براي سعيد كه حجار دالان سقوط ديكتاتور است
even the wildest of wolves,
grow weary of the hunt...
grow weary of the hunt...
ديكتاتوري يك شبه متولد نمي شود،ولي هرچه كه رو به زوال مي گذارد و هر آنچه كه در سراشيبي خون و ضجه بيشترفرو مي غلتد به پايان يك شبه خود نزديكتر مي شود...
ترس من از پايان نگرفتن يك ديكتاتور نيست كه تاريخ اثبات كرده از طلوع تا غروب آنها آهي بيشتر طول نخواهيد كشيد،ترس من از پتانسيلي است كه در جامعه اي محروميت كشيده براي باز توليد ديكتاتورها به وديعت نهاده مي شود و اين زهدان مشوش باز هم آبستن نطفه كوتوله هايي خواهد بود كه سالها مردمي را از رسيدن باز خواهند داشت.تشبيه ديكتاتور به گرگها در عالم وحوش بي علت نيست كه گرگها نيز بي سبب مي درند، وگرنه گرگها شايد هيچگاه انزجار ساير همنوعانشان را تا حد ديكتاتورها سبب نشوند!.ديكتاتورها نيز در انتهاي كار از ترس سبعيتي كه به خرج داده اند بي مهابا به سمت بدتر شدن اوضاع پيش مي روند كه سعيد نيز در مقالات صبح امروزش به آن در قالب "سيكل معيوب" اشاره كرده بود و امروز او نيز اسير همان بندي است كه يك حلقه از همان سيكل معيوب و انتهاي فروغلطيدن ديكتاتور است!،شايد او هم به تيري در چله كمان آرش تبديل شود ...
پ.ن: سبعيت و درندگي در گرگها آنها را از ترس و بيزاري شكار شدن باز نمي دارد و هيچ گرگي نيست كه شبي آرام در كنام بخسبد و شايد پربيراه نباشد كه مي گويند گرگها با يك چشم باز بخواب مي روند!.
پ.ن:حتي اگر همين جمع ناقص و كم تعداد وبلاگ نويسهاي امروز ،تبديل به شهرونداني شوند كه هر يك به نوبه خود بخشي از چهره محروم جامعه را تصحيح كنند براي سالها بعد كودكانمان با افتخار از پدر و مادرانشان ياد خواهند كرد...
پ.ن:به دنبال اشعاري در مورد انتهاي كار ديكتاتورها بودم و آن قطعه شعر كوچك انگليسي به دستم افتاد!.
پ.ن:براي سعيد و به خاطر سعيدهايي نوشتم كه گناهي جز انديشيدن براي بهتر زيستن ندارند.
ترس من از پايان نگرفتن يك ديكتاتور نيست كه تاريخ اثبات كرده از طلوع تا غروب آنها آهي بيشتر طول نخواهيد كشيد،ترس من از پتانسيلي است كه در جامعه اي محروميت كشيده براي باز توليد ديكتاتورها به وديعت نهاده مي شود و اين زهدان مشوش باز هم آبستن نطفه كوتوله هايي خواهد بود كه سالها مردمي را از رسيدن باز خواهند داشت.تشبيه ديكتاتور به گرگها در عالم وحوش بي علت نيست كه گرگها نيز بي سبب مي درند، وگرنه گرگها شايد هيچگاه انزجار ساير همنوعانشان را تا حد ديكتاتورها سبب نشوند!.ديكتاتورها نيز در انتهاي كار از ترس سبعيتي كه به خرج داده اند بي مهابا به سمت بدتر شدن اوضاع پيش مي روند كه سعيد نيز در مقالات صبح امروزش به آن در قالب "سيكل معيوب" اشاره كرده بود و امروز او نيز اسير همان بندي است كه يك حلقه از همان سيكل معيوب و انتهاي فروغلطيدن ديكتاتور است!،شايد او هم به تيري در چله كمان آرش تبديل شود ...
پ.ن: سبعيت و درندگي در گرگها آنها را از ترس و بيزاري شكار شدن باز نمي دارد و هيچ گرگي نيست كه شبي آرام در كنام بخسبد و شايد پربيراه نباشد كه مي گويند گرگها با يك چشم باز بخواب مي روند!.
پ.ن:حتي اگر همين جمع ناقص و كم تعداد وبلاگ نويسهاي امروز ،تبديل به شهرونداني شوند كه هر يك به نوبه خود بخشي از چهره محروم جامعه را تصحيح كنند براي سالها بعد كودكانمان با افتخار از پدر و مادرانشان ياد خواهند كرد...
پ.ن:به دنبال اشعاري در مورد انتهاي كار ديكتاتورها بودم و آن قطعه شعر كوچك انگليسي به دستم افتاد!.
پ.ن:براي سعيد و به خاطر سعيدهايي نوشتم كه گناهي جز انديشيدن براي بهتر زيستن ندارند.