Friday, April 22, 2011

ایده ایرانی وابزار اروپایی در مصاف صخره


ایده های درخشان ایرانی ضمن کار باعث شد تا امروز جمعه در پروژه ای بی نظیر در حیطه استفاده از ابزار امداد و نجات شرکت داشته باشم.در این تجربه جدید که به پیشنهاد یکی از همکاران خوش فکر اداره ایمنی و با استفاده از ابزار بادی موسوم به Lifting bags high-pressure انجام گردید, توانستیم تا با پرهیز از انفجار یک قطعه صخره تهدیدآمیز بر فراز جاده اختصاصی شرکت را از ارتفاع 70 متری به پایین منتقل کنیم, با ایده مذکور بدون آسیب دیدن بافت ماسه سنگهای آبرفتی ارتفاعات مذکور چندین قطعه از این صخره ها که در هر بارندگی ریسک غلطیدن آنها دست از سرمان بر نمی داشت را به پایین کوه روانه کردیم.
نکته جالب این است که بدانید شرکت هلندی سازنده تا کنون چنین مصارفی را برای محصول خود پیشبینی نکرده بود و در همین نمایشگاه اخیر پس از ارائه پیشنهاد شرکت ما با چشمان از حدقه بیرون زده به طرح ما گوش می دادند و علاقه داشتند پس از اجرا, نتایج آن و فیلم و عکس رابه نام شرکت ما در محافل صنعتی مشابه ارائه دهند.
ابزار بادی مذکور بالشتکهای پلیمری تقویت شده ای هستند که در شرایط اضطراری و ریزش آوار یا تصادفات منجر به در هم کوفته شدن قطعات فلزی با قرار گرفتن در شیارهای ممکن و باد شدن با کپسولهای گاز اکسیژن از8تا52 سانتیمتر اضافه حجم در مقطع قطر ایجاد کرده و با توان حداکثر 67 تن جابجایی وزن عملیات ایجاد فضا برای امداد و نجات فراهم می آورند.
پ.ن:با پیشبینی پوشاندن سطح جاده در همان موقعیت با خاک و راه بندان موقت کل عملیات از ساعت 7 صبح تا 15 با پاک سازی مجدد جاده و بازگشایی عبور و مرور به انجام رسید.
پ.ن:ما می توانیم!.
پ.ن:یکی از نیروهای نظامی مستقر در منطقه برای عملیات انفجار این قطعه بدون احتساب عملیات پاکسازی راه, 800 میلیون ریال طلب کرده بود!.
پ.ن:عکسها از بالا به پایین وضعیت صخره کذایی قبل و بعد عملیات و سپس تجهیز بادی و مراحل جدا شدن صخره را نشان می دهد,عکس آخر کف دره پوشش محافظ اسفالت را نشان می دهد.

Thursday, April 21, 2011

بهنود و کوزه بشکسته


آخرین کتاب مسعود بهنود در این وانفسای اطلاع رسانی در خصوص نشر فقط به تصادف و در پی ویترین گردی خیابان انقلاب به چنگ آمد!, تمرکز بیش از چندین دهه بر وقایع اتفاقیه سالهای آخر قاجار و پهلوی, روح جستجوگری و شم ژورنالیستی یگانه بهنود منجر به آفرینش آثاری شده است که از منظر تاریخ معاصر و داستان گویی به روایی و شیوایی منحصر بفردی دست یافته است.
کوزه بشکسته روایت سالیان از نظر دورافتاده ای است از تاریخ و زندگی پهلوی دوم به گاه حضورش در کسوت شاگرد مدرسه ای در سوئیس به اتفاق فردوست و مهرپور پسر کوچک تیمورتاش است,دسترسی به نامه های خصوصی دختر انگلیسی همشاگردی آن سه تن از که دست روزگار وی را به حوادث شهریور 1320 و پس از آن انداخته بود و سایر روایتهای متفاوت از آن دوران پازل ذهنی بهنود را برای تصنیف این داستان تاریخ معاصر تکمیل کرده است.
حضور ناخواسته و اجباری بهنود در دهه هفتم زندگی اش در انگلستان را باید برای مواخره نویسی و ترکیب داستان-ژورنالیسم ابداعی وی به فال نیگ گرفت,او در چنین سالهایی به توفیق اجباری دسترسی به اسناد و اطلاعات انگلیسیها همراه با توانایی های وب و اینترنت هزاره سوم رسیده است و نبوغ شخصی اش را با چیدمان اطلاعات شخصی اش از دوران معاصر و اطلاعاتی که از دل مکاتبات و اسناد خانوادگی قجر و پهلوی برآمده است به رخ مخاطبش می کشاند. نثر بهنود کاملاً دارای امضای شخصی وی , گیرا و نفس گیر است و برای مخاطب چاره ای جز ادامه کار تا پاسی از شب باقی نمی گذارد!.
بسیاری این اثر را ادامه "خانوم" و"امینه" می دانند و من بر این باورم که سالها تحقیق بهنود در تاریخ معاصر او را برآن داشته تا به حضور زنانی از جنس تاریخ ساز در این دیار باور داشته باشد. اگرچه وی خود را به دردسر پانویسی و ارجاع به مرجع وقایع داستانهایش نیانداخته است ولی اعتبار حضور پر رنگ و مستمر ژورنالیستی وی در سالهای1340تا1370 راهی باقی نمی گذارد مگر آنکه بخشی از داستانهایش را کاملاً واقعی تصور کنیم.
پ.ن:وعده وی برای ادامه داستان از خلال زندگی دختر تیمورتاش این امیدواری را به ارمغان می آورد که میتوان بخش دیگری از تاریخ ایران هزارپاره را از دریچه ای دیگر نیز دنبال نمود, امیدوارم عمر وی و من مخاطب اجازه دهد تا وقایع پس از انقلاب 57 را نیز از خلال روایتهای تاریخی سازندگانش بیشتر باز شناسیم.
پ.ن:اشاره بهنود یا دختر انگلیسی به بدبختی کشورهای صاحب نفت در خاورمیانه و جدال همیشگی آنها با سیاستهای خارجی اگرچه از زبان یا ذهن هر کدام یا هر دو برآمده باشد,فرضیه ای است مبتنی بر توطئه پایدار انگلیسیها و این در حالی است که کشورهایی چون نروژ در این دام نیافتاده اند...
پ.ن:از قرار بهنود برای انتخاب این سبک از نوشتن برای روایت تاریخ معاصر دلایلی چون حریم شخصی صاحبان نامه ها و اسناد غیرقابل انتشار را بعنوان ضرورتی غیرقابل گذشت قبول کرده,از این لحاظ تکیه بر اسامی غیر از اشخاص بسیار معروف, شما را به جایی راهنمایی نمی کند!.

Tuesday, April 19, 2011

چینی بازار شانزدهم


موسم سالیانه نمایشگاه بین المللی صنایع نفت , پالایش , پتروشیمی و گاز زمانی است برای دید و بازدیدهای صنعتی و خبر گرفتن از همکاران و هم دانشکده ای های قدیم و جدید, شکار فرصتهای تکنولوژیک برای شرکت متبوعه و یافتن چاره های جدید برای مشکلات قدیمی و در این میان یاد گرفتن همچنان ادامه خواهد داشت.
نمایشگاه شانزدهم در غیاب بزرگان و شرکتهای معظم نفتی دل به چینی های چشم تنگی سپرده بود که با غرفه های کوچک و تنگشان و پوسترهای گزافه گوی در پشت سر نمی توانستند اعتماد کارشناسان را جلب کنند, تمرکز شرکتهای حاضر در نمایشگاه بر موارد تعمیرات و نگهداشت در صنایع بالادستی و خطوط لوله نفت و گاز نشان می داد که سمت و سوی پروژه های فعلی کدام جهت را نشانه گرفته اند. کشورهای اروپایی بویژه اروپای غربی بسیار اندک یا در معیت نمایندگان ایرانی شان حضور داشتند و فقط نظاره گر روزهایی بی رمق برای بازدیدکنندگان بودند, علیرغم وعده های رنگین وزیر و معاونانش برای سپردن سهامهای عمده و مدیریتی شرکتهای پایین دستی نفت به سرمایه گذاران خارجی بعید به نظر می رسد که کسی یارای گذشتن از خط قرمز تحریم و قراردادهای میلیون دلاری را داشته باشد. سپردن غرفه هایی بسیار بزرگ به شرکتهای ناآشنای سرمایه گذاری داخلی و عدم حضور بسیاری از پیمانکاران قدیمی بخش خصوصی صنایع نفت در این نمایشگاه سیگنالهای محسوسی برای اهالی این صنعت داشتند.
پ.ن:غرفه صنعتی با لباس محلی و طبخ نان و توزیع عروسک و پازل از عجایب نمایشگاه شانزدهم بود.
پ.ن:هجوم افراد متفرقه برای گرفتن هدایا از غرفه ها از مادر و کودک و گالسکه تا نوجوانان کراوات زده تنوع داشت!, فقط در این عجب بودم که حضور در یک نمایشگاه تخصصی به چه مقدار اعتماد بنفس مجازی نیاز دارد.

Friday, April 8, 2011

گوساله باواریایی مفتون درساژ


رجینا دختر 14 ساله آلمانی ساکن منطقه باواریا در نزدیکی مرز اطریش, دختر گاوچران لقب گرفته و این لقب با سابقه ینگه دنیایی اش در اروپای غربی مترادفی ندارد مگر آنکه, دختری به شوق اسب سواری و مخالفت والدین برای تهیه اسب, ناخونکی به گاوداری خانواده زده و از میان گوساله ها به حکم رفاقت و شفاقت دوستی را برگزیده که دست از گاو بودن برداشته و میل به اسب بودن و درساژ اختیار کند!.
لونا یا همان گوساله کذایی با محبتها و تمرینات رجینا راکبش به جایی رسیده که به همراه سوار از موانع یک متری نیز عبور می کند ولی در این میان علاقه ای به جوشیدن و رفاقت با گاوها نداشته و سر به دنبال اسبها می گذارد!, درحالیکه آنها نیز او را به جمع خود راه نمی دهند و این اشتیاق نوجوانانه! سوارش او را میان گاو بودن و اسب وار رفتار کردن معلق و آویزان نگاه داشته است!.
پ.ن:سرگذشت دختران و زنانی که شوق رفتن و طلبیدن آنها را به اسطوره بدل می کند به آینده یسنا دلگرمم می سازد!.
پ.ن:درساژ در فرانسوی به معنی تمرین دادن است و اصطلاحاً برای مسابقات اسبهای تمرین دیده برای نمایش های سواری موزون به کار می رود.

Thursday, April 7, 2011

زنان هزاره سوم نیز زمخت و بی رحم خواهند بود True Grit





بازسازی وسترن هایی که جان وین فقید در آنها هنرآفرینی کرده بود, معمولاً به اثری هم طراز تبدیل نمی شوند حتی اگر سایه برادران کوهن بر آن افتاده باشد!, حتی اگر جف بریجز با آن تیپ جاافتاده و لهجه منحصر بفرد و تو دماغی اش به جای جان وین,همان کاراکتر دائم الخمر مارشال کاگبرن را نعل به نعل بازآفرینی کند!.


بازسازی True Gritکه در ادبیات وسترن به معنای ترکیب مردانگی و بی رحمی است که در دنیای غرب وحشی وحشی تنها راز پایداری و زنده ماندن محسوب می شده است, بیش از زنده کردن یاد و خاطره و جان وین به اثری زن محور و با هنرنمایی هیلی اشتنفلد تبدیل شده است, دختر 14 ساله ای که به خونخواهی پدر مقتولش به استخدام مارشال الکلی ,زمخت و بی رحمی می پردازد تا قاتل پدر را از نیمه راه سرزمین سرخپوستان بازگردانده و زنده یا مرده تسلیم قانون نماید. مت دیمون در فیلم زیر سایه بازی بریجز مدفون شده است ولی سناریوی بازسازی شده برادران کوهن به عقیده من نقش دخترک را یک گام بالاتر از بقیه گرفته است...
پ.ن:در بسیاری از لحظات فیلم آرزو کردم بتوان یسنا را مانند متی بار بیاورم!,نه برای آنکه حق پدرش را در دنیای امروزی باز پس بگیرد بلکه فقط بتواند با همین استقامت حق خودش را زنده کند!.
پ.ن:نسخه 1969 این فیلم را ندیده ام , با آنچه که در نسخه 2010 دیدم نسبت به آثار برادران کوهن ,اثر پر رنگی نیست ولی دیدن روایت دختر نوجوانی این چنین که صفت True Grit شایسته اوست و نه آن دو مارشال و رنجر تگزاسی خالی از لطف نیست!.
پ.ن:بازسازی فیلمهای دوران مردسالاری در هالیوود با طعم و هارمونی فمینیستی این روزها باب شده است تا شاید ورود زنها به عرصه تلاش و زندگی هزاره سوم پذیرفتنی تر جلوه کند...

Tuesday, April 5, 2011

خدمات ملوکانه


صغر سن و سالهای اندکی که در تجربه زندگی در دوران پهلوی دوم گذشت, باعث شده است که در خودم هیچگاه اشتیاقی برای نقد یا مدح آن دوران نیابم ولی تفاسیری که زندگی امین الله حسین و فرصت یگانه ای که بورسیه محمدرضا پهلوی برای وی و آفرینشهای بی نظیر موسیقیایی اش فراهم آورد,همیشه این واگویه با خودم را باقی می گذارد که پهلوی ها اگر هیچ کاری هم نکرده باشند فقط در سایه دستاوردهای این بورسیه ها چه آثاری را بر جا گذاردند, امروز با دیدن این مقاله در خصوص افتتاح نمایشگاه عکسی در لندن از عکسهای هوایی که عکاس معروف و چیره دست سوئیسی جورج گرستر در خلال سالهای 1976تا 1978 از آسمان ایران ثبت کرده است, یک نمونه دیگر از حمایتهای ملوکانه! فرح پهلوی را که در سال 1975 با پیشنهاد پروژه توسط عکاس کلید خورده بود به عیان دیدم.
پروژه مذکور که با نام اولیه "پرشیا از چشمان هما" به دفتر مخصوص فرح دیبا پیشنهاد شده بود, پس از وصول به دفتر وی در سال 1975 و طی یکسال بوروکراسی ایرانی که زیاد هم برایمان این روزها عجیب نیست منجر به موافقت ایشان و حتی با پیشنهاد اولیه خرید هواپیما برای ثبت چنین عکسهایی مواجه شد!( با توجه به استفاده از نماد هما این پروژه به شرکت هواپیمایی ملی ایران در آن زمان محول شد) , ولی پس از دعوت عکاس و عقد قرارداد نهایتاً با استفاده از یک هواپیمای دو موتوره انگلیسی متعلق به باشگاه هوایی شاهنشاهی و دو خلبان مجرب ایرانی و همراهی باستانشناس خبره آلمانی دیتریش هوف موفق به پدید اوردن آثاری شد که تا سال 2009 یعنی در حدود 30 سال بعد مجال انتشار نیافت و اکنون در آدرس ذیل به نمایش عمومی در آمده است!.
پ.ن:پروژه نهایتاً "بهشت گمشده : پرشیا از فراز " نام گرفته است و با توجه به عکسهایی که ایندیپندنت در پیوست مقاله منتشر کرده است حاوی زوایای بکر و نادیده از بیابانها, معماری ایرانی-اسلامی, زمینهای کشاورزی, مناطق نفتخیز جنوب و بسیاری از مناظری است که شاید دیگر به مدد گذشت 30 سال حتی وجود نداشته باشند...
پ.ن: عکسهایی که از این گالری انتخاب کردم به ترتیب از بالا به پایین مربوط است به حاشیه دریاچه مهارلو در فارس, مشعلهای گاز سرچاهی در منطقه نفتی مارون اهواز معروف به آتشهای اهواز, نمایی بی نظیر از جاده کرمان-بم در سکوت و خلوت کویر و مقبره کورش کبیر که قاببندی و نمایه مربع منظم آن از بالا تا این سن و سال نیز برای من نادیده مانده بود...
پ.ن: آدرس برگزاری نمایشگاه در لندن:
'Paradise lost: Persia from above' is at the Wilmotte Gallery at Lichfield Studios in London from 7 April until 20 May 2011, tristanhoare.co.uk

Sunday, April 3, 2011

سیروس مقٌدم و نقد خرده فرهنگهای ایرانی

سریال پایتخت اثر سیروس مقدم این بار نیشتر به زخمی زده است که به بیان من آسیب شناسی خرده فرهنگهای ایرانی است که در جای جای این دیار پهناور ولی نه لزوماً یکپارچه به چشم می آید!, گذشته از استفاده از گویش مازندرانی که در پاراگراف بعدی به آن خواهم پرداخت ,اشاره به الله بختکی بودن و بدون برنامه زندگی کردن و تبعات این روش زندگی و به هم ریختن تمام خروجی های این طریقه فکر و منش در داستان پایتخت نکته چشمنوازی بود که شامل حال تمام مردمان طبقه فرودست و حتی متوسط نیز می شود و به شهرستان یا منطقه خاصی محدود نمی شود. خانواده نقی بدون مطالعه مهاجرت کرده بودند, بدون اطلاعات کافی قصد زندگی در پایتخت کرده بودند و در هر لحظه حضورشان برای خود و شهروندان دیگر مشکلاتی را بوجود می آوردند که نتایج آن دامنگیر خودشان نیز می گشت!. بی جهت به هرکسی اعتماد می کردند ولی در صحنه بعد حتی به ماموران پلیس نیز بی اعتماد بودند, زندگی ایرانی در این دو طبقه اخیر و عدم آگاهی و برخورداری ازحداقلهای لازم برای برنامه ریزی صحیح زندگی,از ایرانی موجودی متکی به شانس و اقبال یا اهل توکٌل ساخته که در بهترین شرایط نیز نتیجه مناسبی از کردارش نمی گیرد...
خرده فرهنگهایی از قبیل احساس برتری مازندرانی ها نسبت به گیلانی ها و بادی که بر این نیمسوز نیز می وزیده است, باعث شده بود تا بر خلاف اصرار تلوزیون وطنی در نمایش رضایت عمومی مازندرانی ها در نمایش این کارکتر, خود اهالی مازندران و بویژه متعصبینی که ببر مازندران را صفت بی چون و چرای همه مازندرانی ها می دانند ! با دیدن این دیالوگها به خشم آمده و حتی نمایندگان مجلس و معاونت استانداری شان تا آنجا پیش روند که استفاده از لهجه مازندرانی را یک توطئه بر علیه خودشان بدانند!.
عدم تحمل مازندرانی ها و برنتابیدن استفاده از لهجه شان برای روایت یک داستان نشان می دهد که سالها تمسخر گیلانی ها, فرصت واژگونه نگریستن به موقعیتی که خود آنها برای همسایگان غربی شان ایجاد کرده بودند فراهم نیاورده بود ! و حقیقت این است که همه خرده فرهنگهای ایرانی سوراخ هایی از این دست برای گزیده شدن دارند...
پ.ن: شاید جالب باشد که بدانید بعضی از همکاران مازنی من امروز از درگیر شدن با لهجه نقی و پدرش می گریختند! و حاضر نبودند که توسط دوستان با این گویش مستمسک قرار گیرند! و این خرده فرهنگ گریختن از در موقعیت ضعف قرار گرفتند نشانه بدی است که تحمل نقدپذیری مازنی ها را به چالش می کشد!.
پ.ن:استفاده از لفظ خرده فرهنگ در این گفتار به معنای نقش منفی آن نیست و خصوصاً به رفتارهای گروه اقلیت اطلاق می شود که به بدنه فرهنگ اصلی متصل شده است.

Friday, April 1, 2011

استعداد جهت یابی یا سامانه های GIS ؟


جهت یابی و تشخیص دقیق موقعیت مکانی , توانایی منحصر به راهنمایان کاروانهای باستانی و بلدهای راه در عهد قدیم بوده است که با توجه به کمبود نقشه, راه های ارتباطی و فضاهای بسیار بزرگ خالی از سکنه در بیرون نواحی مسکونی بشر, نیاز به افرادی از این دست بسیار محسوس بوده است.
استفاده همزمان از نقشه, عوارض زمین, جهت یابی با ستاره گان و مسیر طلوع تا غروب خورشید, مقایسه سایه جسم با خود جسم و بلاخره استعداد جهت یابی در بعضی اشخاص مجموعه ای را تشکیل می داده که از زمانهای قدیم ارتشها بعنوان اولین مشتریان پرو پاقرص و بعدها در دوران صنعتی, حکومتها و صنایع به آن محتاج شده و علوم مرتبط با آن را گسترش دادند, این داستان تا عهد GIS و سامانه های راهیاب رایانه ای اتومبیلها توسعه یافته و می رود تا تمام اطلاعات جهانی را به برچسبهای جغرافیایی مجهز سازد.
مطالعه بر سیستمهای ناوبری که مورد استفاده انسان هزاره سوم قرار گرفته است, نشان می دهد که علیرغم پردازش یکسان سیستمها و خروجی یکسان برای استفاده همه کاربرها, میزان برداشت و نوع استفاده کاربران از شخص به شخص تفاوت معناداری دارد!.
با توجه به عمومیت یافتن استفاده از سیستمهای ناوبری و نیاز عمومی به نقشه خوانی برای همه کسانی که برای طی طریق روزانه نیازمند رسیدن از نقطه الف به ب می باشند, تسلط برای جهتهای کلاسیک (راست و چپ),جهتهای پیرامونی (زیر,بالا,پشت,جلو و بین) و جهتهای قطب نما (شمال,جنوب,شرق و غرب و جهتهای خرد آن) بسیار ضروری به نظر می رسد.Link
پ.ن: اگرچه مهندسین رشته هایی چون عمران, برق, مکانیک و شیمی و رشته های وابسته ارتباط مستقیمی با نقشه خوانی و درک درست از جهت و موقعیت قرار گرفتن یک تجهیز یا ابنیه برای آدرس دهی فنی دقیق دارند ولی آموزش جهت یابی صحیح در دروس دانشگاهی ایران پیشبینی نشده است, بسیاری از نقشه های تهیه شده توسط بخشهای فنی در ایران دچار همین نقص ضمنی از برداشت صحیح از جهتهای راهبردی هستند.
پ.ن:فقر اطلاعاتی و سیگنالی کتمان ناپذیز محیطهای دست ساز ایرانی و نبود حداقلهای آن و عدم تکافوی تابلوهای نشان دهنده جهت و آدرس در این تعطیلات نوروزی, ایرانیهای آموزش ندیده را با اهمال و مصرف بی رویه سوخت روبرو کرده بود, بسیاری از گره های ترافیکی در شهرهای مسافرپذیر در اثر همین نا آگاهی های ناشی از آموزش ندیدن بوده است.
پ.ن:تجربه شخصی من برای درک بهتر موقعیت مکانی آدرس, مبتنی بر استفاده از نقشه های هوایی گوگل و فهم دقیق جهتهای اصلی در مکان است. توجه دقیق به عوارضی چون کوه, تپه و فاصله از دریا یا رودخانه و نشانه هایی که به راحتی قابل تعویض یا تغییر دست ساز بشر نباشند و تمرین بر تقویت حافظه تصویری از مکان, مغازه و فروشگاه ها بسیار کارساز می باشد.
پ.ن: در مشاغل فرایندی نفت, در همان مراحل آغازین کار در واحدهای عملیاتی,کارآموز بایستی تمامی مسیرهای فرایندی را از مرز واحد تا محل ورود به ظروف و مبدلها و برجها دنبال کرده و تمامی اتصالات و تجهیزات مسیر را به حافظه بسپرد و از این طریق برای شرایط ویژه و اضطراری واحد خود را از پیش آماده نماید که آن را اصطلاحاً Line-Up می نامند.در این روش اضافه بر شماره و جهت های قطب نمایی و جهتهای پیرامونی, ورود یا خروج از نقطه مورد نظر نیز باید به حافظه سپرده شود.

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes