Monday, March 14, 2011

سور چهارشنبه بادا به راه


مراسم چهارشنبه سوري دير زماني است كه ديگر به هر چيزي شباهت دارد جز آنكه مثلاً در عهد اساطير يا ايران باستان از آن ياد شده است.حدود سالهاي كودكستان و پيش دبستان، هنوز بوته هاي خار ماده اوليه محسوب مي شد كه بايستي از چندين روز قبل در محوطه پايگاه هوايي آن سالها كه نقاط بلا استفاده و پوشيده از خار و گون زياد داشت جمع آوري مي كرديم و در زير پله هاي آپارتمانهاي سازماني قايم مي كرديم تا شب واقعه مورد استفاده قرار بگيرد،بعد از پايان مراسم آتش هم بلافاصله چادرنمازهاي مادرانمان را قرض مي گرفتيم كه به هيئت قاشق زنان بپيونديم و چند عدد از آن آبنباتهاي بيضي و گرد مينو كه آن سالها رواج داشت سهم مان بود و كمي هم انواع آجيل شيرين يا ترش چاشني كار بود.يك دهه بعد سالهاي جنگ بود و خيل هم محله اي هايي كه يا در حال خدمت سربازي بودند و يا به صورت داوطلب بسيجي به جنگ رفته بودند و لاجرم از مرخصي كه باز مي گشتند براي رفقا انواع خرج انفجاري يا اشتعالي توپ و خمپاره و مين انفجاري خنثي شده تا خرج هاي جامد موشكهاي ار پي جي را سوقات مي آوردند، ديگر بوته اي بر جا نمانده بوده و به كمك كارتن و مقواهاي لبنياتي محله، آتش اوليه تهيه مي شد و ديگر از روي آتش پريدن به جشن انفجار انواع مهمات جنگي تبديل شده بود و سر و صداي كر كننده و نورهاي غير متعارف آن جاي چهارشنبه سوري مالوف را گرفت، يك دهه بعد پاي انواع وسايل آتش بازي چيني به ايران باز شد و انواع ترقه و موشك چيني به همراه بمبهاي دست سازي اكليل و سرنج ساخت لابراتوار هاي زير زميني محله اي جاي مهمات جنگي را گرفت و چهارشنبه سوري تبديل شد به جنگي مشمئز كننده با بوي گوگرد، اكليل، سرنج و فسفر چيني و درصد مردم آزاري آن به شدت بالا رفت!. الان 15سال است كه چهارشنبه سوري طعمي جز همين ترقه و فشفشه چيني ندارد و من به سهم خودم از رفتن بيرون و همراه شدن با آن كاملاً اجتناب ميكنم و فقط به دنبال فرصتي هستم كه در بيرون از شهر در باغي،دشتي يا جايي باز هم ياد پريدن از روي آتش هيزم و بوته خار را زنده كنم و به يسنا هم بچشانم!.
پ.ن:يكبار با يكي از همان مواد محترقه جنگي كه مربوط به خرج انفجاري جامد در استراكچر هدايت كننده موشك آر پي جي بود، نزديك بود بالكن خانه را با داداشم به آتش بكشيم! و به خير گذشت!.
پ.ن: امير عزيز در مورد رسم فالگوش ايستادن به يك بازي دست ساز صادق جم دعوتم كرده بود، تصادفاً چند شب پيش در يكي از مراكز خريد و هنگام ورود به يك مغازه دو خانم فروشنده آن يكي از همين صحنه ها را درست كردند و بدون توجه به ورود ما داشتند آبگوشت كله يكي از دخترهاي فروشنده همان پاساژ را بار مي گذاشتند، كه بله فلاني را هيچكس دوستش ندارد،همه پاساژ را آباد كرده!،فلان دوست پسرش بهمان كار را با او كرده و الا آخر....

blog comments powered by Disqus
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes