امروز بعد از خروج از ساختمان محل کارم متوجه شدم که تنها نیستم,چیزی در حال تعقیبم بود, اوٌل اعتنا نکردم گفتم شاید فقط چند قدمی مرا مشایعت می کند و فقط همین چند قدم با هم همراه هستیم,به جلوی شمشادها که رسیدم موبایلم را در آوردم و سعی کردم چند دقیقه باقی مانده را با بازیهای گوشی همراه سر کنم تا یکی از رفقا با اتومبیلش سر برسد و به اتفاق راهی منزل شویم, ولی از قرار جریان تعقیب چیزی بیش از یک همراهی ساده بود, گویا مرا با دیگری اشتباه گرفته بود و پس از چند لحظه دلش را به دریا زد و نزدیکتر شد و یکدفعه حس کردم این نزدیکی به چیزی شبیه تماس بدنی تبدیل شده و پس از چند لحظه قضیه جدیتری شد و حرکت چیزی که خودش را به پاهایم می مالید باعث شد تا بپذیرم همراه چند لحظه پیش قصد جدیتری دارد...
پ.ن: داستان بالا را با عکسهایی که از طرف گرفته ام تکمیل می کنم تا خیال بدی به ذهن مخاطب خطور نکند, تقصیر از همکارانی است که جناب تیزچنگال را به مراودات حسی ولمسی عادت داده اند و ایشان همبی دلیل یا با دلیل مرا به جای یکی از همان دوستان شفیقش اشتباهی عوضی گرفته بود!!.
پ.ن:من با حیوانات میانه آنچنانی ندارم و این از صدقه سر فرهنگ آپارتمان نشینی یا منازل سازمانی یا پدر و مادری است که هیچوقت اجازه حضور حیوانات را در منزل نمی دادند و حالا مامان یسنا هم در زندگی مشترک به طرق اولی! چشم دیدن هیچ جانداری را در منزل شخصی به جز من و یسنا ندارد!!,ولی حیوان ستیز هم نیستم و سالها است که با دیدن سگ یا گربه دست به برداشتن سنگ نمی شوم!!(حداقل 20 سال گذشته!)...
پ.ن: بابت کیفیت پایین عکسهای موبایلم در شب پیشاپیش پوزش می خواهم!!.