Wednesday, October 31, 2007

جهانی سبز در پناه "سبزینه پندار"!


صفت سبز و سبزینه قبل از هر چیز به حیات و تداوم آن اشاره دارد و مطرح شدن مکرر آن در کنار واژگان نامتناسب و نامانوسی مانند "دولت"،"کسب و کار"،"انرژی" و امثالهم حکایت از این دارد قرار است در آن حوزه ها برای تداوم حیات پویا در کره خاکی حرکتی نوین شکل گیرد.سه اصل ساده،کم هزینه و به یاد ماندنی را آویزه گوشهایمان کنیم و سبز بمانیم و بگذاریم تا سبز بمانند!(با وامداری از جیمز باند برای عبارت"Live and Let to Live").
Reduce
کاهش در همه چیز!،انرژی کمتر،کاغذ کمتر،سوخت کمتر و آب کمتر-دوچرخه سوار شویم و درهنگام مسواک زدن به یک لیوان آب بسنده کنیم،جای دوری نخواهد رفت.
Reuse
مصارف جدید برای محصولات قدیمی!،تبدیل یک شلوار جین قدیمی به یک شلوارک شیک و به دردبخور!(البته این از مصادیق پوششهای غیر مجاز محسوب نمیشود زیرا برای داخل منزل توصیه می کنم!)،استفاده از گلدانها و ظروف سفالی و سرامیکی شکسته برای تهیه تصاویر گرافیکی و مصارف دکوراتیو جدید.
Recycle
استفاده از مواد مصرفی در تولید محصولات جدید!،بازیافت کاغذ و پلاستیک،شیشه و قوطی های کنسرو و فلزی به منظور تولید گونه های جدید محصولات(این یک مورد کمی هزینه برتر و نیازمند فناوریهای جدیدتری است).

پ.ن: این سه توصیه ساده بخشی از آموزشهای کودکان ! در ینگه دنیا است،حتی اگر به گوش کودکانمان هم بخوانیم فرصت را از دست نداده ایم!.

Tuesday, October 30, 2007

موصل و بغداد در آستانه فاجعه سیلاب


این عراقیهای بینوا از زمین و زمان برایشان فاجعه نازل میشود،مشکلات جنگ در سالیان اخیر و عدم توجه به استانداردهای بازرسی و نگاهداری سازه های آبی،در سد موصل و پیشانی آن احتمال قریب الوقوع شکست و جاری شدن سیل را رقم زده است،بنا به گزارش واحد مهندسی ارتش آمریکا این فاجعه می تواند نیم میلیون نفر قربانی سیلاب ، آب گرفتگی شهر موصل تا 65 فوت! و بخشهایی از شهر بغداد را تا 15 فوت بدنبال داشته باشد!.

پ.ن: آهای آنانی که جنگ را چون وعده الهی می دانید!،جنگ فقط مصیبت به همراه دارد و خدای عادلی که من می شناسم بدنبال ایجاد هیچ مصیبتی برای انسان نیست،کشور جنگزده و بحرانزده به سرعت از تمامی معیارهای کیفیت زندگی و رفاه فاصله می گیرد،بزرگترین سد عراق در آستانه فروریختن است و این فقط از طلیعه سحر است،به پشت میزهای مذاکره بازگردیم...

Monday, October 29, 2007

وام مسکن+توهم مالکین+تبعیض جنسیتی +بنگاههای زالوپروری


بلاخره وام مسکن را گرفتم و با کلی قرض و قوله قدم در راه صعب خرید یک قوطی کبریت50-60 متری در شهری بی در و پیکر گذاشتم،که در آن قیمتها به روز تغییر می کند، توهم ازدیاد قیمتهای املاک مالکین را دیوانه کرده و آژانسهای املاک بر روی این آتش پر دامنه بنزین سهمیه بندی شده اسپری می کنند!!.
تا الان دو صاحبخانه از جمعیت محترم نسوان در آخرین لحظه تنظیم قولنامه،قول و قرارشان را زیر پاگذاشته اند و به دلایل واهی انصراف داده اند و من را به صاحب ملک و آژانش بعدی حواله کرده اند!،به یکی دو تا از این مدیران بنگاههای معاملات ملکی سپرده ام که موارد اعلام شده را غربال کنند و صاحبین محترمه! را از لیست بنده حذف کنند و به ناچار و به دلیل تکرر تخلف در وعده، جمع کثیری را مشمول تبعیض جنسیتی نمودم!.
پ.ن:"من در کجای جهان ایستاده ام!" که در آن قیمت متر مربع یک ساختمان زپرتی و از بن آشغالساز!،در عرض فقط یکماه100هزارتومان گران می شود و امید داشتن سقفی ناچیز با همین سرعت از بیخانمانها می گریزد!.

پ.ن: دولت محترم! با تصمیمات اخیر،قرار است بحث مسکن را به شکل کلافی که دیگر باز نخواهد شد تقدیم تاریخ کند!،شایعات متعدد و تزریق پول و رانت به بخش مسکن مردم را بیچاره کرده و این دولت"نامردان"! هنوز نفهمیده اند که چه می کنند...

پ.ن:شایعه افزایش قیمت مصالح تا حدود3برابر!تا پایان امسال شوک قیمتی وحشتناکی بوجود آورده و خواهد آورد،بشتابید قوطی کبریتها و سوراخ موشهایتان را ابتیاع کنید!.

Sunday, October 28, 2007

موتور جستجوی گوگل در آستانه تهدید


10 سال پیش همین موقعها،وقتی برای اولین بار پشت مانیتور برای وب گردی از ساعت 10 شب تا 6 صبح! میخکوب شدم،مهمترین جاذبه آن روزها موتور جستجویی بود که در اختیارم قرار گرفته بود که در ازای وارد کردن هر کلمه از ذهنیت من گروه انبوهی از آدرسهای اینترنتی را در اختیار می گذاشت که از کمی تا قسمتی با آنچه می طلبیدم مرتبط بودند،بر خلاف بسیاری از دوستان که در این سالها ذائقه خود را در اینترنت به چیزهای متفاوتی مشغول کرده اند،این توانایی که با استفاده از آن میتوانم به هرچه سوال بی پاسخ دارم دست یابم،مهمترین جاذبه برای وبگردی من بوده است،موتور جستجوهای سایتهایی مانند یاهو،آلتا ویستا،137؛و بعدها گوگل پیش انتخاب صفحه خانه مرورگر من بوده و هستند،برای من شروع کار روزانه با جستجو در مورد آخرین سوالی که به ذهنم رسیده شروع می شود و بی ربط نیست اگر بگویم دقت جوابهای باز گردانیده شده و میزان ارتباط ان با آنچه من درخواست کرده ام،همیشه توجه مرا به الگوریتمهای جستجو جلب کرده و برای انتخاب کلمه کلیدی جستجو من را واداشته تا مانند یک موتور جستجو فکر کنم!.
با توجه به نارضایتی اخیر مشتریان صفحه جستجوگر گوگل در رابطه با انبوه جوابهای بی ربط و با ربطی که در ازای کلمه کلیدی شما باز میگرداند،این ذهنیت و نگرانی بوجود آمده که خواسته های تجاری و اهداف کسب و کار هستند که الگوریتمهای جستجوی این موتور معروف را شکل داده اند و نه نیازهای واقعی مشتریان جستجو!،به همین خاطر نسل سوم این موتورها برای خلاصه کردن وپالایش نتایج در حال عرضه به بازار هستند و این سهم 60٪ گوگل از این بازار را محدود خواهد کرد مگر اینکه گوگل نیز با این جریان همراه شود...لینک خبر

Yasna+Ray Ban+Music



یسنا بابا مدتی است که در حوالی جنوب آخر دنیا ساکن است و از این مدت،زمانی هم ساکن آبادان بوده است!، ولی فقط در حد عینک آفتابی و دمپایی ابری!،البته دخترش آبادان نرفته هم RayBanمی زند و هم اهل لیپک لیپو است!.
پ.ن:وای که این دختر به همه چیزمان کار دارد وادعای مالکیت هر چیزی در شعاع 100 متری من و مامانش جزء لاینفک کارکترش شده است،به خیر بگذرد!!!.

Saturday, October 27, 2007

جنبشهای کارگری در دبی وابوظبی؟


در پس آسمانخراشها و شهرکهای پر تعداد و قارچ گونه دبی و ابوظبی،در زیر نقاب کوه هایی از بتن آرمه و شکوه سازه زندگی دیگری نیز در جریان است، پس از پایان ساعت کار سیل کارگران ساختمانی بیشماری را می بینید که در اتوبوسهای قدیمی و زهواردر رفته ای بدون کولر یا حتی صندلی درست و حسابی به سمت خوابگاههای پر تعداد و شلوغشان رهسپار می شوند تا شاید در پایان ماه چند درهمی را بعنوان مرهمی بر زخم نداری به ولایاتشان بفرستند!،افغانها،پاکستانیها و بعضی تبعه جنوب شرق آسیا بیشترین آنها را تشکیل میدهند،فاصله طبقاتی بین این کارگرها و توریستهای شیکی که در تاکسیها و ماشینهای مجلل این دیار رفت و آمد می کنند مثل فیلمهای سینمایی می ماند و کسی باور نمی کند که همزمان هر دو واقعیت در این شیخ نشین ثروتمند جریان دارد!،به تازگی دیدبان حقوق بشر و سازمانهای دفاع از حقوق کارگران پایشان به این دو شهر باز شده و سعی دارند که این برده داری نوین را تحت الشعاع قرار دهند،پیمانکارانی را که کارگران خود را با ضبط پاسپورت و اوراق هویت مجبور به پذیرش هر شرایطی با کمترین دستمزد می کنند شناسایی کرده و قوانین مدرن کار را به دولتمردان عرب بقبولانند...
پ.ن: اگر در دبی صبحها زودتر بیدار شوید و یا بعداظهرها در هنگام غروب در حوالی اتوبات شیخ زاید تردد کنید حتماً این اتوبوسهای لکنته را می بینید که گویا برای استفاده همین کارگران بایگانی شده اند و هیچ سنخیتی با قوانین نگهداری از وسائط نقلیه فرسوده در دبی ندارند!،بعضی از این کارگرها برای یکماه کار طاقت فرسای ساختمانی گاهی تا کمتر از 2000 درهم دریافت می کنند! که چیزی به مراتب کمتر از هزینه اقامت2-3 روزه یک خانواده ایرانی در دبی برای تفریح است!.
پ.ن: جالب خواهد بود اگر در چند سال آینده ببینیم در دبی اعتصابات کارگری و پرچم سرخها و روز جهانی کارگر مفهوم پیدا کرده باشد،یکی از نویسندگان واشینگتن پست هم اینجا مطلبی در همین مورد دارد...
پ.ن: نیکات عزیز حتماً با آن چشمهای نکته بین از این زندگی واقعی باید تصویرهایی داشته باشد،دبی فقط مراکز خرید و کاخ گونه هایش نیست!.

آن روی سکه یسنا!

فکر کنم اوقات سختی با یسنا در پیش است!،از لحاظ تکلم کمی پیشرفت کرده و به این استقلال رای و اعتماد به نفس رسیده است که حالا می داند که می تواند با ما ارتباط شبه کلامی برقرار کند!،و به قوت همین نیمچه ارتباط سعی دارد هر چیزی را بخواهد و بقبولاند و این 10 کلمه قابل استفاده خود را عین نص صریح قانون می داند!،کمی کنار آمدن با او در چند روز گذشته سخت و مرارت بار بوده است و از من و مامانش انرژی کثیره سوزانده وبرده است.


در مورد غذا خوردن هم کمی بهانه گیر شده و می تواند به چشم برهم زدنی تمام زحمتهای مهربان همسر در آشپزخانه را با اخم و تخم در گوشه ای رها کند و فقط این روزها طرفدار پروپاقرصFrench fries است!.
پ.ن: پدر و مادر صاحب کارخانه موادغذایی پریس آمرزیده باد که امکان یک غذای سالم بدون روغن ودردسر را فراهم کرده است!.

Thursday, October 25, 2007

جک بلک نازنین


آمریکاییها در شناختن هنرمندان واقعیشون،یک ملٌت بی استعداد هستند!،خصوصاً در هالیوود!،همین جک بلک نازنین رو ببینید،از هر انگشتش هزارتا هنر می ریزد!،ولی متاسفانه کمدین برای آمریکاییها موجود ناشناخته ای است،میمیک صورت،صدای منعطف و تواناییهای بی نظیر در جست و خیز و حرکات مشکل و باور نکردنی برای جثه و هیکل از او جوانک تپل مپل و تو دل برویی ساخته که همزمان در عرصه بازیگری(جدی -کمدی)وگویندگی و دوبلاژ وموسیقی راک و همچنین تهیه کنندگی آثار اخیرش به چهره موفقی بدل شده است.
جک متولد 1969 در سواحل کالیفرنیا از والدینی با شغل مهندسی ماهواره! است و پس از جدایی آنها در سن 10 سالگی و زندگی در نزد پدر بعلت علاقه به بازیگری و درام از سوی پدر به قطع مستمری تحصیلی محکوم شد! ،ولی راهش را برای تبدیل شدن به موجودی که در مدرسه راک یا ناچولیبره می بینید مستمراً ادامه داده است!.
متاسفانه تا کنون فقط یکبار برای فیلم مدرسه راک بعنوان بهترین بازیگر کمدین در گولدن گلاب نامزد شده است ولی می دانم که روزهای خوبش در راه هستند.همین چند روز پیش ناچو لیبره را دیدم و بازی با مزه چک در نقش راهبی واقعی از مکزیک با نام لوچادور که با زدن ماسک و مبارزه در رینگ کشتی کچ برای کودکان دیری که در آن خدمت می کرد،به شهرت رسیده بود و مایه های طنر شوخی با کلیسا و راهبه ها و کشیشهای عذبی که در آتش عشق گناه آلود به خواهرهای مقدس می سوزند و همچنین تک خوانیهایی در مایه راک که دیگر به جک سنجاق شده است.
پ.ن: ببینید و لحظه ای شاد باشید

یسنا و شکلکهایش


یسنا در وصل کردن زلم زیمبو! به لباس و سر و شکلش یک وابستگی ژنتیک به دختر خاله اش دارد!،باور کنید تا 100 پشت من اهل این جینگولز بازیها نبودند!.


Monday, October 22, 2007

پایان افسانه قارچ جادویی در آمستردام


در سفرم به‌ هلند و آمستردام از دو چیز بر حذرم داشتند: منطقه ممنوعه قرمز در مرکز شهرآمستردام (Red Light District Area) و خوردن قهوه یا هر نوشیدنی در کافه های متعدد این شهر که گمان آغشتگی به مواد مخدر و روان گردان در محتویات آنها می رود.
البته من به جهت تاکید ویژه ایی که در مورد اوٌل وجود داشت به قصد کنجکاوی و تماشای این ویترینهای معروف! با گروه همراه به منطقه ممنوعه! سفر کردم ولی به هیچ وجه مورد دوم را امتحان نکردم!.
در هلند به خاطر قوانین ویژه ای که در مورد مواد مخدر وجود دارد بعضی از انواع کم خطرتر به صورت کاملاً مجاز و باقی موارد به صورت قاچاق در دسترس جهانگردانی که به قصد روانگردانی روانشان!به آنجا می روند،قرار دارد.نوعی قارچ آروماتیک(
the Psilocybe cubensis) که به آن قارچ جادویی هم می گویند، در هلند به صورت قانونی کشت می شود که از جاذبه های توریستی و جوان پسند آمستردام به شمار می رود که با خوردن آن که کاملاً به صورت طبیعی و بدون افزودنی های شیمیایی است،همه تصاویر و دنیای اطراف تغییر می کند و چیزی شبیه به فاز پراندن! برای مصرف کننده اتفاق می افتد...

با توجه به بعضی موارد حادثه ساز مصرف این قارچ،وزارت بهداشت هلند پرورش ،تولید و مصرف این قارچ را ممنوع اعلام کرد و بدین طریق پرونده قارچ جادویی به صورت مجاز در هلند تا اطلاع ثانوی بسته شد.لینک خبر

Sunday, October 21, 2007

معرفی 4 قدرت جدید در عرصه سرمایه


چهار قدرت تهدید کننده جدید در مناسبات بازار و کسب و کار جهانی به روایت نیوزویک،شامل: سرمایه گذاران در بخش نفت و انرژی از کشورهای صادرکننده نفت،بانکهای آسیایی ، بنیادهای سرمایه گذاری محدود(Hedge fund) و اتحادیه های تمليك غیر رسمی(Private equity) هستند که هر یک به گونه ای کاملاً جدید بر تعامل سرمایه و مناسبات پولی جهان تاثیرگذارند،اتفاقات اخیر در بازار نفت و قیمتهای رو به رشد و غیر قابل باوری تا حدود 100دلار و بلکه بیشتر برای هر بشکه،هجوم ثروتی بادآورده و افسانه ای را به سمت کشورهای صادرکننده نفتی که دچار تحریمها و ندانم کاریهای دولتمردهایشان نباشند!!،سبب شده است،کشورهای حاشیه خلیج به صورت عمده به صف این قدرتهای آتی مالی پیوسته اند که بی وقفه در حال سرمایه گذاریهای کلان در بخشهای مختلف جهان و منطقه هستند،بانکهای آسیایی بویژه بانکهای جنوب شرق آسیا و کشورهای عربی هم اکنون به قلکهایی با اندوخته های رو به تزایدی از درآمدهای کشورهای عربی و کشورهای جنوب شرق آسیا با نرخ رشدهای اقتصادی چشمگیر سالهای اخیر بدل شده اند و بلاخره بنیادهای سرمایه گذاری محدود به ابزاری برای قانون گریزی و پول شویی و فرار از مالیات برای سرمایه های متمایل به فرار از تور قانون! تبدیل شده اند،قوانین دست و پاگیر و مالیاتهای کمرشکن کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی بسیاری از سرمایه داران آنها را به توسل به چنین بنیادهایی برای بدست آوردن حاشیه سود بیشتر متکی ساخته است و در انتها لاشخورهای اقتصادی تحت نام اتحادیه ای تملیک غیر رسمی که با هجوم به سمت صنایع و اموال ورشکستگان و سهام های دارای نزول بسیار و تملیک آنها زیر قیمت واقعی بخش عمده ای از اموال سرمایه داران ورشکسته را تملک و با سوده ای گزاف دوباره به بازارهای سرمایه گذاری عرضه می کنند...لینک خبر
پ.ن:مژده به متخصصین مالی!،اگر در سنگاپور وهنگ کنگ یا تایلند و مالزی پیشنهاد های کاری خوب و مقرون به صرفه در بانک های آنجا داشتید تردید نکنید!، مطمئناً آینده آنها بهتر از بازارهای مالی اروپایی و آمریکایی است!.
پ.ن: اتحادیه های تملیک غیر رسمی شباهت عجیبی به لابیهایی که این روزها در کار خصوصی سازی وطنی تعجیل دارند،پیدا کرده است!.
پ.ن:فکر کنم ترجمه برای دو واژه لاتین بالا زیاد هم حرفه ای نباشد!،شاید کمک کسانی مثل قدوسی و هم سنگرهایش برای فهم بهتر این نوع موسسه های رسمی و غیر رسمی بسیار لازم باشد!.

Saturday, October 20, 2007

آینده در ذهن یسنا


الگوریتم فکری نسلها تغییر می کند، در زمان ما اتصالات مکانیکی یک اسباب بازی و ساختار پازل گونه یک بازی فکری از دنیا شکلی پازل وار برایمان ساخت که به گونه ای تا امروز هم با من یکی همراه است،فهم مسئله برای من یعنی جمع کردن تکه های گم شده یک پازل و جور کردن آن تا رسیدن به تصویر یا جواب نهایی،در مورد نسلهای بعدی خصوصاً همین یکی دو دهه اخیر تا خود یسنا،فهم دیجیتالی و ارتباط از طریق صفحه کلید با یک سیستم عامل،تبدیل به عادتی وسواس گونه شده است،بچه های این نسل به راحتی با یک صفحه کلید ارتباط برقرار می کنند،جالب است بدانید یسنای من هر آنچه که دارای کلیدهای کوچک یا چیزی شبیه به کلید را باشد با انگشتان کوچکش در دست گرفته و کلیک می کند!! یا مانند یک گوشی تلفن در مقابل گوشش نگه می دارد!!!.
این تعابیر را دست کم نگیرید،فرزندان ما آینده را مانند یک مجموعه کلید که از طریق فشردن آنها کارهایشان انجام خواهد شد می بینند،این خود کاستیها و تواناییهای زیادی را به دنبال خواهد داشت،کودکان آینده دست افزارها را به خوبی در اختیار نخواهند گرفت و به پشت صفحه کلیدهای بیشمار اطرافشان خواهند خزید...
پ.ن: دیشب یسنا اولین بار بود که مکعب روبیک را می دید و به گمانش خانه های مکعب، گونه ای کلید به شمار می روند!، از همین جا متوجه شدم که شرکت اپل چرا از سامانه های دیداری برای آخرین ساخته اش(آیفون) به شکل سلولهای کلید مانند استفاده کرده است،آنها می دانند که کودکان آینده به چه دل بسته اند!!.

Tuesday, October 16, 2007

رفع اتهام از زنان جادوگر


به پشت سر نگریستن و آب رفته از جوی را بدان بازگردانیدن،تنها نکته مثبت اندیشیدن در تاریخ گذشتگان است،قرون وسطای اروپا همیشه با نام جادوگر سوزانی و جادوگرکشی عجین بوده،اروپای خرافاتی و مرد سالار آن سالها در مقابله با زنانی که کاریزمای شخصیتی و تواناییهای فردی خاصی داشتند،حقیقت را بر نمی تابیدند و برای فرار از قبول موقعییتهای ویژه اجتماعی که باید به آنها تعلق می گرفت،ساده ترین راه را انتخاب می کردند و حذف آنها را تحت اتهامات کلیساپسندانه ای! پیش می گرفتند.
آخرین جادوگر ثبت شده! اروپا در 225 سال پیش در سوییس به مرگ محکوم شد و تنها گناهش اغوای مردان پرنفوذ و متمولی بود که بند تنبانهای! شل و ولی داشتند!!!.
آنا گولدیAnna Göldi (1740-1782میلادی) پیشخدمت زیبارویی بود که فقط به گناه سوء استفاده جنسی اربابانش و شکایتی که بابت بارداری از یکی از آنان کرده بود و تقارن آن با بیماری کودک! صاحبکارش به جادوگری متهم و به مرگ محکوم شد!،اکنون پس از این همه سال یک ژورنالیست (
Walter Hauser) با نوشتن کتابی در شرح وقایع آن روز که منجر به مرگ آنا شده بود سعی در رمزگشایی این نوع اتهامات قرون وسطایی و پاک کردن نام درگذشتگان به جرم جادوگری دارد!.موزه ای نیز در شهر گلاروس سوییس به نمایش آثاری مرتبط با زندگی آخرین جادوگر اروپا! پرداخته است.
پ.ن: نوبت اعتراف به ندانم کاری همه فرا می رسد،گیرم برای بعضیها کمی دیرتر!،خوشا به سعادت ملٌتی که ملوکشان زودتر به فکر باشند و از بی آبرویی نوادگانشان جلوگیری کنند!.
پ.ن: لینک خبر از نیوزویک که در آن گزارش تصویری موزه ای به همین عنوان را هم می توانید ببینید.

طبیعت تمام شدنی نیست


سالها به حکم همسایگی حافظ و سعدی وکورش پارکاب مسافران و دوستان و آشنایانی بودم که برای بار اول به آستان دارالعیش وکیل زند پا می گذاشتند, تورهای فامیلی من را از جذبه این مکانهای تاریخی جدا کرد,بعدها به حکم ازدواج کردن و میل بی پایان مامان ایسنا به گلگشت و خرید و کمی هم علاقه شخصی برای خریدن جنس مرغوب و ارزانتر!,همراه جمع نسبتاً پرتعدادی شدم که این روزها به مدد بودن در حاشیه یک شهرشلوغ و مراکز تجاری متعدد به کارشناس و همپای خرید حرفه ای تبدیل شده ام و بسیارند کسانی که بابای یسنا را در کسوت یک معامله گر!(فقط در خرده خریدها!)بسیار خوش می خواهند!!!.این تکرار بازار خرید و ویترینهای متعدد هم دارد یواش یواش به یک عذاب تبدیل می شود و حالا دیگر تنها چیزی که می خواهم بودن در یک نقطه خوش و آب و هوا و معتدل با یک عالم مناظر بکر و دست خورده!,مخلوط است! که بقیه فرصتهایم را به طبیعت گردی اختصاص بدهم و می دانم که طبیعت تمام شدنی نیست ومثل تاریخ و اقتصاد روزی حال به هم زننده نخواهد بود!!!.
پ.ن: اگر کسی صدایم را می شنود ترجیحاً مخلوط کوهستان و جنگل و دریاچه را بیشتر می پسندم.!

Monday, October 15, 2007

مراسم خیس خوردن

مادر وسواسی و اهل آب کشیدن در و دیوار وزمین و زمان!,دختر عشق آب بازی و شلپ و شلوپ!,فقط یک وقت به خودم آمدم که مامان یسنا داد می زد: برس که بچه ام سرما خورد!!!.


پ.ن:این بساط من را به شوق عشق شنا شدن یسنا,و احتمالاً شباهت ژنتیک به خودم زیاد آشفته نمی کند...

قاتل جان بر لبهای خانمها



رژ لب Rouge(که از اصل فرانسوی آن به معنای سرخی لب است) یا ماتیک(نام براندی برای لیپ استیک بوده است ودر مملکت واژه خیز! ما سالها کارکرد دیگری دارد!) و یا بهتر بگویم لیپ استیک Lipstick ، محصول پر مصرفی است که کمتر خانمی پیدا می شود که از کنار آن بی تمایل بگذرد حتی علیامخدرات ارزشی!(این را جدی می گویم بارها دیده ام که چه ناشیانه بر سبیلهای بعضی! خودنمایی می کند!) و کمی جاافتاده ترها!(نمی توانم جسارت بکنم و از سن و سال خانمها مقوله ای بر زبان بیاورم!) که به هر صورت رنگ و رخساره گلگون می کند...
قدمتی 5000ساله دارد و در بین النهرین عهد باستان از ساییدن چندنوع سنگ شبه قیمتی تولید و فقط به توسط پرده نشینان و اشراف برای زینت چهره به مصرف میرسیده است،مصریان باستان از چندین رنگدانه معدنی با پایه ید و برم نیز ترکیبی این چنینی که غالباً مضر برای سلامتی بوده نیز برای آرایش لب استفاده کرده اند، ولی استفاده از لیپ استیک به رنگ قرمز و ترکیب با چهره سفید مد غالب در دوران ملکه الیزابت اول در قرن 16 میلادی بوده که پس از آن و در دوران معاصر جنگ جهانی دوم و تسخیر افکار و دیده های مردمان به مدد صنعت سینما به محصولی پرطرفدار در میان خانمها بدل شد.
به لحاظ مواد تشکیل دهنده مخلوطی است از رنگ دانه مجاز!، مواد روغنی مجاز! ، نرم کننده پوست و بافت و موم که بایستی وظیفه رنگ آمیزی و براق کردن و نرم کردن و شاداب کردن لبها رافقط!(لطفاً آقایان به دل نگیرند این هم از ثمرات خشونت ساختاری مردانه است که باید از هر چه مواد و لوسیون معطر و نرم است به جهت نفرین آفرینش به دور باشند!)برای خانمها به عهده گیرد و این اواخر انواع متورم کننده آن نیز که گویا غیر بهداشتی و دارای تاثیرات سوء است نیز به بازار آمده...
با توجه به استفاده روز افزون آن و تماس با لب و دهان و بزاق و احتمال آلودگیهای شدید میکربی و باکتریولوژیک،سازمانهای بهداشتی و تنظیم کننده قواعد تولید مواد غذایی و آرایشی بویژه در آمریکا و این اواخر سازمانهای حمایت از حقوق مصرف کنندگان آنور آب!، لبه تیز بازرسی و بازبینی محصولات این چنینی را متوجه تولیدکنندگان لیپ استیک کرده وبه گزارش رویتر و با بررسی های اخیر در بین 33براند وحتی براندهای معروفی چون
Cover Girl, L'Oreal and Christian Dior مقدار سرب و ترکیبات آن بیش از حد مجاز FDA گزارش کرده اند و بیش از یک سوم تولید کنندگان آمریکایی این محصول،حد مجاز را رعایت نمی کنند و 61 درصد از این تعداد در آزمایشهای انجام شده مقدار سرب همراهی در حدود0.03تا0.65ppm را نشان می دهند.لینک خبر(حد مجاز سرب و ترکیبات آن در محصولات غذایی و آرایشی طبق استاندارد کمتر از 0.1ppm تعیین شده است)
پ.ن: این همه صغرا و کبرا چیدن برای همین است که بدانید محصولات آرایشی و بویژه لیپ استیک مصرفی در بازار ایران تا حد 90٪! تقلبی و کپی برداری شده غیر مجاز از براندهایی هستند که خودشان هم حد مجاز آلاینده ها را رعایت نمی کنند!،خطر آلودگی با سرب و ترکیبات سمی آن را جدی بگیرید(مسمومیت با سرب تاثیر نامناسبی بر یادگیری،صحبت کردن،رفتار و بهره هوشی خصوصاً در سنین پایینتر دارد(به خاطر هر چه می پرستید این دخترکان دلبند و نونهال را از مصرف حتی به قصد بازی و امتحان کردن این سرخی!،نهی کنید!) و بر میزان پرخاشگری می افزاید،گروههای سنی نونهال و زنان باردار بیشترین صدمه را در این بخش نصیب خود و فرزندشان خواهند کرد.)،قدیمترها مادربزرگها از ترکیب رنگدانه های طبیعی بعضی گلبرگ گلها و وازلین نوعی لیپ استیک وطنی می ساختند که به گمان من این روزها بهداشتی تر از این مزخرفاتی است که به لبهایتان می زنید!.

Sunday, October 14, 2007

ایزدبانوی بخت بر آستان!


ماکیاولی برای من تصویر بخت و ویرتو است و نه آنچه اخلاق مداران و سیاستمداران(که به گمان من دو روی یک سکه اند!) تلاش می دارند تا اورا بدان تشبیه کنند!,ویرتو یا مردانگی مردی راستین یا تمام فضیلتهای تمام کننده شهریاری و چیرگی بر ایزدبانوی بخت(خانمهای محترم لطفاً بر نیاشوبند این واژگان نیکولو ماکیاولی وترجمان فولادوند و آشوری است که شما را بر می آشوبد و کمی هم انگاره های روم باستان و مرد محوری رو به افول!!!)است ,پس فرض را بر این می گذارم که بخت بانویی است که دلیری و بی پروایی را بیش از هر چیز دیگری خوش می دارد و جذبه مردانی او را بر سر شوق و غوغا می آورد که به هنگام سواری گرفتن از سمند تیزتک و رهوار بخت حتی دمی به شل کردن مهار و نرمتر راندن و مهمیز نزدن نمی اندیشند,درشتی و سهمگینی با بخت او را فریفته می سازد و پایا می دارد و حتی لحظه ای نرمی و رقٌت قلب سبب خواهد شد که با شدت تمام ,مهار را از دستتان گرفته و بر زمین بدیمنی بکوبدتان!...
پ.ن:ایزدبانوی بخت به آستانم آمده و تمام تلاشم را این روزها مصروف رم نکردن و چیرگی بر آن می کنم ,مرا به کم کاری در وبلاگ ببخشایید!.

Wednesday, October 10, 2007

غاصب لپ تاپ

همیشه از دیگران خواستم که بچه ها را زود جلوی کامپیوتر رها نکنند و بگذارند تا بچه مزه بچگی را کمی به دور از غوغای دنیای دیجیتال بچشد,ولی گویا راه فراری نیست,مگر چقدر می شود در اوقات خواب یسنا به اتاق کار خزید؟؟.یسنا هم دارد به صف بچه های هزاره سوم می پیوندد,حالا کی می شود وبلاگش را به خودش تحویل بدهم و به زندگی ام برسم دیگر مشخص نیست!!!.

Tuesday, October 9, 2007

رویاهای موفقترین زنان


" اولین بار که اسم کالج کمبریج را شنیدم و عکس سردر ساختمان اصلی آن را،با صدای بلند در جمع خانواده گفتم که من برای تحصیل به کمبریج خواهم رفت!،پدرم و اکثر اعضای خانواده با تمسخر به من نگاه کردند ولی مادرم گفت: تو میتوانی برای تحصیل در کمبریج بورس بگیری و تمام تلاشش را کرد و مرا بایک پرواز ارزان قیمت و در یک فرصت کوتاه به دیدن لندن برد،در آنجا مابه دیدارهیچ استاد یا مقام رسمی و یا تور در دانشگاه کمبریج نرفتیم!،بلکه در زیر باران مداوم فقط چند ساعتی در محوطه های اطراف آن قدم زدیم و مادرم به من فرصت داد که خودم را در آنجا تصور کنم، سه سال بعد من با یک بورسیه در راه تحصیل در کمبریج بعنوان یکی از قدیمی ترین و با سابقه ترین دانشگاهای جهان بودم،در حالیکه فقط با یک آرزو شروع کردم..." .
آنچه در بالا آمد بخشی از شرح حال یکی از 11 زن موفقی(
Arianna Huffington) است که برای در دست گرفتن قدرت و رهبری در جامعه نابرابر ما قبل از هر چیز به تحقق آرزوها و تصویر کردن رویاهایش پرداخته است،آرزو کنید،تجسم کنید و در بستر ذهنی این آرزو شروع کنید به ساختن پازلهایی که واقعیت مطلوبتان را شکل دهد،البته بودن والدین و بزرگترهایی که بتوانند در پر رنگ کردن این نقاشی ذهنی کمک حال باشند،بسیار ضروری است!،پس تصاویر ذهنی کودکانمان را جدی بگیریم،روزی واقعیت به همین شکل در می آید!.
پ.ن: شرح کاملی از آنچه بر این زنان گذشته در گزارش نیوزویک قابل دسترسی است،خودتان بخوانید و نیرو بگیرید!.
پ.ن: قبلاً در مورد فیلم The Secret برایتان از همین گام اساسی یا داشتن رویاهای شخصی صحبت کرده ام...

Sunday, October 7, 2007

آیا شما هم در منزل "مارلا" دارید؟

هیچ کجای دنیا این اتفاقات مشابه با آمریکا نمی افتد،معلوم نیست این از خاصیت رسانه است یا بی تفاوت نگذشتن از کنار خلاقیت و یا هر چیز دیگر...

آیا به نقاشیها و کاردستیهای کودکتان توجه کرده اید؟،آیا چیزی خاص شما را متوجه نبوغ و استعداد ذاتی او نکرده است؟، آیا هنوز فرصت نکرده اید توجه کنید؟،آیا این اصلاً برای شما اهمیتی ندارد؟؟...
جوابهای شما به این پرسشها می تواند نتیجه روشنگرایانه ای برای فهم آنچه در غرب و تربیت غربی کودکان می گذرد،در اختیار بگذارد.


مارلا اولمستد(Marla Olmstead) متولد 2000 میلادی،کودکی است که در کنار بازی و آفرینش کودکانه اش، نادیده گرفته نشده است،نقاشیهای سبک آبستره وی دنیا هنر مدرن را در آمریکا و جهان غرب تحت الشعاع قرار داده و میرود که به شخصیتی هنری و جهانی تبدیل شود.پدر مارلا یک مدیر است که خود نیز تجربیات آماتوری برای نقاشی دارد و کودکش را از زمانی که هنوز با پوشک روزگار می گذرانید!، با اتاقی پر از بوم و رنگ و قلم مو اخت کرده است،اولین بار نقاشیهای وی را در کافه ای عمومی به نمایش گذاشتند و با استقبال کم نظیری روبرو شدند و از اینجا به بعد مارلا شناخته شد و از شهری در حاشیه نیویورک (Binghamton)، به وسط معرکه هنر مدرن پرتاب شده است.لینک خبر
فیلم مستندی
(
My Kid Could Paint That (2007))که از دنیای کودکانه و قریحه مارلا ساخته شده،این روزها در صدر اخبار اجتماعی و هنری آمریکا قرار گرفته...
پ.ن:سوژه این مطلب را مدیون زیر خطIT هستم،به درستی تشخیص داد که این خبر چه کسی را می تواند به هیجان بیاورد!!.
پ.ن:از کنار کودکانمان به صرف کودک بودنشان بی توجه نگذریم،شناسایی وپرورش استعداد بخش اعظمی از وظیفه ما در قبال آنهاست،شاید هرکدام از ما چیزی بیش از "مارلا" در خانه داشته باشیم!!!.

Saturday, October 6, 2007

یسنا و کوکتیل آب میوه های خانگی


در زمان دانشجویی ،یکی از این شرکتهای تولید آبمیوه پاکتی (گلدیس یا تاکدیس یا یکی از همین دیس های دیگر!!!)محصولی را برای اولین بار به بازار نوشیدنیهای ایرانی وارد کرد تحت عنوان نکتار شش میوه که ما آنوقتها به شوخی در بوفه دانشکده با اسم آب میمون از فروشنده درخواستش می کردیم!!!(به خاطر طرح میمون روی جلدش،و همین طور آب خرس و و !).این نوشیدنی به حکم مخلوط بودن عصاره چند میوه برای من چیز جذابی بود ولی اکثر دوستان طعمش را نمی پسندیدند،بعدها متوجه شدم که کلاً ذائقه ایرانی برای مصرف نوشیدنی زیاد با عناوین میکس و کوکتیل مانوس نیست...
بعد از آن همیشه این مخلوط کردن چند طعم عموماً شیرین را می پسندیدم تا یسنا خانم پس از یکسالگی شان،که مادرشان مجوز امتحان کردن طعمهای جدید را دادند و دیدم دخترکم هم مثل پدر اهل کوکتیل هستند!!!،و تازگی کوکتیل آب سیب و گلابی،سیب با مرکبات،مخلوط مرکبات و این آخری (شبرنگ+هلو+گلابی) را هم بسیار می پسندند و با کمال میل به جای آب تک میوه نوش جان می کنند!.البته ما ایرانیها کلاً اهل تجربه چیزهای جدید نیستیم به همین خاطر بسیاری از مشاغل خدماتی خصوصاٌ در بخش اغذیه و نوشیدنی به سادگی جرات نمی کنند که عناوین جدید و ابتکاری را عرضه کنندو در حد سنتی باقی مانده اند.دیروز پس از ابداع مخلوط(شبرنگ+هلو+گلابی) مجبور بودم برای انتقالش به شیشه پستانک یسنا،اول از صافی بگذرانم و صافش کنم ولی دیدم لرد بدست آمده از این عصاره ،خوشمزه و غیر قابل دور ریختن است! ، پس با استفاده از یک جایخی فانتزی به یک بستنی یخی میوه ای و سالم با طعمی جالب تبدیلش کردم!،اهل منزل و مهمانانمان هم بدشان نیامده بود...

از اینجا تاریخچه مفهوم کوکتیل و وجه تسمیه آن و از اینجا لیستی برای انواع کوکتیلهای معروف را می توانید ببینید.
پ.ن: ایرانیها بیشتر واژه کوکتیل را در کنار سوسیس تجربه کرده اند...

پ.ن: البته نوشیدنیهای قدیمی مثل سکنجبین(سرکه انگبین) و به لیمو هم چیزی مثل همین کوکتیل غربیها بوده اند ولی تکرار نشدند!.

Friday, October 5, 2007

این تقدیر لعنتی


کیانا یک دختر کوچولوی ظریف و مودب بود که چند سال پیش هر وقت منزلشان بودیم در حین بازیهای کودکانه و نقاشیهایی که با هم می کشیدیم از من می خواست که هر چه زودتر یک دوست همبازی برایش دست و پا کنم!،تا بتواند در جمعهای خانوادگیمان هم دل و هم زبان او باشد،این همبازی مهیا شد و سال بعد در جسم و جان مهربان همسرم بود که فاجعه از راه رسید،خبردار شدیم مهرزاد و مریم در پی ابراز ناراحتی و دل دردهای کیانا که در این آخر دنیا توسط کسی چاره گشایی نشده بود،به شهر خودمان و اطباء همشهری مراجعه کردند و متاسفانه آزمایشهای اولیٌه حاکی از رخنه بلای بی درمانی به جان و تن کیانای عزیزمان بود،زندگی این زن و شوهر شاد وپر انرژی به یکباره به اسارت طوفانی خانمانسوز در آمد که کل زندگیشان را تهدید کرد،همه چیز را فروختند و ترتیب انتقالی به شهر خودمان فراهم آمد،شیمی درمانی و معالجات دردناکی شروع شد و در این میان فقط پدر و مادر و خانواده منسوبین نزدیک کیانا بودند که با پوست و گوشت ذره ذره آب شدنش را تجربه کردند و آب شدند،مهرزاد همیشه از طی شدن روند درمان کیانا می گفت و من همیشه از دلداری کیانا و وعده اینکه همبازیش دارد بزرگ می شود وباید کیانا خوب شود...

دیروز بتوسط همکاران خبردار شدم که آنچه می ترسیدیم برسرمان آمد و کیانا عزیز دیگر با ما نیست،تلفنی نتوانستم مهرزاد را بیابم ولی هفته آینده به دیدن دوستان درهم شکسته امان می روم گرچه نمی دانم باید از چه بگویم یا چگونه به صبر دعوتشان کنم،این تقدیر لعنتی...

Thursday, October 4, 2007

بچگی مادر ترزا!

خانواده خانم اصرار عجیبی برای گرفتن عکس از یسنا با انواع سربند دارند!،این یکی من را یاد مادر ترزا انداخت!،یعنی می شود یسنای من هم بتواند خودش را وقف دوست داشتن همه آدمها کند؟؟؟.



Wednesday, October 3, 2007

اتوبوس دوطبقه

یادگاری دور از گذشته دور تهران و بسیاری از پایتختهای لندن زده!!،البته این بار در یک مرکز خرید در امارات و راننده بلوند لبنانی تبار و مسافر موبافته عرب...


پ.ن: این عکس را مدتها بود که فراموش کرده بودم والٌا برای همین وبلاگ انداخته بودم!.

Tuesday, October 2, 2007

چشمان ما چه چیزی را می بینند؟؟

تحلیلی که بعد از دیدن اولین نمایه های یک تصویر به ذهن ما می رسند،از کجا می آید؟.چرا چشمان یک عکاس یا یک فیلم بردار در مقایسه با چشمان یک نقاش متفاوت می بینند؟،چرا یک ژورنالیست از تصاویر برداشت متفاوتی دارد؟.
تحلیل دید و بینایی و بینش آدمی کاملاً امری پیوسته و دارای قدمتی در حد اندیشمندانی چون ارسطو است،ارسطو فحوای آنچه می بینیم را به مدیوم و فضایی که در آن به سوژه نگاه می کنیم وابسته می دانست،بعدها برای درک بهتر فرآیند دیدن به درک درست آناتومی چشم و سیستم بینایی رجوع شد.ولی همچنان پرسش باقی ماند ، آیا به راستی عقل انسان در چشمهایش نهفته است یا سعی می کند با اتکاء به پس زمینه هایی که در اندیشه و فکرش موجود است،تصویری را تحلیل کند؟؟.لینک
آیا می توان برای دیدن پیش زمینه و ذهنیت را کنار گذاشت؟ و در هر بار نگاه کردن طوری دید که انگار پیش از این هیچ تصویری را ندیده ایم؟؟...

ذهنیت در نگاه کردن می تواند مهمترین آفت در تفسیر تصویر باشد و تمامی تازگی وحس معجزه آسای رنگ و نور و زاویه و حرکت را در هم بریزد،شاید به همین علت است که ما آدمهای معمولی درک زیباشناسانه ای از رخدادهای تصویری اطرافمان نداریم...
پ.ن:برای باور آنچه گفتم به عکس بالا که مخصوصاً در سایز کوچک گذاشته ام نگاه کنید و سعی کنید سوژه را حدس بزنید و بعد تصویر را کلیک کنید و در سایز بزرگتر با توضیحات زیر نویسش ببینید،خواهید دید که بیراه نگفته ام...

Monday, October 1, 2007

چهاردیواری اختیاری یسنا


بلاخره یسنا خانم با مجاهدت بانو مکرمه طی عملیاتی که کمی به قول خودشان با سنگدلی! همراه بود به اتاق و تخت خودشان هدایت شدند،تا شاید بعد از این به استقلال بیشتری در قلمرو شخصیشان برسند!،ما هم به خواب بدون دغدغه!!،اگر بشود که خوب چیزی است!،شب بیدار نشدن و 7پادشاه را بدون آگهی بازرگانی خواب دیدن!!.
پ.ن: نوشتم تا به یادگار بماند با عکسی که مامان یسنا در اولین بامداد استقلال اتاقی یسنا از او گرفته است!.

حزن مقدس


یک نفر پیدا بشود و توضیح بدهد،این حزن مقدس چیست؟،چرا در میان تمام اعتقادات دنیا این شیعه و کاتولیک است که باید انرژی و شور جوانانش را برای غم و غمگنانه ها بخواهد؟،چرا شادی در این گوشه از تفکر بشری جایی ندارد؟،به همین ماه رمضان المبارک توجه کنید که برای اهل سنت نشانه خیر و برکت است و این احسان خان علیخانی و رفقایش در شبکه 3تمام تلاششان را برای تبدیل این فرصت به کارناوال عزاداری از دست نمی دهند!!!،با دعوت از هر کس یا هر مقام فقط تلاش دارند که اشکی به چشمان بیننده بیاورند،فقط کم مانده بود که جمله در دهان دختر چه گوارا هم بگذارند و از او بخواهند تا در مورد خاطرات پدر مبارزش و مناسک مذهبی!!!که به جا می آورده صحبت کند!!،از طرف دیگر حضور معلولینی که می توان از موفقیتشان برای روحیه دادن به بخشهای مختلف جامعه استفاده با چشمان همیشه نمناک احسان خان تبدیل به چه منبری می شود!!!.
یکی از دلایل اصلی رویکرد مغرب زمینیان به تفکران مشرق زمینی از جنس بودایی و انشعابات آن،تکیه تعلیمات آن بر حصول آرامش است و نه هیچ،فلسفه ای که در پناه آن می توان به شادمانی رسید.
پ.ن: مسیحیت کاتولیک پندار هم به حزن مقدس پایبندی تام دارد...
پ.ن:از این استعداد احسان خان برای فیلمها و سریالهای اشک و آه و حسرتی استفاده کنند،به مراتب بهتر است.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes