دمی قبل از خداحافظی با خالق سووشون
به یاد و خاطره بانوی همشهری،خالق تصویرهای بی مانند شهری چون بهشت و کوچ پس کوچه های کودکی که دیگر هیچوقت مثل قدیمها نیست،به یاد سووشون جلال و عشق فرهیختگان این خاک،به یاد زنی که اکنون با حالی ناخوش به جزیره تنهاییش می اندیشد،یادت گرامی سیمین بانوی دانشور...
پ.ن: سیمین و سووشون دویار همیشگی کتابخانه مادرم بودند،همیشه حتی بعد از دهها بار خوانده شدن اشکهای مادر بودند که از زیر عینکش به پایین سر می خوردند،و هر وقت سر به سرش می گذاشتیم می گفتمان :که شما نمی فهمید!،بعدها پیش آمد که با پختگی مادرم سووشون بخوانم و بعد از آهسته گریه کردن به مادرم حق دادم!، ما ایرانیها سیمین بانو را نفهمیدیم یا لاقل خیلی دیر ...