Monday, August 31, 2009

آيا طراحي در بريتانيا به پايان راه خود رسيده است؟

در بين كشورهاي اروپايي،بريتانيا با ساختاري اصيل و فرهنگي متفاوت، مبداء ومبدع بسياري از نمادهاي تمدن امروزي به شمار مي آيد و كمتر كسي است كه نداند ساختارهايي مانند پست،آتش نشاني،پليس،شهرداري و انواع خدمات عمومي از بريتانيا و لندن پا گرفته است...
ساخت و طراحي ابزار،ماشين آلات و ملزومات خدمات عمومي نيز به تبع زيرساخت آن،اصليتي بريتانيايي داشته و هنوز هم بسياري از كشورهاي دنيا الگوهاي طراحي آن را بر اساس سري استانداردهاي بريتانيايي دنبال كرده و توسعه مي دهند.اين طريقه طراحي و المانهاي اصلي در انتخاب زوايا و رنگ پس از سالها به شناسنامه بريتانيا تبديل شده است ولي با توجه به ظهور فن آوري ها پيشرفته در كشورهاي مانند آمريكا يا ژاپن و نيز مكاتب طراحي صنعتي كه توسط ايتالياييها،فرانسويها و اخيراً كشورهاي اسكانديناوي رخ نموده است، فاصله زيبا انگاري يا بار هنري طراحيهاي مدرن با نمونه هاي كلاسيك بريتانيايي به قدري فاصله گرفته كه ذائقه جهاني با طرحهاي انگليسي ديگر ارضاء نمي شود.از اين بابت در مقام مقايسه امروز زيباييهاي شهر لندن به چشم جواناني كه از ساير نقاط اروپا يا امريكاي شمالي مي آيند،چهره زمخت و نازيبايي است!.حتي منتقدين حيطه طراحي در انگليس نيز سخن از پايان عصر شكوفايي طراحي و فقدان روح طراحي در بريتانيا به ميان آورده اند.اين بحثها با رونمايي لوگوي المپيك 2012 لندن بيشتر شايع شده و بسياري آن را نمادي از مرگ طراحي در بريتانيا مي دانند!.از سوي ديگر به عقيده بسياري طراحي بريتانيايي تابع اقتصاد،الگوي مصرف و شيوه زندگي عامه مردم بوده است و هيچگاه نميتوانسته بدون تقاضاي جديد وارد مرحله شكوفايي و خلق آثار جديدتري باشد،به عبارت ديگر طراحي در انگليس در خدمت مصرف بوده و نه در خدمت زيباسازي يا ارضاي حظ بصري!!.لينك يك، لينك دو
نيم نگاهي به طراحي اتوموبيل و هواپيما طي قرن بيستم در انگليس ، تفاوت برداشت طراحان انگليسي را با ساير طراحان در ساير نقاط جهان نشان مي دهد، برندهاي معروف و اشرافي رولزرويس و بنتلي تا همين دهه پيش اصرار داشتند كه اصالت خودروهايشان را با تغيير ندادن اشكال اتاق و خطوط بدنه حفظ كنند!.يا هواپيماهايي مانند نيمراد يا ولكان با ظاهر غير متعارف و طراحي منحصربفرد شكل آيروديناميكي شان هيچگاه خواستار بين المللي نيافتند.
پ.ن: نگرش طراحي بر اساس متوسط تقاضاي جامعه و متاثر از اقتصاد عامه و تاثير آن بر طراحي شهرها وخدمات عمومي از جمله معضلاتي است كه در شهرهاي ايراني نيز بسيار به چشم مي آيد...

Sunday, August 30, 2009

وجدان درد عقب ماندگی از فیلمهای دیده نشده!


ما ایرانیهای جوانی نکرده! عادت داریم به یاد جوانی و افسوس های جدا ماندن از آن دوران باشیم,ولی امروز من با دیدن این فیلم هوس کردم زودتر به پنجاه سالگی و بعد آن برسم و از تجربه این چنینی لذت ببرم,داستین هافمن و اما تامپسن ترکیب بی نظیری از بلوغ میان سالی, استقلال رای و غلبه منطق بر صحنه ایجاد کرده اند و اطمینان می دهند که میانسالی نیز مجال آغازیدن دارد!...
تا حالا دقت نکرده بودم که تقاطع غیر هم عرض می تواند تمثیلی از تقابل فرهنگها در جامعه ای متروپولیتن باشد, این فیلم مستقل را برای نشان دادن بعضی زوایای پنهان مهاجرت را به عشق مهاجرتهایی مثل خودم توصیه می کنم!, کارگردان فیلم خودش مهاجری آفریقایی تبار بوده است,اتفاقاً خانواده ای ایرانی نیز با یک شاهکار تاسف بار! در فیلم به تصویر کشیده شده اند..
پ.ن: دوباره با تعدد فیلمهای دیده نشده روبرو شدم وباید هر چه سریعتر آنها را ببینم تا با وجدانی آسوده به خواب بروم!.

Saturday, August 29, 2009

نگین سلیمانی بر انگشتان اهرمن


دو فیلم پی در پی تماشا کردم که با دو مضمون متفاوت ولی یک نگرش واحد, واقعیتی تقسیم کردنی با شما به همراه داشت!,بهتر است که سرتان را با مضمامین فیلمها به درد نیاورم چون شما یا آنها را دیده اید و یا خواهید دید ولی نگرش سناریوهای این دو فیلم به این واقعیت که تجمع نقدینگی های افسانه ای و میلیارد دلاری می تواند حمامی ازخون,دروغ و خیانت به راه اندازد و هر کسی را در سر راهش قربانی خواهد کرد و این که قیمت ما آدمها بسیار پایین آمده و در همین آخر دنیا تا همین چند وقت پیش قیمت جان آدمی چیزی در حد یک تراول پنجاه تومانی بود,همه آن چیزهایی است که می خواستم بگویم و ظاهر آن به شدت به درد توجیه با تئوری توطئه و پذیرش آن می خورد!!.
یک نکته جنبی در فیلم دوٌم نیز اشاره به تاثیر قابل توجه وبلاگ نویسی بر خبرگذاریها و روزنامه های امروز جهان دارد و این که وبلاگ نویس نیز در صورت بسیار موفق بودن در چه راه پر خطری گام بر می دارد...
پ.ن: فیلم اوٌل, فیلم دوٌم
پ.ن: برونسپاری خدمات امنیتی و نظامی به بیرون از حلقه دولت و خصوصی سازی این بخش در کنار درآمدهای آنچنانی و سودای چنبره زدن بر منافعی افسانه ای و بلند مدت نیز در فیلم دوٌم مورد انتقاد جدی کارگردان قرار گرفته بود و به گمانم اسم کذایی انتخاب شده برای شرکتی فرضی , همان شرکت معروفBlackwater که مقاطعه خدمات امنیتی,جاسوسی و صد جاسوسی عراق در زمان حضور آمریکا بر عهده داشت و هنوز نیز غول پیمانکاری این رشته است را نشانه رفته است...

Friday, August 28, 2009

اجساد مردگان قيمتي تر شده اند!

تصور كنيد كه عزيزي را از دست داده ايد،بيمارستان يا مركزي پزشكي شما را فرا مي خواند تا با برداشت بخشهايي از بدن متوفي با شما به توافق برسد،با قرار دادن شما در مسيري احساسي و عاطفي و با علم به اينكه براي از دست رفته شما تفاوت نخواهد داشت كه در قبر فلان يا بهمان بخش از بدن را همراه داشته باشد،شما توافق نامه اي را براي برداشتن آن بخشها امضاء مي كنيد...
پيوند اعضاء با آنچه كه تا پيش از اين تبليغ مي شد،تفاوت بسياري پيدا كرده و با پيشرفت پيوند پوست،استخوانهاي اصلي و بعضي فراورده هاي بيولوژيك استخراجي از اجساد،ويتريني از قيمتها و محصولات در اين كسب و كار بوجود آمده است!.
گزارش اشپيگل، شركتي در آلمان را معرفي مي كند كه از سراسر جهان و به طور اخص در اين گزارش از اكراين بخشهاي بدن مردگان را تامين و براي تقاضاهاي جهاني به خصوص بازار مصرف عمده آن در آمريكا بسته بندي و ارسال مي نمايد!.اين گزارش تخمين مي زند كه بازار مذبور هم اكنون سودي ميلياردي از اين سوداگري به جيب مي زند و در آينده به سمت منافع بيشتري نيز خيز برخواهد داشت.لينك خبر
پ.ن:تصور اجساد پوست كنده يا بدون استخوانهاي اصلي و چيزي شبيه لاشه قصابي شده و بدون استخوان يك گوسفند،قرنها بعد باستانشناسان آينده را با گورهايي خالي از اجساد روبرو خواهد ساخت كه هيچ نسج سختي در آن باقي نمانده است!!.
پ.ن: تمركز بر كشورهايي چون آسياي ميانه و فقر مالي جوامع در حال توسعه،اين نگراني را بوجود مي آورد كه در كشور خودمان نيز شعبات اين كسب و كار داير شده اند يا خير؟؟!.
پ.ن:عكسهايي كه از گالري اشپيگل برداشته ام شركت آلماني سردمدار بازار،جلسه دادگاهي در نيويورك كه در آن شكايتي عليه تعبيه لوله هاي پوليكا به جاي لگن و استخوانهاي ران يك متوفي قبل از دفن است !و همچنين چارت قيمت بخشهاي مورد تقاضاي اين بازار را براي اين كه مذنه اين بازار هم را داشته باشيد تقديم مي كنم!.
پ.ن:پيش از اين دانشكده هاي پزشكي مشتريان پروپا قرص اجساد مجهول الهويه يا غير ايراني براي فرايند آموزش تشريح بودند،با توجه به شكايت دائم پزشكان عمومي از كمبود دستمزد بايد از اين پس چهارچشمي جسدهاي درگذشتگان را بپاييم تا پوست كنده و آش و لاش شده تحويلمان ندهند!!،نگاهي به قيمتهاي بالا نشان ميدهد كه با استخدام يك قصاب كاركشته هر جسد با قيمتهاي سال 2002تا 300 يورو درآمد خالص دارد!!.

سرخوشی مقدس یا غریزه؟ The Ecstasy of Saint Theresa

در تاریخ هنر مذهبی و خدمتگذاران کلیسای کاتولیک اشخاصی مانند جیوانی لورنزو برنینی,تک ستاره هایی از شعور و مقاومت در قبال خرافه مذهبی و خشک مغزی دینی بودند که با ساخت تندیسها و انگاره های به ظاهر مذهبی,آنچه را که مدیحه سر داده بودند در باطن مذمت کرده اند.
ساخت تندیس سرخوشی قدیسه ترزا که زمانی نشانه ای از معجزات و حالتهای روحانی قدیسان مذهبی مسیحی بوده است و بر اساس اتوبیوگرافی ترزا اهل آویلا از لحظه نازل شدن فرشته ای بر وی و حالتی روحانی است که بیشتر به نوعی ارضای ج-ن-س-ی شباهت دارد تا خلسه حضور!!,در این میان برنینی به درستی راهبه ترزا در همان سرخوشی فیزیکی کذایی که افتد و دانی!,مجسم می کند در حالیکه لباس راهبگی و نمادهای مسیحی حضور فرشته و نیزه آتشینی که به نوعی تناقض منطقی با آنچه که ترزا روایت کرده و سمبلی چون فرشته در مذهب به شمار می رود,تمسخر آشکاری است از آنچه بنینی نیز دریافته است و سعی می کند تا چنین داستان بی اعتباری را پول مرحمتی کلیسا به سخره بگیرد!!.
پ.ن:وقایع ترزا و نزول فرشته بروی به قرن 16 میلادی و گذافه گوییهای معمول کلیسای واتیکان در مورد آنچه که بنا بوده بر ایمان مذهبی مسیحیان بیافزاید,تعلق دارد.
پ.ن:استفاده از نمادهای فوق الذکر حتی در قرون وسطی نیز تمسخر سازندگان خود اثر را نیز به همراه داشته و می توان تصور کرد که پایه و اساس چنین برداشتهایی دیگر در بین نخبگان آن عصر نیز دوامی نداشته است,پس از چندین قرن استفاده از انگاره هایی مانند آنچه که در زمان حاضر مطرح می شود می تواند تمسخر و بی اعتمادی به مراتب گسترده تری ایجاد کند...
پ.ن: فیلم فرشتگان و شیاطین رون هوارد و داستان دن بروان نیز در گوشه ای از مسیر یابی رابرت لنگدان به صومعه ایلومیناتی ها از کنار همین تندیس می گذرد...
پ.ن: این که ترزا یا کلیسا سعی داشته یک نیاز غریزی یا حالتی فیزیکی را رنگ و بویی مقدس بپوشاند بسیاری از باورهای پیش از این و بسیاری از داستانهای مذهبی آنها را مانند دومینویی یکی پس از دیگری فرو می ریزد...

Wednesday, August 26, 2009

مصيبتهاي آب و خوابي كه هنوز آشفته نشده است

سرانه توليد دي اكسيد كربن و جداول آن را CO2 FootPrintبه ياد داريد؟،اگر اين سلسله مطالب را دنبال كرده باشيد بايد سرانه مصرف آب به ازاي توليدات ديگر Water FootPrintرا نيز در حافظه داشته باشيد...
متخصص حوزه آب Arjen Hoekstra ازدانشمنداني است كه دغدغه اين روزهاي زندگي اش را به روشن ساختن ارتباط معني دار بين مصرف آب و توليدات مصرفي بشر اختصاص داده است،او به مدل سازي معادلاتي براي محاسبه مصرف آب در بخشهاي مختلف و تنوير اذهان عمومي در مورد آنچه مصرف مي كنند و آبي كه به هدر مي رود مشغول است.شايد بهتر باشد تا جوانان فعال عرصه محيط زيست بدانند كه پوشيدن يك شلوار جين به مصرف 10000ليتر آب! مي انجامد و خوردن هر همبرگر 2400 ليتر مصرف آب به دنبال داشته است!.
او چرخه مجازي از توليد و مصرف آب با تفكيك مناطق توسعه يافته و مناطق كمتر توسعه يافته تا فقير را تصوير كرده كه نشان مي دهد عدالت در اين بخش نيز حكمفرما نيست و آبهاي قابل استفاده دنيا بيشتر در كشورهاي توسعه يافته به مصرف مي رسند.
در همين لحظه 1.4 ميليارد نفر انسان در مناطقي زندگي مي كنند كه از لحاظ دسترسي به اب مناسب در مضيقه هستند و تا 2050 ميلادي 2.5 ميليارد نفر ديگر به اين تعداد و مضيقه هاي پيش رو اضافه خواهند شد...
سرانه مصرف جهاني آب در حدود1243متر مكعب تخمين زده مي شود در حاليكه آمريكا 2483 متر مكعب و آلمان 1545 مترمكعب و چين تنها 702 مترمكعب آب به ازاي نفوس خود مصرف مي كند.لينك خبر
پ.ن: فاصله غني و ضعيف حتي در اين مقياس نيز با شكافي عميق روبرو شده در حاليكه نوع مصرف در كشورهاي توسعه يافته به صورتي فزاينده و غيرقابل مهار به سمت مصرف كالايي مي رود كه ناخودآگاه آب بيشتري براي توليد آن مصرف مي شود!!.
پ.ن: جنگ براي آب در پيش است و به مراتب خونين تر از جنگ براي انرژي خواهد بود!،تحليل مصرف آب سرانه در كشورمان نيازي اساسي است كه در غوغاي قدرت و منافع گم شده است.
پ.ن:تا هفته آينده چارت محاسباتي نسبت سرانه آب مصرفي مجموعه صنعتي كه در آن مشغول هستم را استخراج مي كنم،شايد دردي دوا كند...

کلکسیون اسبهای رنگارنگ کوتوله


نمیتوانم با اطمینان بگویم که دختربچه ها یا پسر بچه ها,کدامیک به جمع آوری دل مشغولی هایشان بیشتر علاقه نشان می دهند,ولی مطمئنم که دختربچه ها افراطی تر از پسرها هستند!!...
من از بعد از سنین مدرسه ابتدایی با چیزهایی مثل سکه و اسکناس ایرانی و خارجی,نوعی کاشی های تزیینی ریز ایتالیایی و اسپانیایی که درزمان ما رسم بود و چیزی مانند قاپ بازی با آن رواج داشت و بعدها که بزرگتر شدیم فهمیدیم از مصادیق لعب! است و سپس دوره مجلات و کتابهای مختلف به جمع کلکسیونرهای کوچک پیوستم!!.ولی یسنا در همین اوان کودکی با موجود رنگارنگی که خانواده ای به بزرگی جیب همه باباهای دنیا دارد! اخت شده است که معلوم نیست آخر و عاقبت ما را به کجا خواهد کشاند!.ماجرا از آنجا آغاز شد که یسنا در سفر ولایت یکی از همین موجودات را در بغل دخترخاله جان جانی اش زیارت کرد و دیگر از این به بعد تبدیل شد به عضوی از خانواده ما!!!.
پونی کوچولوی من My Little Ponyکاراکتری کارتونی است که در دهه هشتاد به رقیب جدی محصولات باربی تبدیل شد و به یمن انقلاب 57 و دلارهای چندین برابر شده و تمایل تولید کننده اش به عدم تولید انواع نازل آن!, با قیمتهای آنچنانی فقط در اسباب بازی فروشیهای آن طرف شهر!! و سوغات آنور آب! شناخته شده بود.
یسنا که تصور می کند باید به عدد خانواده خودمان,خانواده ای مشابه از پونی کوچولوها جمع آوری کند این روزها در قصر خیالی خود با انواع آنها بازی می کند...
پ.ن:امشب در فروشگاه مجتمع یکی از فیلمهایش را با چنان ذوقی خرید که فروشنده مات و مبهوت به جست و خیزهایش نگاه می کرد!!.
پ.ن:ورود به 4 سالگی یسنا با چنین داستانهایی آغاز می شود...

Tuesday, August 25, 2009

هويت گربه سگ

بعنوان كسي كه تخصصي در رفتارشناسي و شاخه هاي مرتبط آن با جامعه شناسي ندارد!،ولي سالها است بدنبال اين پاسخ مي گردد كه جامعه ايراني در ايزولاسيون و محدوديت به كدام سمت حركت كرده است از خواندن مطلبي در مورد يك سگ انگليسي به شدت جا خورده ام!!.
چيپيChippy سگي انگليسي است كه از بدو تولد در بين 40 گربه بزرگ شده است و در مركز خيريه نگهداري از گربه ها با جماعت گربه سان رشد و نمو داشته است.چيپي هيچگاه نياموخته كه سگ باشد! و در اين ميان حتي تصور بر اين بوده كي وي نابينا يا ناشنوا نيز مي باشد زيرا رفتارهايش به هيچ وجه با يك سگ شباهت نداشته است!!.او حتي بسترش را با گربه ماده اي به نام آني به اشتراك گذارده كه نقش بسيار حفاظت كننده اي در زندگي او بازي مي كند!،او مانند يك گربه رفتار دفع ادرار و مدفوع را در يك محفظه شني انجام مي دهد و بازيچه مورد علاقه اش براي گاز گرفتن يك موش اسباب بازي است!،اگرچه رفتارهاي كم تحرك وي تخمين سني بالغ بر 19 سال را كه سن كهولت سگ است براي وي متصور مي ساخت ولي سن واقعي او را بين 13تا15 سال تخمين زده اند!.وي حتي به ندرت پارس مي كند!!.لينك خبر
پ.ن:من دقيقاً مطمئن نيستم كه در مطالعات رفتارشناسي مشابهت رفتاري حيوانات با انسان از لحاظ سابقه تربيت و رفتار جمعي مد نظر قرار گرفته است يا خير،ولي بعنوان يك ورود به مطلب بعيد نمي دانم كه جامعه ايراني خصوصاً در بعضي از اقشار كم درآمد و ضعيف به نوعي به همين بحران هويتي مبتلا شده اند و گويي از ايراني بودن،انسان بودن،شهروند بودن و بسياري از خصايص يك شهروند معمولي فاصله گرفته اند.در چنين فضايي ايجاد هر باوري به جاي باورهاي اصيل نبايد مشكل باشد...
پ.ن: فکر کنید یکی سری آدم برای سالهای متمادی کتاب یا مطبوعه در اختیار نداشته باشند یا نوع خاصی از آن را در اختیار داشته باشند,به همین منوال در مورد موسیقی,فیلم و امکان مسافرت کردن به بیرون از مرزهای محدوده زندگی,پس از سالها همه حقایق و ظرفیتهای هستی در همان اندازه فراخورشان برایشان جلوه خواهد کرد...

Monday, August 24, 2009

چهار کتاب,چهار وادی

سفر ولایت و گشت زدن در خیابانهای خاطره انگیز کودکی,ناخودآگاه من را به کتابفروشیهای مورد علاقه ام کشاند و بنا بر قاعده نانوشته ای که وقتی دست گرمی برای هر کاری پیش بیاید دیگر ترک آن کار مشکل خواهد شد,دو کتابفروشی دیگر را در حوالی دانشکده پزشکی به جز کتابفروشی دانش در خیابان صورتگر,در نوردیدم...

کتابفروشی روبروی دانشکده پزشکی نیز از همان پاتوقهای همیشگی بود که نسخه مجلات خوب روزگار دانشجویی مانند گردون,سری اول ادبستان و شماره های نخستین کیهان فرهنگی را از آنجا تهیه می کردم,از عادتهای ویژه این کتابفروشی میز صاحب مغازه بود که همیشه با کتابهای جدید و نوبرانه حوزه نشر آذین می شد و نگاهی به همان میز درگاهی حکم چرخیدن سریع در کتابفروشی را داشت!.کتاب نایاب یعقوب یاد علی "آداب بیقراری" را با تعجب تمام در اینجا یافتم و بعد هم یکی از آخرین نمایشنامه های ایرج پزشکزاد با نام "پسر حاجی بابا جان" و بلاخره یک کتاب دیگر از دن براون که گویا به اشتباه یا کج سلیقگی! با نام "حقیقت یخی" نامگذاری شده ولی گویا به نام اصلی نقطه فریب بیشتر می برازد! و بلاخره کتاب چهارم با نام "عدالت در پرانتز" از ایزاک بابل که گویا تنها مجموعه داستان از این معترض معدوم شوروی دوران استالین است که در ایران به فارسی برگردانده شده است...

پ.ن:فقط کتاب چهارم ناخوانده باقی مانده است و آداب بیقراری یادعلی بدبخت نیز بر خلاف شکایات مطرح شده بر علیه اش توهین به هیچ قومیتی نیست مگر آنکه به تصادف داستان از منطقه لرنشین آغاز شده!, والا هر قومیت یا شهریت دیگری نیز می توانست نقش شخصیتهای او را بازی کند و احتمالاً او را قربانی بدخواهی و بخلی کرده اند که حتماً سبب آن را او خود بهتر می داند!,کتاب دن بروان با همان سبک و سیاق سه اثر برگردانده شده به فارسی دیگرش,پر کشش و تا به انتها سرگرم گننده است و اگر مانند من وقت خالی داشتید که نخواستید با هیچ کس دیگری آن را قسمت کنید در حدود 500 صفحه رمان حادثه ای و تخیلی انتظارتان را می کشد!!.در مورد دو کتاب بعدی,بعداً بیشتر خواهم گفت...

Sunday, August 23, 2009

حدس بزنيد و جايزه بگيريد


بعضي از بانكهاي دولتي كه اول اسم آنها هم با "ت" شروع مي شود! و معلوم نيست به دليل كدام خدمات بانكي متفاوتي تيول حسابهاي كلان بعضي شركتهاي دولتي به نام آنها زده شده است تفاوت زيادي با حجره حاج رجب ندارند و در برخورد با مشتري و مديريت خدمات مشتريان از بقالي محله قديمي مرحوم پدرم هم چند پله عقبتر هستند!!.
امروز در صف انجام خدمات بانكي در يكي از شعبات،تصاوير پيوستي را شكار كردم،فقط حدس بزنيد سوژه چيست و دو جلد كتاب جايزه بگيريد!، هزينه پستي ارسال نيز بر عهده حقير بي منت پذيرفته است...
پ.ن: فقط آن همكاري كه در كنارم شاهد گرفتن عكس بود از ليست برنده ها به طور خودكار محذوف مي باشد!!.
پ.ن: در همين شعبه فكسني چرخش ماهيانه حسابهاي شخصي كارمندان و حسابهاي دولتي شركت سر به چند صد ميليارد تومان مي زند و ميزان حق جذب آن نيز از بهترين شعبات مركز شهر به مراتب بالاتر است و به قولي مديريت شعبه آن سرقفلي هم دارد!!.
---------------------------------------------------------------------------------------------
با تشكر از همه دوستاني(پپلا،پرستو،يونس،حسن،عرفان و پدرام) كه لطف كردند و حدسهايي را كه در مورد سوژه اين عكسها مي زدند در كامنت داني و يا گپهاي آنلاين مطرح كردند،عليرغم اشاره اي كه به خدمات مشتريان در متن شده بوده و ويژگي عيان آويزان بودن دو چيز مختلف در عكسها،كسي متوجه نشد كه اين شعبه بانك تجارت با همين روش قرون وسطايي كه در بقاليها هم ديگر به كار نمي رود اشياء گم شده مشتريان را در معرض ديد عموم گذاشته تا صاحبان آنها قدمي پيش بگذارند!!!،دريغ از اعلان يا اشاره اي به اينكه اين اقلام پيدا شده اند!!.
پ.ن: جوايز تا مسابقه بعدي بايگاني مي شوند!!.

Saturday, August 22, 2009

سيويل خوانده هاي وطني و توهم مديريت جهاني


مهندسان سيويل يا همان لفظ آشناي راه و ساختمان(عمران)،در كشور ما مجموعه اي از تحصيل كردگان فني را تشكيل مي دهند كه به واسطه توسعه نيافتگي و تفوق كسب و كار بساز و بفروشي! ساليان زيادي است كه بر اريكه قدرت،سرمايه و فرصتهاي بي بديل اجتماعي تكيه زده اند...
مهندسان سيويل در مقطع كارشناسي به نسبت ساير رشته هاي كلاسيك مهندسي با حجم دروس مهندسي كمتري روبرو هستند و در عوض با توجه به ويژگي شغلي شان در ايران به سرعت جذب بازار كار و تجربه اجرايي مي شوند و از اين لحاظ به جز پارامتر دقت محاسباتي و رعايت آن در شيوه اجرايي،از ساير دانش آموختگان فني پيش مي افتند.
ساختار پروژه اي در كار سيويل،از كارشناسان اين رشته آدمهايي مي سازد كه به هر هدف اجرايي به شكل يك گانت چارت، آيتمهاي اجرايي، زمان شروع، زمان پايان،مدتهاي تعويق و از اين قبيل مي نگرند.مسئوليتهاي مهندسي در اين رشته به طور معمول ابعادي كوتاه مدت دارد و اگر سازه اي يا راه احداث شده اي اولين بارگذاري را پشت سرگذارد بنا بر سنت غلط وطني كار پايان پذيرفته است و حوادث آتي را در سالهاي آينده كسي را به پشت ميزهاي محاكمه نخواهد كشيد.مجموعه چنين پارامترها،زيرساختهاي قانوني و اجتماعي از اين مهندسين ،مردماني پروژه محور، با ديدگاههاي كوتاه مدت مبتني بر سود دهي را پرورش داده و ناخودآگاه مهندسين عمران وطني اگرچه نه به طور مطلق ولي به طور اكثريت مردماني فاقد ديدگاههاي استراتژيك و بلندمدت بار مي آيند.
به طور اخص در طي عمر دولتهاي بعد از انقلاب 57 در خلاء بوجود آمده از فقدان نيروهاي مديريتي عالي،عدم باور به ديدگاههاي بلند مدت و بودجه ريزي ساليانه،مهندسين عمران به عنوان مديران دولتي كه سابقه اجرايي بيشتري نسبت به ساير دانش آموختگان داشتند،اقبال عمومي يافتند و بسياري از پستهاي وزارتي و مديرتهاي عالي طي فرمولي نانوشته به مهندسين عمران سپرده شد.در اين راستا برنامه هاي تدوين شده نيز تحت تاثير همين باور به طور مقطعي،سليقه محور و فاقد انسجام براي پيوستن به برنامه هاي آتي در بستري استراتژيك سامان يافتند.از دل چنين رويكردي مجموعه بسيار زيادي پروژه بوجود آمد كه بسياري نيز به پايان رسيد ولي شلختگي و بي قاعدگي آنها و عدم باور فرايندي و استراتژيك از مجموعه آنها برايند مثبتي را تا كنون براي مملكت رقم نزده است.
پ.ن:بسياري از چنين مديراني با اين توهم كه مهندسين سيويل تنها كاركترهاي مناسب براي تبديل شدن به مديران عالي هستندخلق شده اند و بررسي كابينه هاي ده گانه سي سال اخير تعداد بسيار زيادي مهندس عمران به خود ديده كه عموماً نيز فاقد يد بيضا بوده اند!.
پ.ن:استفاده از تركيب مهندسين اجرايي كه ماليه يا مديريت استراتژيك را در بعد آكادميك و اجرايي از سرگذرانده اند و بويژه استفاده از ديدگاههاي دانش آموختگان MBA يكي از درمانهاي عاجل براي پرورش مدير مبتني بر ديدگاههاي تحصيل كردگان فني است.
پ.ن: يكي از مشكلات دكترمهندس اكونوميست خودمان و تيمي كه از شهرداري با خود آورده،همين توهمي است كه مهندس عمران مي تواند نقش آچارفرانسه هر مشكل كابينه يا دولت را بازي كند و گويا فراموش كرده كه در دانشكده هاي فني سيويل خوانده ها را به مزاح گلابي پاس كرده مي ناميدند و فشار محاسباتي يا فكري زيادي بر مهندسين عمران نيامده است...
پ.ن:لطفاً فارغ التحصیلان رشته عمران مطالب فوق را به پای آسیب شناسی وضعیت موجود و دولتهای اخیر بگذارند و با نظرتسامح آن رابخوانند,قصد تخطئه یا وهن هیچ یک از دوستان نیست و موضع حقیر نیز مطلق گرایانه نبوده است!.

Saturday, August 15, 2009

مكلت و آرمان طيران




نويد ورود يك تازه وارد به خانواده،سبب ساز ديدن تئاتري شد كه در سالن قديمي و خاطره انگيز ابوريحان كه سالهاي زيادي پاركاب كتابخانه اش بودم،ممكن شد.سالهاي سال بود كه پس از كارهاي رزاقي و گروهش در شيراز دل به صحنه نداده بودم و اين بار كاري متفاوت را كه به نظر من بيشتر داعيه فرم داشت تا مفهوم را تماشا كردم.
ملغمه دو نمايشنامه شكسپيري كه جز تراژدي بودن محمل ديگري براي اين آميزش هجوآميز نداشت به مدد موسيقي و چند بازي خوب به ساعتي هنرنمايي تبديل شده بود كه مغز متفكر پشت صحنه را به عنوان آيكوني ماندگار از همشهري هايم در خاطر نگاه خواهد داشت.آرمان طيران جواني است كه بزرگي در كار صحنه و تياتر برازنده اوست...
گوشه زدن وتك مضرابهايي براي گريز از متن اصلي در اين اثر، من را به ياد نسلي مي اندازد كه براي فرار از اختناق سانسور حاضرند از هر دري و به هر نقشي در آيند!.
پ.ن: از نكات مطرح كار صحنه اي "مكلت"كه بازي با كلمات نام دو اثر مكبث و هملت است، استفاده هنرمندانه از موسيقي زنده و سازهاي سنتي و استفاده همزمان از تنظيمهاي مجدد آثار معروف موسيقي كلاسيك،پاپ و موسيقي سنتي است كه پركننده جاي خالي پارامترهاي پرهزينه اي چون دكوراسيون،گريم و لباس شده است.
پ.ن: عكس اجراي صحنه مكلت را از اينجا به امانت گرفته ام و مربوط به شب اجراي كذايي نيست.

بيضايي از جدال سي و اندي اش با جهل مي گويد

از ميان كتابفروشاني كه در ولايت به سوداگري تن نداده اند،خانواده اي خوزستاني است كه پسرش فروشنده و همدم مشتريان كتابي است كه سالها است در خيابان صورتگر به دنبال گمشده هايشان پا به درون فروشگاه نقلي آنان مي گذارند..
اگر اين كتابفروشي را ديده باشيد متوجه توصيف من هم شده ايد،با ورود و پرسش در مورد تازه هاي كتاب معمولاً چيزي در خور پيشنهاد مي كنند و گپي چند لحظه اي با فروشنده فرزانه اش شما را به دوران اعتبار كتاب و كتابخواني خواهد برد.
اين مقدمه را به نشانه سپاس از زحمتهاي اين عزيز در مقايسه با سوداگران كتاب در شيراز آورده ام،كاسب كارهايي كه با ساليان سال نام نيك اجدادشان در وادي نشر و قلم ،امروز تفاوت زيادي با بارفروشان ميدان تره بار ندارند!!.
رهاورد امروزم از بازار كتاب گفتگوي نوشابه اميري است با بيضايي كه از كودكي تا سينما و با سينما مي شنود و پاسخ مي دهد.گفتگوهايي كه حول حوش نوشته هاي نام آشناي بيضايي ،نمايشنامه ها و فيلمهايش صورت گرفته و چهره واقعي تري از او ترسيم مي كند...
كتاب ديگري كه با جلد كاهي و سر و ظاهر دهه شصتي آن بوي عتيقه بودن مي داد را با شوق رسيدن به پاسخهايي در مورد سال اول انقلاب 57 كه مجموعه اي از سخنراني هاي بازرگان به مناسباتهاي مختلف در سال 58 است را براي مطالعه بيشتر برداشتم.

Friday, August 14, 2009

اهل دل‘اهل كم با ضم كاف


من و هم ولايتي ها شهره به اهل دل بودن هستيم و از اين وادي گذري و نظري هم به شكم كه از قرار فاصله زيادي در لفظ شيرازي با دل ندارد! نيز مي اندازيم.از قديم الايام شيرازيها به توليدكنندگان غذا و خوراكي به ويژه آنهايي كه مردانه بر كيفيت توليداتشان پاي مي فشردند‘ احترام ويژه اي مي گذاشتند و به صورت خودكار چنين مكاني تبديل به پاتوقي مي شد كه نام آن اغديه فروشي بر نام منطقه يا محل مي چربيده است‘قديمي ها حتماً يادشان است كه چهار راه چنچنه از رستوراني به همين نام‘شهرت يافت و الخ...
پيتزا در ايران با بهره گيري از روش پخت امريكايي آن و مخلوطي سنگين و صقيل ‘اغذيه همه پسندي شد كه متاسفانه فرصت شناسايي انواع اصيل و معطر و با خمير كم حجم و مخلفات سالم را از اكثر مشتريان ايراني گرفته و در اين ميان پيتزايي مانند "زاور" را بايد فرصت جديدي براي هم ولايتي ها دانست‘با يسنا از پيشخوان عريان آن بازديد كرديم و البته 5-6 مدل مختلف آن را هم تجربه نموديم!‘براي خوش سليقه ها و خوش خوراكها‘مكان و اغذيه مناسبي پديد آمده‘ مواظب سفارش دادن تعداد آن باشيد‘يك عدد پيتزاي زاور به راحتي جوابگوي دو نفر است!.
پ.ن: تبليغ كالاي هيچ توليد كننده اي را انجام نمي دهم مگر آنكه كيفيتش بتواند به معناي واقعي راضيم كند!.

ضديادها و فرصتي براي گريستن بر سه دهه اخير


فرصت مرخصي و بي مسئوليتي موقتي! كه حاصل مي آورد‘بهانه اي شد تا "ضد يادها"ي بهنود را تا به آخر يك نفس بخوانم و شايد براي همسفرم در هواپيما جاي اين سوال باقي ماند كه مرد بغل دستي از چه لب مي گزد يا چشم تر مي كند!!...
بهنود در اين كتاب ما را به مهماني خاطراتي مي برد كه عليرغم داشتن لحظاتي از تاريخ‘با همه روشنگري هايي كه در مورد بعضي وقايع معاصر دارد ولي قابل اثبات در هيچ محكمه اي نيست و شايد فقط راهگشاي لحظه اي ازسرگردانيمان در جاده سرنوشت باشد!.
همزماني و هم عصر بودن با بسياري از بزرگان و تاريخ سازان اين ديار فرصت يگانه اي بوده تا بهنود به تنهايي از دالاني عبور كند كه امروز عبور هيچ كس ديگري ازآن مهيا نيست‘در يادمانهاي تاريخي بهنود داستان تلخكامي بر شادكاميها تفوق تام دارد و اين شايد نزديكترين وجه تراژيك تاريخنگاري بهنود با تاريخ ايران است.
پ.ن: در ميان داستانهاي اين كتاب اگر ادعاهاي "ژاژا" قابل اثبات باشد بايستي برآنچه در 30 سال گذشته تحت نام انقلاب صورت گرفته‘گريست...

Sunday, August 9, 2009

پاپوش مناسب

مهمترين بخش خريد لباس به عقيده من خريد كفش و پاپوش(!)،آن هم با ديدگاه راحتي پا در هنگام راه رفتن به عنوان اولين فاكتور است!،اگر كفش در هنگام راه رفتن احساس خوبي از راحتي و عدم فشار به پاها و ستون فقرات برايتان فراهم نمي كند پس از خير شكل و رنگ و ساير جاذبه هاي آن بگذريد،بويژه خانمها كه حاضرند مثلاً براي يك مهماني هر گونه پاشنه و فرم پنجه كفش را به صرف شكل يا همخواني رنگ آن با لباسشان تحمل كنند از همين الان بدانند كه با تكرار اين شيوه در ميانسالي در مطب ارتوپد و متخصصين مغز و اعصاب برايشان صندلي دائمي رزرو شده است...
براي خريد كفش در انتهاي روز و پس از ورم معمولي پا در طول روز به كفش فروشي برويد و در چنين وضعيتي سايز كفشتان را اندازه كنيد،به طور معمول راست دستها در پاي چپ و چپ دستها در پاي راست از كمي تا اندازه اي سايز بزرگتر برخوردارند،كفش را با تكيه بر سايز پاي بزرگتر انتخاب كنيد.قسمت پنجه پا بايستي فضاي كافي براي حركت پنجه ها در اختيارتان بگذارد و اگر غير از اين باشد راحتي پا ضمانتي نخواهد داشت.براي كودكان با توجه به انعطاف پذيري پاهاي آنها حتماً با توجه به رشد مداوم پاهايشان،تست در فشار نبودن پنجه هاي پا را بعمل آوريد كودكان حتي تا دو سايز كوچكتر از اندازه واقعي پاهايشان را بدون شكايت تحمل مي كنند!!.
با استفاده از طرح شماتيك زير اندازه واقعي پايتان را براي روي كاغذ كشيده و در مغازه با گذاشتن روي كف كفش ميزان فضاي باقي مانده از طرفين را تجسم كنيد،فواصل بسيار باريك پيراموني نشاندهنده انتخاب نامناسب حتي در صورت اندازه بودن كفش به شمار مي رود!.لينك
پ.ن: بسياري از توليدكنندگان مطرح كفش در جهان، بويژه شركتهايي كه بخشهاي پيشرفته پژوهشي دارند در چند سال اخير بر روي الهام گرفتن از ساختار آناتوميك پا براي طراحي كف و سازه حمايتي كفش تمركز پيدا كرده اند و با اين ايده گونه هايي از مواد و سازه كف را طراحي كرده اند كه با پاي انسان كاملاًهمساني ايجاد كرده و در هنگام راه رفتن تفاوت پا از پا افزار مشكل مي شود!!.تكنولوژي Receptor Technologyكه توسط كارخانه مشهور دانماركي ECCO از سال 2001 در بسياري از كفشهاي پياده روي و ورزشي آن به كار رفته از همين دسته از فن آوريهايي است كه كفش را بعنوان ابزار حمايتي براي بهداشت پا ارتقاء د اده است.
پ.ن: با كمي صرف هزينه به عوض خريدن چندين كفش نامرغوب،يك كفش مناسب و اصيل بخريد،قول مي دهم با پوشيدن چيزي شبيه اين صندل اكو و اطمينان از برچسب تكنولوژي كذايي فوق بين 3-4 سال پاها و مكانيزم راه رفتن و از همه مهمتر ستون فقرات خود رابيمه كرده ايد...

Saturday, August 8, 2009

ساندويچهاي منظوردار Insanewiches

ما جماعت زن و بچه دار،به قدري در دوري عيالات متحده! ترد و شكننده مي شويم كه هر روز به ياد همه محبتها و نوازشها و سرويسهايي كه مفت و مجاني مي گرفتيم خون گريه مي كنيم!. از همه مهمتر آشپزخانه كدبانوي خانه است كه در دوري وي سخت بي جلال و جبروت مي نمايد!! و اين بنده حقير نيز به ديدن هر عكسي از از هر نوع غذايي بايد آههاي سرد و گرم دمادم از ناي جان سر دهم!!.زياد حاشيه نمي روم و پس از مدتها باز هم از تزيين غذا ولي در چارچوب ساندويچها برايتان چند تصوير دست چين كرده ام،سايت insanewichesدر چندين دسته بندي انواع تزيينات ساندويچي را معرفي كرده كه من از ميان همه آنها، ساندويچي با شكل و شمايل مكعب روبيك،ساندويچي براي پسربچه هاي شيطان در رايت اتومبيلهاي كورسي كلاسيك ،ساندويچ پيك نيك با قالب پرنده تويتتر براي ميكروبلاگرهاي محترم و در نهايت ساندويچهايي كه به منظور جلوگيري از دستبرد توسط همكاران از يخچالهاي محل كار طراحي شده را تقديم مي كنم!.
پ.ن:من مخلفات گوشتي توليد داخل كشور را پيشنهاد نمي كنم مگر آنكه از توليدات اقليتهاي مذهبي!استفاده شود كه به لحاظ كيفيت گوشت نسبت به توليدات هم كيشان ارجحيت تام دارد!.

Friday, August 7, 2009

ناپایداری اجتماعی و قفل شدن ذهن

یکی دو ماه گذشته و شوکی که به همه بخشهای وبلاگستان فارسی وارد کرده یک نور شگفت انگیز در ذهنم پدید آورده و این چیزی نیست جز اینکه افزایش ناپایداری اجتماعی,می تواند آدمی را از آنچه که به نوعی بخش متعالی تر تفکر است دور نماید...
اگر بخواهم بدون پیچیدگی و با مثالی ساده بیان کنم,من بواسطه شغلم با محیط زیست و اثرات متقابل صنعت بر آن به صورت روزانه سر و کار دارم و خواندن و نوشتن درباره محیط زیست کار, وظیفه و شور زندگی ام را در 2-3سال گذشته به هم آمیخته است.بودن مجرایی برای زندگی و گذران و امنیت ناشی از شغل توانسته تمرکز بهتری برای پرداختن به این مقوله فکری برای من فراهم کند ولی با این حال در همین مدت کذایی انتخابات و ژانگولربازی های اطراف آن!,تمرکز بر محیط زیست و گفتن و نوشتن از تلاشهای ملی یا جهانی آن برایم سخت شده! یا به عبارتی در این تردید هستم که در سرزمینی که جان آدمی,اندیشه آدمی و حقوق مترتب آن به جایگاهی پایینتر از هر زمان دیگر سقوط کرده,گفتن یا نوشتن از محیط زیست کدام مخاطب ایرانی را در بر می گیرد؟؟!.
در مقایسه وبلاگهای زیست محیطی و منابع طبیعی نیز به همین افول دچار شده اند و مانند پیش از این دل و دماغ توسعه وبلاگ و مطالبشان را ندارند!,به همین خاطر بیشتر جستجو کردم و توانستم چیزی شبیه به آنچه در ذهنم گذشته است را در چشم اندازمدیریت زیست محیطی شرکت NEC's Environmental Management Vision 2010 که بخشی از بیانیه های سازمان در مورد طرز تلقی آن در مورد جامعه و کسب و کارش است پیدا کنم.
همانطور که در دیاگرام فوق می بینید,یکی از چهار عنصر اصلی به گمان این سازمان بعنوان زیربنای فهم الزامات زیست محیطی توسط جامعه,ارضای نیازهای اولیه جامعه است و جامعه بدون دست یافتن به حداقلهای نیازهای اولیه,در مسیر پایداری برای جامه عمل پوشاندن به الزامات زیست محیطی قدم برنخواهد داشت!.
پ.ن: امیدوارم سایر دوستانی که به نوعی دچار قفل شدگی ذهن! و یا بی میلی به تولید فکر هستند این بخش را جدی بگیرند,شاید این بی میلی به نوعی به ناپایداری این روزهای جامعه مان ارتباط مستقیم داشته باشد...

Thursday, August 6, 2009

Juno و ساختار خانواده های آینده


بعنوان پدر یک دختر,خیلی چیزها است که فهم آنها به راحتی با آنچه در رگ و ریشه مردسالار ایرانی ,صحیح یا غلط رسوخ کرده,نمی تواند کنار بیاید!,ولی آنچه در فیلم جونو مطرح می شود, هشدار بجایی است و نوید نوعی از خانواده های جدید است که ما نیز خواسته یا ناخواسته با آنها, پذیرش آنها و حمایت از آنها روبرو خواهیم شد. ترکیب جامعه و ساختار خانواده دیگر مانند آنچه ما تا کنون تجربه کرده ایم باقی نخواهد ماند و پربیراه نیست که تعصب بر ژنتیک فرزند نیز زیاد اهمیتی نداشته باشد و فقط آمادگی ذهنی و تمکن مالی برای پرورش فرزند بتواند ابزار اولیه پدر یا مادر بودن را ایجاد کند بی آنکه زاد و ولدی صورت گرفته باشد!.
جونو درنگاه اول با ساختارشکنی عاطفی و تغییری که در نگاه به خانواده به بیننده القاء می کند می تواند برای حتی هم نسل های من نیز قابل پذیرش نباشد ولی برخورد خانواده جونو با بارداری ناخواسته یک دختر 16 ساله و حمایت از وی برای تبدیل نشدن یک اشتباه به سلسله ای از اشتباهات دیگر, روشی است که باید برای زندگی از آن درس گرفت!,راه اشتباه نکردن از برخورد صحیح با اشتباهات می گذرد...
پ.ن: جونو از نگاه من جستاری گستاخانه و بسیار واقع گرایانه در مورد مفهوم آینده خانواده است,فرصت تجربه کردن حتی از راه اشتباهات کاملاً واضح تین ایجری نباید از نسل نوجوان و جوان گرفته شود,دلیل بسیاری از فجایع حادث شده توسط آدم بزرگها و به اصطلاح بالغ ترها!در همین تاخیری است که در تجاربشان دارند!!.بودن در موقعیت پدر جونو و به اندازه وی واقع بینانه رفتار کردنم آرزو است!!.
پ.ن:شخصیت پردازی داستان برای آفریدن جونو و نامادری اش از ملغمه شگفت آوری بهره گرفته که تماشاچی را تا آخرین لحظه شیفته نامادری ها و دختران فریب خورده باقی نگاه می دارد!!!,این شگفتی آنقدر هست که با 6 میلیون سرمایه گذاری بتواند 230 میلیون دلار فروش برای گیشه فیلم به همراه داشته باشد!.
پ.ن:فیلم بر اساس داستانی از تجربیات واقعی نویسنده در دوران دبیرستانش ساخته شده است.
پ.ن:البته باید اعتراف کنم زیرساخت سیستم حمایتهای اجتماعی ایران وفهم وپذیرش این طور برداشتها از طرف جامعه حداقل 30تا50 سال راه پیش رو دارد و در خود آمریکا نیز این فیلم اثر ساختارشکنانه ای ارزیابی شده است!!!.

Wednesday, August 5, 2009

كپي برداري سياسي كوتوله ها به قصد قربت!


از زمان تحصيلات ابتدايي از تقلب كردن و تقلب دادن متنفر بودم و به همين لحاظ بسياري از هم دوره ايها در موقع امتحان چشم ديدنم را نداشتند!،هرچقدر هم برايشان توضيح مي دادم كه اين يك خوي شخصي است و از كپي برداري متنفرم،همه قضيه را به خودخواهي شخصي ام نسبت مي دادند،بعدها در مقاطع بالاتر عليرغم اينكه ديگر شاگرد اول هم نبودم! و نمرات بسيار درخشاني هم در كارنامه نداشتم ولي باز هم به همان قاعده قبلي رفتار مي كردم! و از لحظه اي كه امتحان شروع مي شد فقط مي توانستم به برگه خودم نگاه بكنم و لاغير...
در وبلاگ نويسي و مشي شغلي ام هم همين آش و همين كاسه برقرار است و اگر ايده اي توسط شخص ديگري مطرح شود حتي اگر موضوع كاملاً با علايق من همخواني داشته باشد باز هم نمي توانم در حول و حوش آن مطلب اظهار نظري بكنم و اين هم نوعي بيماري است!!.
ديدن آدمهايي كه عادت دارند چزي را از جايي كپي كنند و در جاي ديگري بچسبانند در زمانه و ديار ما بسيار عادي شده است ولي از همه آنها تهوع آورتر دولتنامرداني! هستند كه از روي دستورالعملهاي نخ نما و ديكتاتور مابانه يك كوتوله ورشكسته سياسي ديگر كپي برداري مي كنند و مردم و سياست خارجي مملكت را قرباني بحرانهاي غيرقابل جبران مي سازند!.
پ.:حتماً خبر اخير مربوط به ديدار بيل كلينتون از كره شمالي و وساطت براي آزادي روزنامه نگاران آمريكايي كره اي تبار را ديده ايد،فقط فرض كنيد اين كوتوله وطني خودمان هم به دنبال خيالهاي خامي از نوع همتاي كره اي خود كيم باشد و دستگيري اتباع خارجي را دستمايه به زور پاي ميز مذاكره نشاندن آمريكا و اروپا قرار داده باشد! و عجب كپي برداري اسفناكي مي شود!!.

Monday, August 3, 2009

گياه نا اميدي هم نرويد


باباطاهر:
به کشت خاطرم جز غم نروید
به باغم جز گل ماتم نروید
( به صحرای دل بی حاصل مو
گیاه نا امیدی هم نروید )
حافظ:
نـمي‌بينـم نـشاط عيش در کس
نـه درمان دلي نـه درد ديني
درون‌ها تيره شد باشد کـه از غيب
چراغي برکـند خـلوت نـشيني
گر انگـشـت سـليماني نـباشد
چـه خاصيت دهد نقـش نـگيني !


اگر تا به حال اين اثر را نشنيده ايد، امروز وقتش رسيده است:
با صداي: محمدرضا شجريان
سه تار: احمد عبادي
کمانچه: علي‌اصغر بهاري
موسيقي: حسن يوسف‌زماني
کلام: بابا طاهر، حافظ
پ.ن:سخت وصف الحال اين روزها است،فقط نبايد نا اميد بود.



Sunday, August 2, 2009

چرا مراسم سوگند خوراندن به یک دروغگو برای ایرانیان بی اعتبار است؟


قدیمی ترین و ماندگارترین جوهر ایرانی از سنه زرتشت تا کنون و به اعتبار آنچه صداقت ایرانی در تاریخ نگاری یونان قدیم نامیده شده است, باوری اصیل به راستی و راستگویی است چنان که در یونان امروزهنوز نیز مثلهایی در تایید راستی و قول ایرانی و اصالت اسب ایرانی به موازات یکدیگر متواتر است...
ایرانی عهد باستان قراردادهای تجاری اش را نیزتا حدود زیادی بر مبنای اعتبار و صداقت طرفین پایه گذاری می کرده است و قول و کلام را به بهای منافع شخصی به کژی و ناراستی نمی آلوده است.لینک
آنچه هنوز هم دلهای ایرانی را به شوق می آورد یا از درد و حسرت آکنده می سازد بی ارتباط با راستی و کجی سخنانی که می شنود نیست, اگرچه ایرانی امروزی دیگر با همه آن معیارهای متاخر آمیخته نیست ولی بی دلیل هم نیست اگر دروغگویی و سوگند دروغ را دشمن پندارد و آنهایی را که ناراستی وجودشان را با ناراستی در کلامشان هویداتر می سازند هیچگاه در نفش متولیان دولت و دولت مدار باور نداشته باشد و رشته گسسته به دروغ را به هیچ ترفندی پیوند نخواهد زد!.
پ.ن:آنچه که از خرداد 88 تا کنون آزاری بر جان و فکر ایرانی انداخته,هیولایی است که به راحتی و بدون هیچ عذر و بهانه ای و در هاله ای از تقدس دروغ می گوید و این مانند رمزینه ای است که در جان ایرانی به جا مانده و نشانه ای از اهریمن است !و ناخودآگاه ایرانی بر می آشوبد تا بساط اهریمنی را به دور اندازد! .
پ.ن: باورهای اسطوره ای و آیینی پیش از مذاهب حضور داشته اند و در بخشی از یاد و اندیشه حضور دارند که مذهب و ایدئولوژی نیز به آن ژرفا راهی نمی یابند!.
پ.ن: دکترمهندس اکونومیست دروغگو آنچه را که نمی توانی متوجه بشوی و بدون دلیل هم آن را به گردن دیگران انداخته ای به هیچ وجه مطلب سنگین و سیاست مدارانه ای نیست,تو قربانی دروغگویی سیستمی هستی که فقط بخش ناچیز و کم مقداری از آن محسوب می شوی و فقط جسارتت در هویدا کردن این توانایی بی مانند در ناراستی و بی صداقتی از تو مهره ای ساخته که آخرین انتخاب ایرانیان برای ریاست جمهوری نیز نخواهی بود!!,مراسمی مانند سوگند خوراندن برای به عهده گرفتن مسئولیتی سنگین برای ایرانیان را نمی توان با ناراستی چون تو تحمل کرد!!,صداقت مستقیماً با قلبها ارتباط برقرار می کند و تو از قلبهای اکثر ایرانیان بیرون انداخته شده ای...

Saturday, August 1, 2009

گالیله ماندگار شد تا عصر روشنگری ادامه یابد


مرحوم گالیله از15 ژانویه 1633تا22 ژوئن همان سال در طی فرایندی کاملاً خداپسندانه! به شهادت کلیسای مقدس روم به عنوان تنهای نماینده قدسی آن روزگار بر روی زمین!,توانست از دروغی به بزرگی مرکزیت خورشید در منظومه شمسی! دست برداشته و به حقیقتی که کلیسا و نمایندگان الوهیت بر روی زمین را خوش می آمد یعنی مرکزیت زمین دست یابد!.

I, Galileo Galilei, son of the late Vincenzio Galilei of Florence, aged seventy years, being brought personally to judgment, and kneeling before you, Most Eminent and Most Reverend Lords Cardinals, General Inquisitors of the Universal Christian Commonwealth against heretical depravity, having before my eyes the Holy Gospels which I touch with my own hands, swear that I have always believed, and, with the help of God, will in future believe, every article which the Holy Catholic and Apostolic Church of Rome holds, teaches, and preaches. But because I have been enjoined, by this Holy Office, altogether to abandon the false opinion which maintains that the Sun is the centre and immovable, and forbidden to hold, defend, or teach, the said false doctrine in any manner ... I am willing to remove from the minds of your Eminences, and of every Catholic Christian, this vehement suspicion rightly entertained towards me, therefore, with a sincere heart and unfeigned faith, I abjure, curse, and detest the said errors and heresies, and generally every other error and sect contrary to the said Holy Church; and I swear that I will never more in future say, or assert anything, verbally or in writing, which may give rise to a similar suspicion of me; but that if I shall know any heretic, or any one suspected of heresy, I will denounce him to this Holy Office, or to the Inquisitor and Ordinary of the place in which I may be. I swear, moreover, and promise that I will fulfil and observe fully all the penances which have been or shall be laid on me by this Holy Office. But if it shall happen that I violate any of my said promises, oaths, and protestations (which God avert!), I subject myself to all the pains and punishments which have been decreed and promulgated by the sacred canons and other general and particular constitutions against delinquents of this description. So, may God help me, and His Holy Gospels, which I touch with my own hands, I, the above named Galileo Galilei, have abjured, sworn, promised, and bound myself as above; and, in witness thereof, with my own hand have subscribed this present writing of my abjuration, which I have recited word for word.

یکی دو قرن بعد,وقتی همه باور کردند که گالیله در جریان فشارهای دادگاه های کلیسای کاتولیک روم و تفتیش عقاید و روشی مضموم وادار به چنین سخنانی شده است بیشتر در کلام او دقت کردند و توانستند بعضی غلطهای عمدی در گفتارش را بعنوان ردپاهایی از اشاره به فشارهای انکیزاسیون را بیابند.لینک
گالیله زنده ماند تا مانند جوردانو برونو لهیب آتش کلیسا او را در نرباید و چراغ فروزان ذهنش باز هم بیشتر روشنی بخش اذهان روشنگران معاصر باشد.
پ.ن:از مختصات دادگاه تفتیش عقاید یکی این بود که مجرمان تحویل شده به بارگاه عاری از گناه آنان,به دور از شائبه پارتی بازی و جانب داری همگی تا سرحد حقیقت به اقرار واداشته می شدند و کسی به خاطر داشتن زر و زور یا وابستگی با کلیسا یارای گریختن از مهلکه آنان را نداشت!!.
پ.ن: تصویر بالا را از میان خیل عظیم هنرنمایی کلیسا در عرضه ابزار رعب و وحشت به حوزه الوهیتش جسته ام!.
پ.ن: تقیه گالیله و شهادت جوردانوی مادرمرده,دو روی یک سکه بودند و فقط سالها است که وجدان کلیسای کاتولیک در عذاب می سوزد!.


Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes