فانی و آلکساندر،برگمان و مذهب
همیشه از دیدن فیلمهای اینگمار برگمان کبیر! فراری بودم،در واقع نمی خواستم فیلمی رو ببینم که در انتها مجبور باشم بدنبال سوالاتم10 تا کتاب و 40 تا سایت رو زیر و رو کنم! بی تعارف بگم با نقدهایی که قبلاً از بعضی فیلمهاش خونده بودم، این پیشداوری رو داشتم که فیلمهای برگمان کار میبره!!و ذهن آدمی که دنبال سهل و آسان کردن و لذت بردنه، همیشه در حال و هوای عمیق شدن و رنج بردن نیست، شاید برای همینه که لیست فیلمهای محبوب اکثر ما آدمها یک جورایی پر شده از عناوین هالیوودی ...
اینDVDهای مالزیایی که بین5-8 فیلم رو در هر کدومشون ذخیره کردند، یک جور صندوقچه مارگیری به حساب میاد و وقتی چندتا از عناوینشون رو میپسندی مجبوری چندتای دیگه رو هم شرمنده بشی! و وقتی گذاشتی رو دستگاه تازه معلوم میشه که چی خریدی(اون عناوین اجباری رو منظورمه!)!
تو یکی از این مجموعه های اسکاری فانی و آلکساندر اینگمار برگمان تولید1982سوئد اینجوری نصیبم شد! و وقتی تیتراژ فیلم که به زبان سوئدی بود اعلان کرد فیلمی از اینگماربرگمان فهمیدم که فرار کردن به پایان رسیده و باید بشینم نگاه کنم و قس علیهذا...
گویا اصل کار به سفارش تلوزیون و در فرمت یک سریال 4 قسمتی به مدت 312 دقیقه تهیه شده و ورسیون سینمایی اون بعداً در 188 دقیقه تدوین شده،داستانی چند لایه و باشماری از بازیگران خوب سینما و تئاتر سوئد و البته 4تا اسکار 1983(Best Foreign Film،Best Cinematography،Best Art Direction،Costume Design)که اسکار بهترین فیلم خارجی هم از اون جمله است.
نمیخوام و نمیشه!!داستان فیلم رو زیاد باز کرد چون حواشی زیاد داره و پرسشهای زیادی رو مطرح میکنه، ولی مهمترین وقایع داستان در مورد خانواده ای سوئدی در اوایل قرن بیستمه که از گرداندن یک سالن تئاتر ارتزاق میکنند و پسر بزرگ خانواده با سکته قلبی فوت میکنه و زن جوان و هنرمندش در پی بیوه شدن به عقد اسقف کلیسای لوتری اون شهر در میاد،پسر و دخترش(آلکساندر و فانی) هم باید به خانه اسقف ادوارد برن و در اونجا با انواع مشکلات ناشی از مقررات و خواسته های اسقف و خانوادهاش روبرو میشوند،الکساندر که پسر نوجوانیه توانایی دیدن روح پدرشو داره و مرتباً فضای هملت شکسپیر بر داستان مستولی میشه و انتهای داستان به مرگ اسقف و بازگشت امیلی مادر خانواده و بچه ها به نزد خانواده شوهر اول و راه اندازی مجدد تئاتر شهر منجر میشه...استعاره و تمثیلهای بی پایان مذهبی،اسطوره ای و فلسفی ریتم داستان رو خیلی کند میکنه و از این لحاظ تارکوفسکی و پاراجانوف هم باید بیان و یاد بگیرن!،ولی صحنه قشنگی فیلم داره از دیالوگ اسقف و امیلی زمانی که اسقف تقاضای ازدواجش رو مطرح میکنه، از امیلی میخواد که برای اومدن به خونه اون هیچ کدام از مایملک،عقاید،باورها و حتی لباسهای قبلیش رو با خودش نیاره و به تعبیر اسقف از نو متولد بشه!!
این عدم تجانس دیدگاه مذهبی اسقف با پذیرش ساختارهای واقعی و غیرقابل کتمانی که وجود دارند و نمیشه نفی شون کرد و تحمیل باورهاش به امیلی و فرزندانش و تنبیهات بدنی که برای ارعاب و قبولاندن دستوراتش در حق آلکساندر نوجوان به کار می بنده با سرگذشت همه جوامعی که مذهب در اونها پر رنگه شباهت غریبی داره...