پس از اظهار نظر کاتوزیان نماینده تهران و رئیس کمیسیون انرژی و نفت مجلس در خصوص بعضی ادعاهای مطرح شده در مورد تولید بنزین تا حد صادرات! جوابیه وزارت نفت نیز در خبرگذاریها رونمایی شد در حالیکه به بخش اظهارنظرهای فنی در سخنان وی هیچ اشاره ای نشده است و به گونه ای با سکوت در مورد مواد آروماتیکی موجود در این محصول برخورد شده است.
پ.ن: توٌهم و عوام فریبی فرمول پیچیده ای است که منجر به حماقتهای بی پایان خواهد گردید.(یک نفر این را به زبانهای دیگر ترجمه کند و به نام یسنابابا ثبت کند!)

اقبال عامه یا موج سواری مسئله این است


آرتور روزنبرگ متولد 1889 در شهر برلین و محصل رشته های تاریخ باستان و باستان شناسی دانشگاه فریدریش ویلهلم برلین بوده است, وی از جمله اعضای گرایش مستقل حزب سوسیال دموکرات آلمان در بحبوحه دو جنگ خانمانسور اوٌل و دوٌم بین الملل بود که علیرغم عمر کوتاه خویش خدمات بسیاری به نسل آینده این کشور در شناخت هرچه بیشتر دشواریهای سیاسی و تاریخی معاصرش نموده است. بسیاری از مورخین پس از وی اعتقاد دارند روش تحلیلی وی در بازشناسی و آسیب شناسی حزب سوسیال دموکرات آلمان باعث شد تا این حزب اکنون نیز از اقبال و نفوذ ویژه ای در میان هواداران و لایه های قدرت برخوردار باشد. اهمیت آثار روزنبرگ در این است که وی بسیاری از جزمهای تاریخی را دوباره مورد سوال قرار داده است و چهره ای مقرون به حقیقت تاریخی آلمان در آن دوران ارائه داده است و از جمله این روشنگری که انقلاب آلمان و تاسیس جمهوری وایمار (1918-1933)و دوران معاصر آن با وجود شوراهای گسترده کارگران و سربازان و پرچمهای سرخ و شعارها و لفاظیهای انقلابی, در ماهیت امر انقلابی بورژوایی برای تامین حقوق و آزادیهای مدنی, دستیابی به نظام پارلمانی و دموکراتیزه کردن کشور بوده است !.
کتاب "تاریخ جمهوری وایمار" به قلم آرتور روزنبرگ و ترجمه فاروق خارابی از سلسله انتشارات طرح نو پیش از هر برداشت دیگر در مورد راه طولانی دموکراسی خواهی در آلمان, چندین سرخط قابل توجه در مورد نقد و تحلیل تاریخی بدست می دهد:
استفاده از نظرات و خاطرات اعضای سابق, بازنشستگان یا بریده گان از احزاب و دسته جات سیاسی می تواند به جای تسویه حسابهای سیاسی و موصوف به توازن قدرت در آسیب شناسی احزاب و نوسازی آنان به کار گرفته شود. اقبال عمومی عامه مردم به یک حزب در یک دوران خاص همیشه به خاطر صلابت و توانایی های مثال زدنی کادر یا رهبری احزاب نیست بلکه می تواند نشانگر آن باشد که به تصادف یا از سر توان موج سواری رهبران!, این صدای مردم است که از تریبون این احزاب شنیده شده است!. اگرچه یک حزب سیاسی با تعاریف غربی می تواند اندیشه ساز یا اندیشه محور در جامعه قلمداد شود ولی اقبال حداکثری به نوعی نشانگر نوعی سوار شدن بر خواست عمومی جامعه یا صدای مردم شدن است که می تواند در باطن با بسیاری از مانیفستهای حزبی فاصله داشته باشد!.
تفاسیر چپ یا راست یا میانه وقتی اکثریت می یابند که هیچ کدام از معانی بنیادین جناحی را مانند کتب مقدس با خود حمل نکنند و به ضرورت باد موافق در بادبان را یار و همراه بدانند...
پ.ن: این کتاب خواندنی است از این لحاظ که روش شناسی و جبهه آرایی احزاب و توده مردم به طریقه قابل فهمی برای همگان در آن موج می زند!.
پ.ن:موسم بازارچه کتاب در شرکت برپا است آنها که طالب 40%تخفیف هستند شتاب کنند!.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes