كاردهاي به استخوان رسيده
انعكاس گسترده صحنه زنده چاقوكشي و ضرب و جرج منجر به فوت مصدوم در شمال غرب تهران،كم كاري نيروهاي انتظامي و نقد جامعه شناسانه اي كه در رواج افسارگسيخته خشونت در جامعه امروز ايراني تمام وبلاگستان را درنورديده، بيشتر شامل نگاه سيستمي به مقوله خشونت است و زاويه ديدي از بالا به پايين دارد. شايد هيچكدام از قربانيان اصلي خشونت كه شامل هر دو طرف ماجرا(ضارب و مضروب) هم هستند هيچگاه نتوانند در فضاي شبه روشنفكري وبلاگها حرف دلشان را به گوش مخاطب برسانند...آنچه كه امروز خشونت ديده مي شود محصول همان نوع رفتاري است كه از دل خانواده هاي بي بزرگتر، مدرسه بدون روح آموزگاري، خدمت سربازي در پادگانهاي ساديستيك ،محله هاي بي در و پيكري كه ريش سفيد ندارند، محيطهاي كارگري زور محور و دانشگاهي كه ديگر علمي براي آموختن ندارد بيرون آمده و فقط هم به30 سال و 100 سال گذشته ارتباط ندارد.در اين نوع جامعه دو تيپ شخصيت توليد مي شود كه نوع اول به پيچ و مهره همان سيستم كذايي تبديل شده و خشونت مي آفريند و تيپ دوم اگر كاملاً قرباني نشود! با فرار طبقاتي و تغيير جايگاه اجتماعي به طور موقت از بعضي تبعات خشونت فاصله مي گيرد ولي به محض سرو كار پيدا كردن با همان فضا جبر تحمل و رنج كشيدن و دست روي دست گذاشتن را به جان مي خرد.
در جامعه ايراني فقدان قانوني كه حداقل براي يك دوره كوتاه فقط و فقط به تامين عدالت اجتماعي بپردازد و به پشتوانه آن فرهنگ سيال جامعه فرصت ساخت و ساز و بهپالايي بيابد، ماجرا را به سكانسي كشانده كه هيچكس اميدي براي حل معضلات ناشي از خشونت از طريق قانون ندارد.در اين وضعيت يا خشونت مكرر يا تحمل و توليد عقده و نفرتهاي كوري كه از جاي ديگري به صورت ساير ناهنجاري ها سرباز مي كند بازتوليد مي شود.دادگستري، قاضي، وكيل ونيروي انتظامي به مقوله قانون به مثابه منافع شخصي نگاه مي كنند و اگر اين منافع به حد سر مويي تامين نشود جهت پرونده و شكايت تغييرات اساسي مي يابد.
پ.ن:در اين آخر دنيا من قرباني سرقت منزلم بوده ام،سارق را به سعي شخصي با سند و مدرك قاضي پسند يافته ام و تحويل داده ام ولي حكم تبرئه سارق براي هميشه با خودم حفظ كرده ام تا شايد روزي در محكمه اي عادلانه دوباره طرح موضوع كنم. بارها درگير خشونت هاي نوجوانان و جوانان محروم اين منطقه بوده ام ولي به دليل همراهي اعضاي خانواده و شايد هم كمي صبوري براي عدم تبديل ماجرا به خشونت مكرر از كنار بسياري توهين ها،خشونتها و مزاحمتهاي شخصي گذشته ام ولي ديدن فيلمي مانند هاري براون با هنرمندي مايكل كين جرقه دردناكي در ذهنم زده است كه شايد هركسي در طول زندگي در غياب اهرمهاي قانوني جامعه آنقدر كارد به استخوان بشود كه نفرت را با نفرت پاسخ دهد و سيكل معيوب بازتوليد خشونت اجتناب ناپذير باشد...
در جامعه ايراني فقدان قانوني كه حداقل براي يك دوره كوتاه فقط و فقط به تامين عدالت اجتماعي بپردازد و به پشتوانه آن فرهنگ سيال جامعه فرصت ساخت و ساز و بهپالايي بيابد، ماجرا را به سكانسي كشانده كه هيچكس اميدي براي حل معضلات ناشي از خشونت از طريق قانون ندارد.در اين وضعيت يا خشونت مكرر يا تحمل و توليد عقده و نفرتهاي كوري كه از جاي ديگري به صورت ساير ناهنجاري ها سرباز مي كند بازتوليد مي شود.دادگستري، قاضي، وكيل ونيروي انتظامي به مقوله قانون به مثابه منافع شخصي نگاه مي كنند و اگر اين منافع به حد سر مويي تامين نشود جهت پرونده و شكايت تغييرات اساسي مي يابد.
پ.ن:در اين آخر دنيا من قرباني سرقت منزلم بوده ام،سارق را به سعي شخصي با سند و مدرك قاضي پسند يافته ام و تحويل داده ام ولي حكم تبرئه سارق براي هميشه با خودم حفظ كرده ام تا شايد روزي در محكمه اي عادلانه دوباره طرح موضوع كنم. بارها درگير خشونت هاي نوجوانان و جوانان محروم اين منطقه بوده ام ولي به دليل همراهي اعضاي خانواده و شايد هم كمي صبوري براي عدم تبديل ماجرا به خشونت مكرر از كنار بسياري توهين ها،خشونتها و مزاحمتهاي شخصي گذشته ام ولي ديدن فيلمي مانند هاري براون با هنرمندي مايكل كين جرقه دردناكي در ذهنم زده است كه شايد هركسي در طول زندگي در غياب اهرمهاي قانوني جامعه آنقدر كارد به استخوان بشود كه نفرت را با نفرت پاسخ دهد و سيكل معيوب بازتوليد خشونت اجتناب ناپذير باشد...