سیروس مقٌدم و نقد خرده فرهنگهای ایرانی
سریال پایتخت اثر سیروس مقدم این بار نیشتر به زخمی زده است که به بیان من آسیب شناسی خرده فرهنگهای ایرانی است که در جای جای این دیار پهناور ولی نه لزوماً یکپارچه به چشم می آید!, گذشته از استفاده از گویش مازندرانی که در پاراگراف بعدی به آن خواهم پرداخت ,اشاره به الله بختکی بودن و بدون برنامه زندگی کردن و تبعات این روش زندگی و به هم ریختن تمام خروجی های این طریقه فکر و منش در داستان پایتخت نکته چشمنوازی بود که شامل حال تمام مردمان طبقه فرودست و حتی متوسط نیز می شود و به شهرستان یا منطقه خاصی محدود نمی شود. خانواده نقی بدون مطالعه مهاجرت کرده بودند, بدون اطلاعات کافی قصد زندگی در پایتخت کرده بودند و در هر لحظه حضورشان برای خود و شهروندان دیگر مشکلاتی را بوجود می آوردند که نتایج آن دامنگیر خودشان نیز می گشت!. بی جهت به هرکسی اعتماد می کردند ولی در صحنه بعد حتی به ماموران پلیس نیز بی اعتماد بودند, زندگی ایرانی در این دو طبقه اخیر و عدم آگاهی و برخورداری ازحداقلهای لازم برای برنامه ریزی صحیح زندگی,از ایرانی موجودی متکی به شانس و اقبال یا اهل توکٌل ساخته که در بهترین شرایط نیز نتیجه مناسبی از کردارش نمی گیرد...
خرده فرهنگهایی از قبیل احساس برتری مازندرانی ها نسبت به گیلانی ها و بادی که بر این نیمسوز نیز می وزیده است, باعث شده بود تا بر خلاف اصرار تلوزیون وطنی در نمایش رضایت عمومی مازندرانی ها در نمایش این کارکتر, خود اهالی مازندران و بویژه متعصبینی که ببر مازندران را صفت بی چون و چرای همه مازندرانی ها می دانند ! با دیدن این دیالوگها به خشم آمده و حتی نمایندگان مجلس و معاونت استانداری شان تا آنجا پیش روند که استفاده از لهجه مازندرانی را یک توطئه بر علیه خودشان بدانند!.
عدم تحمل مازندرانی ها و برنتابیدن استفاده از لهجه شان برای روایت یک داستان نشان می دهد که سالها تمسخر گیلانی ها, فرصت واژگونه نگریستن به موقعیتی که خود آنها برای همسایگان غربی شان ایجاد کرده بودند فراهم نیاورده بود ! و حقیقت این است که همه خرده فرهنگهای ایرانی سوراخ هایی از این دست برای گزیده شدن دارند...
پ.ن: شاید جالب باشد که بدانید بعضی از همکاران مازنی من امروز از درگیر شدن با لهجه نقی و پدرش می گریختند! و حاضر نبودند که توسط دوستان با این گویش مستمسک قرار گیرند! و این خرده فرهنگ گریختن از در موقعیت ضعف قرار گرفتند نشانه بدی است که تحمل نقدپذیری مازنی ها را به چالش می کشد!.
پ.ن:استفاده از لفظ خرده فرهنگ در این گفتار به معنای نقش منفی آن نیست و خصوصاً به رفتارهای گروه اقلیت اطلاق می شود که به بدنه فرهنگ اصلی متصل شده است.
خرده فرهنگهایی از قبیل احساس برتری مازندرانی ها نسبت به گیلانی ها و بادی که بر این نیمسوز نیز می وزیده است, باعث شده بود تا بر خلاف اصرار تلوزیون وطنی در نمایش رضایت عمومی مازندرانی ها در نمایش این کارکتر, خود اهالی مازندران و بویژه متعصبینی که ببر مازندران را صفت بی چون و چرای همه مازندرانی ها می دانند ! با دیدن این دیالوگها به خشم آمده و حتی نمایندگان مجلس و معاونت استانداری شان تا آنجا پیش روند که استفاده از لهجه مازندرانی را یک توطئه بر علیه خودشان بدانند!.
عدم تحمل مازندرانی ها و برنتابیدن استفاده از لهجه شان برای روایت یک داستان نشان می دهد که سالها تمسخر گیلانی ها, فرصت واژگونه نگریستن به موقعیتی که خود آنها برای همسایگان غربی شان ایجاد کرده بودند فراهم نیاورده بود ! و حقیقت این است که همه خرده فرهنگهای ایرانی سوراخ هایی از این دست برای گزیده شدن دارند...
پ.ن: شاید جالب باشد که بدانید بعضی از همکاران مازنی من امروز از درگیر شدن با لهجه نقی و پدرش می گریختند! و حاضر نبودند که توسط دوستان با این گویش مستمسک قرار گیرند! و این خرده فرهنگ گریختن از در موقعیت ضعف قرار گرفتند نشانه بدی است که تحمل نقدپذیری مازنی ها را به چالش می کشد!.
پ.ن:استفاده از لفظ خرده فرهنگ در این گفتار به معنای نقش منفی آن نیست و خصوصاً به رفتارهای گروه اقلیت اطلاق می شود که به بدنه فرهنگ اصلی متصل شده است.