در صندلی,بر صندلی
امروز یسنا تماس گرفته اداره و قول گرفته که بعد از کار او را به فروشگاه محله ببرم,و من هم بی برنامه قبلی با مادرش و او به تنها ساندویچی مجتمع مسکونی مان رفتیم تا ساندویچ فلافل و سمبوسه خوزستانی را بعنوان عصرانه نوش جان کنیم...
فیگورهای یسنا را در همان محل و در حال تکان تکانهای بی پایانش بر روی صندلی می بینید...
فیگورهای یسنا را در همان محل و در حال تکان تکانهای بی پایانش بر روی صندلی می بینید...