Monday, August 29, 2011

یسنا و اولین تجربه با لگو



برای همه کسانی که تجاربی در کودکی با LEGO® داشته اند,مواجهه دوباره در سنین بالاتر با آن شوق بازی و خلق دست ساخته های جدیدتر را به همراه دارد, در میان اسباب بازی هایی که برای یسنا خریده ام یک سری لگو کلاسیک که فقط شامل انواع قطعات آجری رنگین و معمولی آن است از پنجمین سال تولد وی به بازی دست جمعی خانواده بدل شده است. یسنا در ساخت وساز ابنیه و ماشین و هواپیما رغبت مشارکت نشان نمی داد و من متوجه شدم که باید برای ترغیبش اقدامات دیگری به خرج دهم!.
اگر به یاد داشته باشید در سفرنامه ژرمن, به ویترین های لگو در بعضی از مراکز خرید اشاره کرده بودم که با استفاده از تعداد زیادی از قطعات اشکال و شخصیتهای والت دیسنی را خلق کرده بودند, نشان دادن آن عکس در این موقعیت باعث شد که هر دو جرقه جدیدی در ذهنمان زده شود و لگو را به عرصه ذهنیتهای دخترانه نزدیکتر کنیم...
پ.ن: یسنا با درست کردن چهره های ساده از دختر و پسر بلاخره نشان داد که ساخت و ساز با لگو برای دخترانی از جنس وی! نیز می تواند جذابیت به همراه داشته باشد...
پ.ن:البته من اصرار زیادی ندارم که یسنا هم لگو باز بالفطره از آب در بیایید!, فقط تلاش کردم تا طریقه دیگر دیدن را نیز از همین کودکی اگرچه به توصیه من تجربه کند!.

Wednesday, August 24, 2011

Arrietty را بلاخره تماشا کردم



مثل این بود که برگشته باشم به عهد کودکی و تصور افتادن بهترین هدیه ها از آسمان در اتاقم بدون آنکه انتظارش را داشته باشم, باز کردن پوشه فیلم روی دسکتاپ و دیدن عنوان انیمیشن محبوبی که فقط با بدشانسی یک هفته پیش از اکرانش,اقامتم در ژاپن به اتمام رسید به همان اندازه هیجان انگیز بود...
بلاخره Arrietty به سعی و لطف دوست عزیزی به دستم رسید و به زیور تماشا آراسته شد, همانطور که از نام استودیوی فیلمسازی میازاکی بر می آمد اثر جدید نمی بایست عقب گردی باشد ,بلکه فانتزی جدیدی است که همزمان پیر و جوان و کودک را فریفته پرده نقره ای خواهد ساخت.
عاریه بگیرها نام مجموعه داستان فانتزی اثر خانم ماری نورتون انگلیسی است که برای سالهای متمادی کودکان انگلیسی زبان دهه 60 میلادی به بعد را سرگرم ساخته و پیش از میازاکی و همکارانش چندین مرتبه با توجه به تصویر جذاب داستان به اشکال سریالهای تلوزیونی و فیلم نیز ساخته شده است , ولی اینبار استاد فانتزی است که دستی بر سر و روی داستان خانم نورتون کشیده است تا یکبار دیگر امید, تلاش برای ماندن و پیروز شدن دوباره هجی گردد. آریتی نام دختری بند انگشتی از گونه در حال انقراض آدم کوچولو ها است که در آستانه نوجوانی بایستی با بسیاری از تالمات و تلاشهای سرسختانه از خود و خانواده و نژادش حمایت کند,در این میان آدمهای معمولی در نگاه وی دوستانه تر و پذیرفتنی تر از پدر و مادرش رخ می نمایند...
فیلم با توجه به دنباله داستان اریژینال قابلیت ادامه دار شدن و هری پاتری شدن از جنس ژاپنی را به خوبی دارد ولی با توجه به رویه استودیوی میازاکی بعید به نظر می رسد که هر سال یک دنباله را تولید کنند, مگر آنکه فروش آن در کشورهای انگلیسی زبان نیز قابل توجه بوده باشد.
پ.ن: مطمئن هستم که توجه یسنا را جلب خواهد کرد فقط باید ببینم با درگاه های USB مسدود در شرکت چگونه آن را کپی کنم؟؟!.
پ.ن: نام عاریه بگیر از آنجا به این موجودات اطلاق می شود که با قرض کردن بخشی از مواد یا وسایل آدمهای معمولی به زندگی ادامه می دهند و دائماً در حال عاریه گرفتن چیزی از انسانها هستند!.
پ.ن: اگر تا الان این اثر را به چنگ نیاورده اید و عشق کارهای میازاکی را هم در سر می پرورانید جای درنگ نیست!.

Friday, August 19, 2011

پرواز با بالهای فراملٌیتی


ناسیونالیسم و ملٌی فکر کردن تا آنجا با آدمی است که تئوری های توسعه نیافته ذهنت را اشغال کرده باشند, بیرون این حصار و این نوع تفکر نوع دیگری از نگاه و آفرینش شکل می گیرد, نوعی باور به آنکه که دنیا جای کوچکی است که همه مردمانش در عین گوناگونی رنگ و زبان توانایی منحصر بفردی برای با هم کار کردن و با هم نتیجه گرفتن دارند. دیدن آدمهایی که فرسنگها دورتر از خاک و نژادشان به راحتی موفقتر عمل می کنند و حکمرانان احمق وطنی هم حضور ندارند که سنگ به بال پرواز اندیشه شان بزنند, شوق رفتن و تکرار تجربه شیرین و روشن آنها وسوسه مدامی است که رهایت نمی کند...
در سفر اخیرم از پنجره یک تکه و عریض هتل محل اقامت دو پل در طرفین هتل بر روی رودخانه شهر قابل رویت بود که یکی از پلها نشانه نبوغ و مدرنیسم معماری و طراحی بود, میزبانم به اشتباه معمار پل را هم ملٌیت من می دانست و نامی را که تکرار می کرد بی شباهت به نامها و فامیل های بهایی نبود ولی بعد از خاتمه سفر و جستجوی نام اثر و خالق آن متوجه شدم که معمار زنی عراقی است که در آستانه 60 سالگی نامی رفیع در معماری جهان و بویژه ابنیه شهری و متروپولیتن اروپا, آمریکا, آسیا و حتی استرالیا به هم زده است!.
زها حدید متولد 1950 بغداد و دانش آموخته ریاضی در دانشگاه آمریکایی بیروت برای تحصیلات تکمیلی به لندن و ادامه راه در معماری تمایل نشان داده است, امروزه از وی کارهای بسیار درخشانی در طراحی بیرونی و درونی ساختمانها و ابنیه معروف شهرهای مختلف دنیا به ثمر رسیده است.
پ.ن:بسیاری از خارجی ها به اشتباه عراقی (ایراکیان در مقایسه با ایرانیان) را در لفظ لاتینی ایرانی گمان می کنند,میزبان اسمی شبیه به صهبا سعید را تکرار می کرد!.

مثنوی طولانی شد


اولین مرتبه است که بعد 5 سال وبلاگ نویسی این مثنوی این قدر طول کشیده! و صد البته دلیل مشخصی داشته,بسیار مطالب به ذهن متبادر شدند ولی فیل لعنتی از کوتاهی ابزار فیل کش! سوء استفاده کرده بود و الخ...
یسنا همین چند هفته پیش از 5 سالگی هم گذر کرد,زندگی برای همه خانواده ما به دور تند بدل شده و گویا قرار است این دور تند به تغییرات زیادی منجر شود.فیلمهای کمتری دیده ام,کتاب و مقاله بیشتر خوانده ام و بیشتر در سکوت فکر کرده ام.فضای بسته تر و دیوارهای بلندتر تشنه گی و حرص و ولع برای دورتر دیدن را بیشتر در آدمی مانند من زنده می کند و همین آرزو را برای یسنا در دلم بیشتر شعله ور می سازد,می خواهم یسنا چنین روزهایی را با آه و حسرت در دلش نگذراند.
پ.ن:تولد 5 سالگی یسنا با دو قل دیگرش سه ترکه برگزار شد!,دست خاله مهربانش درد نکناد!.

Sunday, June 5, 2011

کارتون به سفارش یسنا



فکر کنم شما هم متوجه شدید که مدتی است از فیلم و پویانمایی در بساط من خبری نیست!,البته این به آن معنی نیست که فیلم یا انیمیشن نمی بینم بلکه نشان می دهد که چشمه نوشتن کمی تا قسمتی کم آب شده است...
این اواخر دو انیمیشن جدید را به زیور تماشا با حضور یسنا آراسته ام, بنا بر میزان جذب یسنا و ذوق و شوقی که برای تماشای دوباره ریو از خود نشان می دهد, Rio با مخفف نام شهر ریودوژانریو آغاز می کنم. سازنده اثر, همان تولید کننده Happy Feet و Surf's Up است که قاعدتاً اینبار نیز به سراغ نقش های محوری با حضور پرندگان و این بار با الهام از گونه در حال انقراضی از طوطی های باشکوه ماکائو که بومی آمازون هستند و سالیان اخیر طعمه قاچاق بی رویه شده اند اثری موزیکال, پر از رمانتیسم و سرشار از رقص سامبا را آفریده است.
ریو در لایه های متفاوتی به جذب مخاطب پرداخته و همه رده های سنی را راضی نگاه می دارد, داستان از ربودن جوجه طوطی آبی رنگ یکدستی با نام "آبی" از جنگلهای آمازون و قاچاق به ایالات متحده آغاز می شود, جایی که "آبی" باید 15 سال در کنار صاحب مهربانش در سلامت و ناز و نعمت زندگی کند ولی فقط پس از ادیسه ای که برایش فراهم می آید می فهمد که هیچگاه مانند یک طوطی واقعی زندگی نکرده است.ساختار سه بعدی این انیمیشن فرصت مناسبی فراهم می کند تا شهر ریودوژانریو را از دریچه های بسیار زیبا و رنگینی از فراز سواحل زیبا و جنگلهای انبوهش به تماشا بنشینید, این انیمیشن به گونه ای کاملاً مشهود در خدمت معرفی زیبائیهای گردشگری این شهر است.
نومیو و ژولیت Gnomeo & Juliet برداشت آزاد دیگری است از هم نام معتبر خود "رومئو و ژولیت" که بایستی در قاب پویانمایی به سرنوشت تراژیک دچار نشوند,عروسکهای سفالین سمبولیکی که در باغچه های آلمانی ها و بریتانیایی ها وظیفه محافظت و جلوگیری از ورود پلیدی و اهریمن را در 100 ساله اخیر بعهده گرفته اند در این داستان در دو جبهه آبی و قرمز مقابل هم ایستاده اند و از این میان دلداده گان ما به دو رنگ متفاوت ولی عشقی سوزناک و واحد تعلق دارند,ترانه های التون جان همراه با مهارتهای نینجا گونه دو دلداده و ترکیبی از داستان شکسپیری به بیان هزاره سوم اثر خوش ساخت و دیدنی فراهم اورده است...
پ.ن: کافی است بدانید این دو فیلم در گیشه تا الان در حدود 700 میلیون دلار فروخته اند تا باور کنید در این وانفسا هنوز ساخت انیمیشن بیش از فیلم درآمد خواهد داشت...

Saturday, June 4, 2011

دختربچه ها قربانیان جدید لوازم آرایش

تمایل و علاقه وصف ناپذیر دختر بچه ها به استفاده از لوازم آرایشی و دستبرد زدن به میزآرایش مادرها تا حد معقولی قابل تحمل است و برای پرهیز از حریص شدن آنها, والدین امروزی به طور محدود با آن کنار می آیند.
در همین ارتباط ایندیپندنت مطلبی را در خصوص کمپینهای اعتراضی بر علیه شرکتهای تولید کننده مواد آرایشی که بازار هدف کودکان زیر سن دبستان را نشانه رفته اند واشاره هشداردهنده ای است در خصوص این که این میل کودکانه آنتنهای سودجویان بازار مواد آرایشی را به تحریک واداشته است ,چاپ کرده است.استفاده بی رویه از دختربچه ها در تبلیغات با آرایشهایی غلیظ و شدید ناخواسته کودکان مخاطب را به سمت ترغیب در استفاده از این مواد هدایت می کند.
پ.ن:امروز صبح تصادفاً یسنا از من میخواست تا از مامان یسنا اجازه استفاده از سایه چشم را برایش بگیرم و با اشاره به عکس عروسیمان می گفت چرا مامان از این سایه ها استفاده کرده؟؟,تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که بگویم: شما هم صبر کن تا شب ازدواجت تا از همین سایه ها را استفاده کنی!!!.
پ.ن: برای استفاده از رژ لب تا مدتها مشکلات زیادی داشتیم تا اینکه نمونه بی رنگ و بهداشتی آن را که اسانس میوه ای دارد را با تایید آنکه از رژهای معمولی به مراتب زیباتر است به خورد یسنا دادیم,الان مدتی است که کمتر بهانه رژ زدن را می گیرد...
پ.ن:جالب آنکه خانه ما از ان خانه هایی است که زن خانه کمترین مصرف مواد آرایشی و کمترین تظاهر به تذهیب! نفس را به نمایش می گذارد و این گرفتاری نیز با ما است,وای به حال بقیه...

Friday, May 6, 2011

گذر

یسنا مهدکودک را به پایان رساند و به تعبیر من و مادرش مراسم فارغ المهد کودکی اش را در محل جشن گرفتند,سرودها و ترانه های انفرادی و جمعی اجرا کردند و الخ...
بنا بر مسئولیت سازمانی ,وظیفه تور گردانی گروههایی که برای بازدید از واحدهای فرایندی مرتبط یا مستقیماً در ارتباط با محیط زیست در طول چند سال اخیر با من بوده است, حضور دانشجویان و دانش آموزان مقاطع مختلف را فرصت مغتنمی برای مطالعه کاربردی در خصوص شخصیت شناسی جوانان این نسل شمرده ام,در این رابطه به وضوح مشاهده کرده ام که جوانان کنجکاوی کمتری نسبت به محیط های جدید و ویژه گی های مشاغل نشان می دهند, یادگیری و فرصت طلبی برای قاپیدن مطالب مفید کاملاً از بین رفته است, سوالاتی از قبیل میزان حقوق یا نحوه به استخدام در آمدن انتهای آمال این نسل است!. مهارت درست نگاه کردن و گزیده بین بودن به شدت افت کرده است و مانند بسیاری از مهارتهای دیگر برای این نسل تدریس نمی شود.این جماعت در عین عبور از جلوی یک سوژه واحد هیچگاه به ریزه کاری ها و جزئیات دقت نمی کنند...
پ.ن:این روزها گذر از مرحله گذار را پشت سر میگذرانم و بنا بر روحیات شخصی تمرکزم را برای نوشتن از دست داده ام!.


Friday, April 22, 2011

ایده ایرانی وابزار اروپایی در مصاف صخره


ایده های درخشان ایرانی ضمن کار باعث شد تا امروز جمعه در پروژه ای بی نظیر در حیطه استفاده از ابزار امداد و نجات شرکت داشته باشم.در این تجربه جدید که به پیشنهاد یکی از همکاران خوش فکر اداره ایمنی و با استفاده از ابزار بادی موسوم به Lifting bags high-pressure انجام گردید, توانستیم تا با پرهیز از انفجار یک قطعه صخره تهدیدآمیز بر فراز جاده اختصاصی شرکت را از ارتفاع 70 متری به پایین منتقل کنیم, با ایده مذکور بدون آسیب دیدن بافت ماسه سنگهای آبرفتی ارتفاعات مذکور چندین قطعه از این صخره ها که در هر بارندگی ریسک غلطیدن آنها دست از سرمان بر نمی داشت را به پایین کوه روانه کردیم.
نکته جالب این است که بدانید شرکت هلندی سازنده تا کنون چنین مصارفی را برای محصول خود پیشبینی نکرده بود و در همین نمایشگاه اخیر پس از ارائه پیشنهاد شرکت ما با چشمان از حدقه بیرون زده به طرح ما گوش می دادند و علاقه داشتند پس از اجرا, نتایج آن و فیلم و عکس رابه نام شرکت ما در محافل صنعتی مشابه ارائه دهند.
ابزار بادی مذکور بالشتکهای پلیمری تقویت شده ای هستند که در شرایط اضطراری و ریزش آوار یا تصادفات منجر به در هم کوفته شدن قطعات فلزی با قرار گرفتن در شیارهای ممکن و باد شدن با کپسولهای گاز اکسیژن از8تا52 سانتیمتر اضافه حجم در مقطع قطر ایجاد کرده و با توان حداکثر 67 تن جابجایی وزن عملیات ایجاد فضا برای امداد و نجات فراهم می آورند.
پ.ن:با پیشبینی پوشاندن سطح جاده در همان موقعیت با خاک و راه بندان موقت کل عملیات از ساعت 7 صبح تا 15 با پاک سازی مجدد جاده و بازگشایی عبور و مرور به انجام رسید.
پ.ن:ما می توانیم!.
پ.ن:یکی از نیروهای نظامی مستقر در منطقه برای عملیات انفجار این قطعه بدون احتساب عملیات پاکسازی راه, 800 میلیون ریال طلب کرده بود!.
پ.ن:عکسها از بالا به پایین وضعیت صخره کذایی قبل و بعد عملیات و سپس تجهیز بادی و مراحل جدا شدن صخره را نشان می دهد,عکس آخر کف دره پوشش محافظ اسفالت را نشان می دهد.

Thursday, April 21, 2011

بهنود و کوزه بشکسته


آخرین کتاب مسعود بهنود در این وانفسای اطلاع رسانی در خصوص نشر فقط به تصادف و در پی ویترین گردی خیابان انقلاب به چنگ آمد!, تمرکز بیش از چندین دهه بر وقایع اتفاقیه سالهای آخر قاجار و پهلوی, روح جستجوگری و شم ژورنالیستی یگانه بهنود منجر به آفرینش آثاری شده است که از منظر تاریخ معاصر و داستان گویی به روایی و شیوایی منحصر بفردی دست یافته است.
کوزه بشکسته روایت سالیان از نظر دورافتاده ای است از تاریخ و زندگی پهلوی دوم به گاه حضورش در کسوت شاگرد مدرسه ای در سوئیس به اتفاق فردوست و مهرپور پسر کوچک تیمورتاش است,دسترسی به نامه های خصوصی دختر انگلیسی همشاگردی آن سه تن از که دست روزگار وی را به حوادث شهریور 1320 و پس از آن انداخته بود و سایر روایتهای متفاوت از آن دوران پازل ذهنی بهنود را برای تصنیف این داستان تاریخ معاصر تکمیل کرده است.
حضور ناخواسته و اجباری بهنود در دهه هفتم زندگی اش در انگلستان را باید برای مواخره نویسی و ترکیب داستان-ژورنالیسم ابداعی وی به فال نیگ گرفت,او در چنین سالهایی به توفیق اجباری دسترسی به اسناد و اطلاعات انگلیسیها همراه با توانایی های وب و اینترنت هزاره سوم رسیده است و نبوغ شخصی اش را با چیدمان اطلاعات شخصی اش از دوران معاصر و اطلاعاتی که از دل مکاتبات و اسناد خانوادگی قجر و پهلوی برآمده است به رخ مخاطبش می کشاند. نثر بهنود کاملاً دارای امضای شخصی وی , گیرا و نفس گیر است و برای مخاطب چاره ای جز ادامه کار تا پاسی از شب باقی نمی گذارد!.
بسیاری این اثر را ادامه "خانوم" و"امینه" می دانند و من بر این باورم که سالها تحقیق بهنود در تاریخ معاصر او را برآن داشته تا به حضور زنانی از جنس تاریخ ساز در این دیار باور داشته باشد. اگرچه وی خود را به دردسر پانویسی و ارجاع به مرجع وقایع داستانهایش نیانداخته است ولی اعتبار حضور پر رنگ و مستمر ژورنالیستی وی در سالهای1340تا1370 راهی باقی نمی گذارد مگر آنکه بخشی از داستانهایش را کاملاً واقعی تصور کنیم.
پ.ن:وعده وی برای ادامه داستان از خلال زندگی دختر تیمورتاش این امیدواری را به ارمغان می آورد که میتوان بخش دیگری از تاریخ ایران هزارپاره را از دریچه ای دیگر نیز دنبال نمود, امیدوارم عمر وی و من مخاطب اجازه دهد تا وقایع پس از انقلاب 57 را نیز از خلال روایتهای تاریخی سازندگانش بیشتر باز شناسیم.
پ.ن:اشاره بهنود یا دختر انگلیسی به بدبختی کشورهای صاحب نفت در خاورمیانه و جدال همیشگی آنها با سیاستهای خارجی اگرچه از زبان یا ذهن هر کدام یا هر دو برآمده باشد,فرضیه ای است مبتنی بر توطئه پایدار انگلیسیها و این در حالی است که کشورهایی چون نروژ در این دام نیافتاده اند...
پ.ن:از قرار بهنود برای انتخاب این سبک از نوشتن برای روایت تاریخ معاصر دلایلی چون حریم شخصی صاحبان نامه ها و اسناد غیرقابل انتشار را بعنوان ضرورتی غیرقابل گذشت قبول کرده,از این لحاظ تکیه بر اسامی غیر از اشخاص بسیار معروف, شما را به جایی راهنمایی نمی کند!.

Tuesday, April 19, 2011

چینی بازار شانزدهم


موسم سالیانه نمایشگاه بین المللی صنایع نفت , پالایش , پتروشیمی و گاز زمانی است برای دید و بازدیدهای صنعتی و خبر گرفتن از همکاران و هم دانشکده ای های قدیم و جدید, شکار فرصتهای تکنولوژیک برای شرکت متبوعه و یافتن چاره های جدید برای مشکلات قدیمی و در این میان یاد گرفتن همچنان ادامه خواهد داشت.
نمایشگاه شانزدهم در غیاب بزرگان و شرکتهای معظم نفتی دل به چینی های چشم تنگی سپرده بود که با غرفه های کوچک و تنگشان و پوسترهای گزافه گوی در پشت سر نمی توانستند اعتماد کارشناسان را جلب کنند, تمرکز شرکتهای حاضر در نمایشگاه بر موارد تعمیرات و نگهداشت در صنایع بالادستی و خطوط لوله نفت و گاز نشان می داد که سمت و سوی پروژه های فعلی کدام جهت را نشانه گرفته اند. کشورهای اروپایی بویژه اروپای غربی بسیار اندک یا در معیت نمایندگان ایرانی شان حضور داشتند و فقط نظاره گر روزهایی بی رمق برای بازدیدکنندگان بودند, علیرغم وعده های رنگین وزیر و معاونانش برای سپردن سهامهای عمده و مدیریتی شرکتهای پایین دستی نفت به سرمایه گذاران خارجی بعید به نظر می رسد که کسی یارای گذشتن از خط قرمز تحریم و قراردادهای میلیون دلاری را داشته باشد. سپردن غرفه هایی بسیار بزرگ به شرکتهای ناآشنای سرمایه گذاری داخلی و عدم حضور بسیاری از پیمانکاران قدیمی بخش خصوصی صنایع نفت در این نمایشگاه سیگنالهای محسوسی برای اهالی این صنعت داشتند.
پ.ن:غرفه صنعتی با لباس محلی و طبخ نان و توزیع عروسک و پازل از عجایب نمایشگاه شانزدهم بود.
پ.ن:هجوم افراد متفرقه برای گرفتن هدایا از غرفه ها از مادر و کودک و گالسکه تا نوجوانان کراوات زده تنوع داشت!, فقط در این عجب بودم که حضور در یک نمایشگاه تخصصی به چه مقدار اعتماد بنفس مجازی نیاز دارد.

Friday, April 8, 2011

گوساله باواریایی مفتون درساژ


رجینا دختر 14 ساله آلمانی ساکن منطقه باواریا در نزدیکی مرز اطریش, دختر گاوچران لقب گرفته و این لقب با سابقه ینگه دنیایی اش در اروپای غربی مترادفی ندارد مگر آنکه, دختری به شوق اسب سواری و مخالفت والدین برای تهیه اسب, ناخونکی به گاوداری خانواده زده و از میان گوساله ها به حکم رفاقت و شفاقت دوستی را برگزیده که دست از گاو بودن برداشته و میل به اسب بودن و درساژ اختیار کند!.
لونا یا همان گوساله کذایی با محبتها و تمرینات رجینا راکبش به جایی رسیده که به همراه سوار از موانع یک متری نیز عبور می کند ولی در این میان علاقه ای به جوشیدن و رفاقت با گاوها نداشته و سر به دنبال اسبها می گذارد!, درحالیکه آنها نیز او را به جمع خود راه نمی دهند و این اشتیاق نوجوانانه! سوارش او را میان گاو بودن و اسب وار رفتار کردن معلق و آویزان نگاه داشته است!.
پ.ن:سرگذشت دختران و زنانی که شوق رفتن و طلبیدن آنها را به اسطوره بدل می کند به آینده یسنا دلگرمم می سازد!.
پ.ن:درساژ در فرانسوی به معنی تمرین دادن است و اصطلاحاً برای مسابقات اسبهای تمرین دیده برای نمایش های سواری موزون به کار می رود.

Thursday, April 7, 2011

زنان هزاره سوم نیز زمخت و بی رحم خواهند بود True Grit





بازسازی وسترن هایی که جان وین فقید در آنها هنرآفرینی کرده بود, معمولاً به اثری هم طراز تبدیل نمی شوند حتی اگر سایه برادران کوهن بر آن افتاده باشد!, حتی اگر جف بریجز با آن تیپ جاافتاده و لهجه منحصر بفرد و تو دماغی اش به جای جان وین,همان کاراکتر دائم الخمر مارشال کاگبرن را نعل به نعل بازآفرینی کند!.


بازسازی True Gritکه در ادبیات وسترن به معنای ترکیب مردانگی و بی رحمی است که در دنیای غرب وحشی وحشی تنها راز پایداری و زنده ماندن محسوب می شده است, بیش از زنده کردن یاد و خاطره و جان وین به اثری زن محور و با هنرنمایی هیلی اشتنفلد تبدیل شده است, دختر 14 ساله ای که به خونخواهی پدر مقتولش به استخدام مارشال الکلی ,زمخت و بی رحمی می پردازد تا قاتل پدر را از نیمه راه سرزمین سرخپوستان بازگردانده و زنده یا مرده تسلیم قانون نماید. مت دیمون در فیلم زیر سایه بازی بریجز مدفون شده است ولی سناریوی بازسازی شده برادران کوهن به عقیده من نقش دخترک را یک گام بالاتر از بقیه گرفته است...
پ.ن:در بسیاری از لحظات فیلم آرزو کردم بتوان یسنا را مانند متی بار بیاورم!,نه برای آنکه حق پدرش را در دنیای امروزی باز پس بگیرد بلکه فقط بتواند با همین استقامت حق خودش را زنده کند!.
پ.ن:نسخه 1969 این فیلم را ندیده ام , با آنچه که در نسخه 2010 دیدم نسبت به آثار برادران کوهن ,اثر پر رنگی نیست ولی دیدن روایت دختر نوجوانی این چنین که صفت True Grit شایسته اوست و نه آن دو مارشال و رنجر تگزاسی خالی از لطف نیست!.
پ.ن:بازسازی فیلمهای دوران مردسالاری در هالیوود با طعم و هارمونی فمینیستی این روزها باب شده است تا شاید ورود زنها به عرصه تلاش و زندگی هزاره سوم پذیرفتنی تر جلوه کند...

Tuesday, April 5, 2011

خدمات ملوکانه


صغر سن و سالهای اندکی که در تجربه زندگی در دوران پهلوی دوم گذشت, باعث شده است که در خودم هیچگاه اشتیاقی برای نقد یا مدح آن دوران نیابم ولی تفاسیری که زندگی امین الله حسین و فرصت یگانه ای که بورسیه محمدرضا پهلوی برای وی و آفرینشهای بی نظیر موسیقیایی اش فراهم آورد,همیشه این واگویه با خودم را باقی می گذارد که پهلوی ها اگر هیچ کاری هم نکرده باشند فقط در سایه دستاوردهای این بورسیه ها چه آثاری را بر جا گذاردند, امروز با دیدن این مقاله در خصوص افتتاح نمایشگاه عکسی در لندن از عکسهای هوایی که عکاس معروف و چیره دست سوئیسی جورج گرستر در خلال سالهای 1976تا 1978 از آسمان ایران ثبت کرده است, یک نمونه دیگر از حمایتهای ملوکانه! فرح پهلوی را که در سال 1975 با پیشنهاد پروژه توسط عکاس کلید خورده بود به عیان دیدم.
پروژه مذکور که با نام اولیه "پرشیا از چشمان هما" به دفتر مخصوص فرح دیبا پیشنهاد شده بود, پس از وصول به دفتر وی در سال 1975 و طی یکسال بوروکراسی ایرانی که زیاد هم برایمان این روزها عجیب نیست منجر به موافقت ایشان و حتی با پیشنهاد اولیه خرید هواپیما برای ثبت چنین عکسهایی مواجه شد!( با توجه به استفاده از نماد هما این پروژه به شرکت هواپیمایی ملی ایران در آن زمان محول شد) , ولی پس از دعوت عکاس و عقد قرارداد نهایتاً با استفاده از یک هواپیمای دو موتوره انگلیسی متعلق به باشگاه هوایی شاهنشاهی و دو خلبان مجرب ایرانی و همراهی باستانشناس خبره آلمانی دیتریش هوف موفق به پدید اوردن آثاری شد که تا سال 2009 یعنی در حدود 30 سال بعد مجال انتشار نیافت و اکنون در آدرس ذیل به نمایش عمومی در آمده است!.
پ.ن:پروژه نهایتاً "بهشت گمشده : پرشیا از فراز " نام گرفته است و با توجه به عکسهایی که ایندیپندنت در پیوست مقاله منتشر کرده است حاوی زوایای بکر و نادیده از بیابانها, معماری ایرانی-اسلامی, زمینهای کشاورزی, مناطق نفتخیز جنوب و بسیاری از مناظری است که شاید دیگر به مدد گذشت 30 سال حتی وجود نداشته باشند...
پ.ن: عکسهایی که از این گالری انتخاب کردم به ترتیب از بالا به پایین مربوط است به حاشیه دریاچه مهارلو در فارس, مشعلهای گاز سرچاهی در منطقه نفتی مارون اهواز معروف به آتشهای اهواز, نمایی بی نظیر از جاده کرمان-بم در سکوت و خلوت کویر و مقبره کورش کبیر که قاببندی و نمایه مربع منظم آن از بالا تا این سن و سال نیز برای من نادیده مانده بود...
پ.ن: آدرس برگزاری نمایشگاه در لندن:
'Paradise lost: Persia from above' is at the Wilmotte Gallery at Lichfield Studios in London from 7 April until 20 May 2011, tristanhoare.co.uk

Sunday, April 3, 2011

سیروس مقٌدم و نقد خرده فرهنگهای ایرانی

سریال پایتخت اثر سیروس مقدم این بار نیشتر به زخمی زده است که به بیان من آسیب شناسی خرده فرهنگهای ایرانی است که در جای جای این دیار پهناور ولی نه لزوماً یکپارچه به چشم می آید!, گذشته از استفاده از گویش مازندرانی که در پاراگراف بعدی به آن خواهم پرداخت ,اشاره به الله بختکی بودن و بدون برنامه زندگی کردن و تبعات این روش زندگی و به هم ریختن تمام خروجی های این طریقه فکر و منش در داستان پایتخت نکته چشمنوازی بود که شامل حال تمام مردمان طبقه فرودست و حتی متوسط نیز می شود و به شهرستان یا منطقه خاصی محدود نمی شود. خانواده نقی بدون مطالعه مهاجرت کرده بودند, بدون اطلاعات کافی قصد زندگی در پایتخت کرده بودند و در هر لحظه حضورشان برای خود و شهروندان دیگر مشکلاتی را بوجود می آوردند که نتایج آن دامنگیر خودشان نیز می گشت!. بی جهت به هرکسی اعتماد می کردند ولی در صحنه بعد حتی به ماموران پلیس نیز بی اعتماد بودند, زندگی ایرانی در این دو طبقه اخیر و عدم آگاهی و برخورداری ازحداقلهای لازم برای برنامه ریزی صحیح زندگی,از ایرانی موجودی متکی به شانس و اقبال یا اهل توکٌل ساخته که در بهترین شرایط نیز نتیجه مناسبی از کردارش نمی گیرد...
خرده فرهنگهایی از قبیل احساس برتری مازندرانی ها نسبت به گیلانی ها و بادی که بر این نیمسوز نیز می وزیده است, باعث شده بود تا بر خلاف اصرار تلوزیون وطنی در نمایش رضایت عمومی مازندرانی ها در نمایش این کارکتر, خود اهالی مازندران و بویژه متعصبینی که ببر مازندران را صفت بی چون و چرای همه مازندرانی ها می دانند ! با دیدن این دیالوگها به خشم آمده و حتی نمایندگان مجلس و معاونت استانداری شان تا آنجا پیش روند که استفاده از لهجه مازندرانی را یک توطئه بر علیه خودشان بدانند!.
عدم تحمل مازندرانی ها و برنتابیدن استفاده از لهجه شان برای روایت یک داستان نشان می دهد که سالها تمسخر گیلانی ها, فرصت واژگونه نگریستن به موقعیتی که خود آنها برای همسایگان غربی شان ایجاد کرده بودند فراهم نیاورده بود ! و حقیقت این است که همه خرده فرهنگهای ایرانی سوراخ هایی از این دست برای گزیده شدن دارند...
پ.ن: شاید جالب باشد که بدانید بعضی از همکاران مازنی من امروز از درگیر شدن با لهجه نقی و پدرش می گریختند! و حاضر نبودند که توسط دوستان با این گویش مستمسک قرار گیرند! و این خرده فرهنگ گریختن از در موقعیت ضعف قرار گرفتند نشانه بدی است که تحمل نقدپذیری مازنی ها را به چالش می کشد!.
پ.ن:استفاده از لفظ خرده فرهنگ در این گفتار به معنای نقش منفی آن نیست و خصوصاً به رفتارهای گروه اقلیت اطلاق می شود که به بدنه فرهنگ اصلی متصل شده است.

Friday, April 1, 2011

استعداد جهت یابی یا سامانه های GIS ؟


جهت یابی و تشخیص دقیق موقعیت مکانی , توانایی منحصر به راهنمایان کاروانهای باستانی و بلدهای راه در عهد قدیم بوده است که با توجه به کمبود نقشه, راه های ارتباطی و فضاهای بسیار بزرگ خالی از سکنه در بیرون نواحی مسکونی بشر, نیاز به افرادی از این دست بسیار محسوس بوده است.
استفاده همزمان از نقشه, عوارض زمین, جهت یابی با ستاره گان و مسیر طلوع تا غروب خورشید, مقایسه سایه جسم با خود جسم و بلاخره استعداد جهت یابی در بعضی اشخاص مجموعه ای را تشکیل می داده که از زمانهای قدیم ارتشها بعنوان اولین مشتریان پرو پاقرص و بعدها در دوران صنعتی, حکومتها و صنایع به آن محتاج شده و علوم مرتبط با آن را گسترش دادند, این داستان تا عهد GIS و سامانه های راهیاب رایانه ای اتومبیلها توسعه یافته و می رود تا تمام اطلاعات جهانی را به برچسبهای جغرافیایی مجهز سازد.
مطالعه بر سیستمهای ناوبری که مورد استفاده انسان هزاره سوم قرار گرفته است, نشان می دهد که علیرغم پردازش یکسان سیستمها و خروجی یکسان برای استفاده همه کاربرها, میزان برداشت و نوع استفاده کاربران از شخص به شخص تفاوت معناداری دارد!.
با توجه به عمومیت یافتن استفاده از سیستمهای ناوبری و نیاز عمومی به نقشه خوانی برای همه کسانی که برای طی طریق روزانه نیازمند رسیدن از نقطه الف به ب می باشند, تسلط برای جهتهای کلاسیک (راست و چپ),جهتهای پیرامونی (زیر,بالا,پشت,جلو و بین) و جهتهای قطب نما (شمال,جنوب,شرق و غرب و جهتهای خرد آن) بسیار ضروری به نظر می رسد.Link
پ.ن: اگرچه مهندسین رشته هایی چون عمران, برق, مکانیک و شیمی و رشته های وابسته ارتباط مستقیمی با نقشه خوانی و درک درست از جهت و موقعیت قرار گرفتن یک تجهیز یا ابنیه برای آدرس دهی فنی دقیق دارند ولی آموزش جهت یابی صحیح در دروس دانشگاهی ایران پیشبینی نشده است, بسیاری از نقشه های تهیه شده توسط بخشهای فنی در ایران دچار همین نقص ضمنی از برداشت صحیح از جهتهای راهبردی هستند.
پ.ن:فقر اطلاعاتی و سیگنالی کتمان ناپذیز محیطهای دست ساز ایرانی و نبود حداقلهای آن و عدم تکافوی تابلوهای نشان دهنده جهت و آدرس در این تعطیلات نوروزی, ایرانیهای آموزش ندیده را با اهمال و مصرف بی رویه سوخت روبرو کرده بود, بسیاری از گره های ترافیکی در شهرهای مسافرپذیر در اثر همین نا آگاهی های ناشی از آموزش ندیدن بوده است.
پ.ن:تجربه شخصی من برای درک بهتر موقعیت مکانی آدرس, مبتنی بر استفاده از نقشه های هوایی گوگل و فهم دقیق جهتهای اصلی در مکان است. توجه دقیق به عوارضی چون کوه, تپه و فاصله از دریا یا رودخانه و نشانه هایی که به راحتی قابل تعویض یا تغییر دست ساز بشر نباشند و تمرین بر تقویت حافظه تصویری از مکان, مغازه و فروشگاه ها بسیار کارساز می باشد.
پ.ن: در مشاغل فرایندی نفت, در همان مراحل آغازین کار در واحدهای عملیاتی,کارآموز بایستی تمامی مسیرهای فرایندی را از مرز واحد تا محل ورود به ظروف و مبدلها و برجها دنبال کرده و تمامی اتصالات و تجهیزات مسیر را به حافظه بسپرد و از این طریق برای شرایط ویژه و اضطراری واحد خود را از پیش آماده نماید که آن را اصطلاحاً Line-Up می نامند.در این روش اضافه بر شماره و جهت های قطب نمایی و جهتهای پیرامونی, ورود یا خروج از نقطه مورد نظر نیز باید به حافظه سپرده شود.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes