بازی ترس و آرزو
چه قدر این دو مفهوم به هم نزدیکند،منظورم ترس و آرزو است...
یک جورایی بوی مدیریت استراتژیک میده!،تعجب نکنید!،تو بحث ابزار تحلیلی کسب و کار و برنامه ریزی استراتژیک،ابزاری هست به نام SWOT، که متشکل از حروف اول چهار واژه قدرت،ضعف،فرصت و تهدید به انگلیسی است.(Strengths,Weaknesses,Opportunities,and Threats)
در این تحلیل شما بایستی تمامی فاکتورهای دارای مزیت (قدرت و فرصت) و فاکتورهای کاستی(ضعف و تهدید) رو شناسایی کنید و در پی این باشید که طی برنامه هایی مدون مزیتها رو بپرورونید وکاستیها رو به مزیت تبدیل کنید.
بحث فاکتورهای مذبور دقیقاً مشابه همین آرزو و ترسه،انگیزشهایی که انسان رو به جلو خواهد برد اگر با دیدی مثبت براندازشون کنیم و به زمینمون خواهند زد اگه نتونیم درکشون کنیم!
بازی جدید وبلاگستان که نمیدونم از کجا شروع شده توسط بانوی نی نامه به بنده پاسکاری شده!
من از بچگی نظرم این بود توپ رو زیاد تو زمین خودم نگه ندارم،پس قبل از اینکه آرزوها و ترسهایم رو بیرون بریزم،سیٌد،روبو ،پپلا،عمو اروند و متتٌی رو دعوت می کنم که اونها هم کاستی هاشون رو به مزیت تبدیل کنن!
آرزو دارم که:
• در یک محیط آکادمیک درست و حسابی،یک جایی که تولید محتوا فرضیه اولشون باشه،شاگردی کنم،یک جاییکه بعد از گذروندن سالیان جوونی بشه با افتخار و اطمینان ازش یاد کنم.
• دخترم رو به حداکثر تواناییهایی که در وجودش نهفته است رهنمون باشم،بتونم حق پدری رو جوری به جا بیارم که اگه عمری بود ،فرزندم بابت به دنیا آمدنش و سهم من،خشنود باشه.
• جامعه و محیطی رو مدیریت میکردم که همه چیز در اون سر جای خودش باشه،کمک میکردم مردم خصوصاً جوونترها در عمرشون و تلاششون برای فهمیدن و درک کردن اون چیزایی که خودم در راهش زحمت کشیدم،مسیر رو کوتاهتر طی کنن.
• محبت و عشق به آدمها،طبیعت و زیبایی،جایگاه کلاسیک و نمادینی که ازش میشناسم رو، واقعاً در همین دوره عمر کوتاه خودم پیدا کنه.
• سفر دور دنیا رو قبل از50 سالگی تکمیل کنم و فرصت کنم همه اون چیزایی که دیدم و درک کردم بنویسم.
همیشه ترس دارم از این که:
• به قرار ملاقات،هواپیما و جلسه دیر برسم،باعث شده که همیشه با تخمین مسیر و مسائل غیرمترقبه زودتر از طرفین و یا ساعت حرکت وسیله در ترمینال باشم.
• کاری کنم که منجر به بی آبرویی و هتک حرمت خودم و خونواده ام بشه،شاید بابت همین از ریسکهای عجیب و غریب دوری میکنم.
• در هواپیما یا کشتی و یا هر جایی دیگه با خانواده باشم و خطری تهدیدمون بکنه و نتونم وظیفه مراقبت از اونها رو خوب بجا بیارم.
• برم خونه و باز ببینم خونه مون رو دزد زده و من باید یکبار دیگه همه پروسه آگاهی و پاسگاه و دادگاه رو دربدر دنبال کنم و آخرش هم به اموالم نرسم!.
• نتونم تا قبل از 45 سالگی تحصیلاتم رو در رشته ای که دوست دارم به پایان برسونم و کلاً از اینکه روزی برسه حسرت کارهایی که باید میکردم رو بخورم...
پ.ن: تصویر متعلق به تصورات و آرزوهای یک آدمیه که در مورد رفتن به ماهیگیری با قایق،کلی خواب و خیال برای خودش دیده(Alexandra Nechita 1995)-سایت