در عنفوان سه سال و چهارماهگی
اگر به شمارنده پستهای وبلاگ در این ماه دقت کرده باشید,آمار پست نسبت به ماه قبل نمی خواند و به اصطلاح کمی عقب است, ماجرا به ماموریتهای جفت و طاق یسنابابا بر می گردد و در نتیجه طولانی بودن ماموریت این ماه مجبور شدم که یسنا و مامان را برای پرهیز از دلتنگی شان به توفیق اجباری سفر به ولایت دچار کنم و نتیجه آنکه دخترکم مانند همه سفرهایش پس از دوهفته بیش از مدت مالوف بزرگتر می نمایاند!.عکسهای پیوستی به شرح سالاد درست کردن یسنا می پردازد که با یک عدد کارد مسافرتی کم خطر به راحتی از عهده ترتیب دادن یک پرس سالاد کلاسیک کاهو و هویج و گوجه فرنگی بر می آید و الخ...
عکس بعدی هم در دنباله همان ماجرای کذایی اسبهای اسباب بازی محبوب یسنا است که به همت یسنا بابا و مامان یسنا به گله اسب رنگارنگی بدل شده اند که صدای شیهه و سم کوبیدنشان خیال یسنا را پر کرده است!!!.
پ.ن: یکی از اسبها را به اتفاق پپلا شکار کردیم!.
عکس بعدی هم در دنباله همان ماجرای کذایی اسبهای اسباب بازی محبوب یسنا است که به همت یسنا بابا و مامان یسنا به گله اسب رنگارنگی بدل شده اند که صدای شیهه و سم کوبیدنشان خیال یسنا را پر کرده است!!!.
پ.ن: یکی از اسبها را به اتفاق پپلا شکار کردیم!.