Monday, November 22, 2010

تجارب پداگوژيكي قسمت اوٌل

از اين پست به بعد تصميم دارم تجارب فرزند-والدي كمي تا قسمتي گهربارم! را براي خانواده هاي مخاطب بازگو كنم و به ياد و خاطره كودكي خودم و اولين بار مطالعه كتاب آ.ماكارنكو، اسم اين سري از مطالبم را تجارب پداگوژيكي گذارده ام!.
يسنا به روايت روزشمار عمر عزيزش در سن چهار سالگي و 4 ماهگي و اندي ! به سر مي برد و به قاعده همه بچه هاي ديگر بازي و شيطنت و توقعات يك بچه تكدانه! و عزيزكرده و انواع مخلفات ريز و درشت اين سن را نيز به همراه دارد.
يكي از مشكلات اخير با يسنا ورود به بعضي از فروشگاههايي است كه كالايي باب طبع وي نيز به فروش مي رسانند و او نيز به قد و اندازه استقلالي كه براي او قائل شده ايم و البته كمي هم ژنتيك سمت مادري! علاقه مفرطي براي خريد و انتخاب كالا از خود نشان مي دهد. در حركت فيروزمندانه اي كه ديروز مرتكب شديم، در پي اصرار زياد وي براي خريد يك وسيله دكوري به شكل خرگوش تصميم گرفتم به عوض شدت عمل و غدغن كردن خريد با وي يك معامله پاياپاي انجام بدهم و از او قول گرفتم كه به عوض اين خرگوش جديد ،عروسك محبوب وي كه خرگوش ملوسي به نام "باني" است را از بقيه اسباب بازي هاي او جدا كرده و به اتاق كار من منتقل شده و در صورت ميل يسنابابا مي تواند به رختخواب و در بغل گرفتن هم ختم شود!.يسنا خانم كه در معرض هيجان آني و ميل به خريد هرچه سريعتر آن وسيله بي تاب شده بود بدون هيچ تاملي شرط را پذيرفت و به محض برگشتن به خانه با لوطي گري خاصي ! كه اين يكي از مرامهاي پدر برومندش است!، باني را به اتاق من آورد و تعهد كرد كه ديگر باني به ابواب جمعي بنده بدل شده و در فهرست رعاياي ايشان نمي باشد!. موضوع به همين جا خاتمه يافت تا امروز ظهر كه مامان يسنا طي تماس تلفني و در حاليكه صدايش را بسيار آهسته كرده بود شرح ماوقع امروز را بدين صورت ادامه داد:
امروز يسنا بعد از خواب بيدار شدن و گشتي در خانه متوجه تصميم شب گذشته و حضور باني در اتاق من شده و با آه كشيدنهاي ممتد به سراغ مامان يسنا آمده و با زاري و تضرع از اشتباهي كه در بخشيدن باني به بابا كرده گلايه مي كند و تلاش دارد كه باني را به اتاقش بازگرداند ولي با توجه به قولي كه به بابا داده جرات برداشتن باني را ندارد، از طرف ديگر پيشبيني مي كند كه چنين منوالي منجر به خروج ساير رعاياي مورد علاقه از اتاقش به مقصد اتاق بابا گردد! و حتي تصور از دست دادن اسبهاي كوتوله و توت فرنگي نيز براي او قابل تحمل نيست!.مامان يسنا هم كه فرصت را مناسب ديده در مورد اشتباه وي براي پافشاري براي خريد اقلامي كه توافقي با بابا و مامان در مورد آنها نشده است را پيش مي كشد و فقط قول مي دهد كه مورد را با من نيز مطرح كند تا ببيند يسنابابا از عهد و قرار شان كوتاه مي آيد يا خير! و در جواب مامان كه اگر بابا راضي نشد چكار مي كني؟ هم يسناي دلبندم گفته است كه بايد تا زماني كه بابا راضي شوند و صلاح ببينند باني برگردد من هم ياد مي گيرم كه صبر كنم!!!!.
با توجه به اينكه جمله آخر پدر فيل را هم در مي آورد چه برسد به من !، پاي تلفن يسنا را صدا كردم و قراردادمان را بدين ترتيب كه با اجازه ارفاقي باني به اتاق يسنا باز گردد ولي در موارد بعد خطر جدي اسباب بازيهاي دلبندش را تهديد مي كند ماجرا ختم به خير شد!.
پ.ن: معامله برسر منافع گذشت ناكردني كودك! و تمرين بازي برد و باخت و آمادگي براي دادن بهاي چيزهايي كه براي تملك آنها بي تابي مي كند به جاي خطاب و عتاب والدين،خشم و ابرو در كشيدن روش متمدنانه اي بود كه در اولين مرتبه استفاده به خوبي جواب داد و بعقيده من و مامان يسنا يك شبه دخترمان را به قدر چندسالي جهشي بزرگ كرد!.

blog comments powered by Disqus
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes