بر بساطی که بساطی نیست...
فرناز و جمعی از دوستانش در واکنش به فجایع غزه و ستمی که بر کودکان و مردم غیر نظامی می رود,پستهایی را اختصاص داده اند و به لحاظ سنی هم! از من خواسته اند که از تجاربم در دوران جنگ ایران و عراق بنویسم,از آنچه که در کودکی و نوجوانیم دیده ,شنیده و حس کرده ام...
من امروز با مفهوم جنگ برای حل هر مناقشه ای مخالفم ,و آنگونه که از آن دوران به یاد دارم بمباران شهرها در اطراف دبیرستان محل تحصیلم و اطراف خانه مان, جدی بودن جنگ را بارها به رخ کشیده بود و ریختن همه شیشه های خانه یا فرود آمدن یک تکه ترکش بزرگ در حیاط مدرسه نشانه ای بود برای اینکه جنگ هیچگاه برای هدفهای مقدس یا توسعه و یا هر چیز با ارزش دیگری به راه نمی افتد!, بلکه آنها را بهانه می کند!!!!.در این میان جوانها به عنوان خونهای تازه,جوان و پرشوری که سوخت پیشبرد این بهانه ها هستند بی مهابا از دست خواهند رفت وبازماندگان همیشه در آتش نفرت و کینه جویی باقی خواهند ماند.
پ.ن: این بود انشای من از خاطراتی که به یاد آوردنشان برای هیچکدام از هم دوره ای های من دیگر چیز خاصی را به دنبال ندارد مگر آنکه از هیچ جنگ و منازعه ای به هر دلیل و بهانه ای دفاع نکنیم!. پیشاپیش به فرناز هشدار دادم که نوشتن کسانی هم سن و سال من در مورد جنگ,فرجامی جز چرکینه های اعماق ذهنمان ندارد...