Monday, January 24, 2011

از كه بپرسم؟


به اين ترتيب كه از بازخواني اسطوره ها بر مي آيد،اسطوره هاي باستاني از دل ناآگاهي هاي بشري برخاسته بودند و هر جا كه بشر نتوانسته بود بر چرخه علت و معلولي پديده اي فائق آيد دست به پردازش خداوندگاري زده بوده است كه تا پايان آن جهل مركب، خداوندگاري مي كرده است. چند هزار سال بعد نوبت به مذاهب رسيد و سوالات باقي مانده نيز به شكل معجزات وساختار تك پروردگاري بر فهم و ذهن بشر مستولي شدند. مرگ و حيات، ابتدا و انتهاي خلقت سوالات بي جوابي بودند كه تا عصر حاضر و هزاره سوم بعد ميلاد بشر را تنها نگذاردند...
در فرهنگ ايراني به مدد حافظه عرفي، مرگ در جواني يا جوانمرگي معمولاً قياسي عاميانه به نام ورپريدن دارد، زيرا مرگ جوان در اين مقياس دلايلي از قبيل كهولت يا نارس بودن هنگام تولد را بر نمي تابد پس تنها يك برچسب مبهم و بدون دلايل قابل فهم براي همگان باقي مي ماند كه آن را به نزديكترين توجيه عالم نزديك كنيم.
در نبود اطلاعات آماري پردازش شده براي توجيه نرخ مرگ و مير و محدوده سني مرگ در كشورمان، به درستي مشخص نيست كه دقياً چه تعداد نفوس در طي 50 ساله اخير و بر اساس چه روندهايي و در كدام بازه هاي سني فوت شده اند و همانطور كه از چنين بلبشويي بر مي آيد انگشت اتهام نيز به سمت هيچ كجا قابل نشانه رفتن نيست.
پ.ن: برادر عزيز دو خواهر وبلاگنويس خوب و دوست داشتني(گازنگير- زندگي يعني همين) كه طي مدت بسيار كمي و به قول همان عوام از جلوي چشمان خانواده ور پريد، مانند بسياري ديگر از جوانمرگي هاي اين سالهاي اخير نشانه و ريشه علمي اثبات شده اي براي مرگش در اختيار نيست و جز حيف و صد حيف و جامه سوگواري چيزي براي خانواده به جا نگذارد ولي باز هم به يادم آورد اين همه مبهمات را به پروردگار يگانه نسبت دهم يا جهل سازمان يافته وطني؟؟!.

blog comments powered by Disqus
Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes