Tuesday, March 23, 2010

از شام آخر تا @

رخنه و نفوذ نمادهای عصر دیجیتال در ردیف عناوین بصری پرطرفدار و تاثیرگذار هزاره سوم تا آن جایی پیش رفته است که موزه هنرهای معاصر منهاتان نیویورک, نماد معروف @ را بعنوان یک دستاورد هنری دوران دیجیتال معرفی نموده و فصلی از نمایشگاه دائمی خود را به اشکال و آرایه های گوناگون آن اختصاص داده است.از دیدگاه گردانندگان این موزه ظهور و گسترش این نماد به دلایل واضحی نشان از تمایل و نیاز بشر به ارتباط با سایرین دارد و به این لحاظ توانسته به صورت یک عنصر هنری در هر گوشه و کنار زندگی بشر امروزی مطرح باشد.تابلوی شام آخر از جمله آثار هنری است که از زمان خلق آن تا کنون به دلایل مختلفی بارها و بارها مورد تقلید قرار گرفته و در کارهای سایر نقاشان دوران بعد نیز تکرار شده است.به جز عنصر انسانی مسیح و حواریون, اشیاء دیگری نیز در این نقاشی وجود دارند که تغییرات محسوسی در نسخه های بعدی پیدا کردند و شام مختصر و عارفانه مسیحیت را به ضیافتی رنگین در طی هزار سال کپی برداری تبدیل نموده اند!.با بررسی این نسخ مشخص شده است که بیشترین تغییرات مربوط به نسخ قرون 16 و 17میلادی بوده و این تغییرات به نوعی نشان از تغییر اقتصاد خانوار و دائقه انسانی در تمایل به تناول غذاهای گوناگون و پر رنگ و لعاب و تا حدودی میل کلیسا به باشکوه جلوه دادن مجلس شام آخر داشته است.پ.ن:در مورد نماد @,من هم ناخودآگاه چندی پیش در طی خرید از یک دکمه سر دست با همین طرح خوشم آمد و این هم دلیل وطنی! که این نماد عالمگیر شده است!.
پ.ن:عادت به شکم چرانی و ضیافتهای پر زرق و برق از نمادهای اولیه مسیحیت نبوده است, ولی پس از قدرت گرفتن کلیسا گویا کمتر از مرغ و مسماء بر سرسفره ناقض شکوه الوهیت محسوب می شده است!.

The Wind That Shakes the Barley

نقش یک سینماگر بعنوان مورخی معتمد و امانتدار در آینده بشریت نقش بسزایی را بازی خواهد کرد, حجم بسیار زیادی از اسناد و تصاویر در مورد یک واقعه تاریخی هیچگاه نمی تواند تصویری به شفافیت یک سکانس تاثیرگذار بر روی پرده سینما بیافریند و به فرض آنکه بتواند نیز هیچگاه نمی تواند با همه اقشار مردم ارتباط لازم را برقرار کند, ولی سینما این هنر را دارد که به درون هر کوی و برزنی سرک بکید و بر دل و جان هرکسی تاثیری در خور بگذارد.داشتن گنجینه ای چون کن لوچ و نگاه انسانی,عمیق و فارغ از بهره برداریهای سیاسی وی به تاریخ معاصر ایرلند که مانند مورخی یگانه به روایت کاستی های تلاش مردم ایرلند و فقدان قانون محوری و اعمال سلیقه ها و منفعت محوریهای جریانهای تاثیر گذار بر حرکتهای جمهوریخواهانه می پردازد,چراغ راه همه آزادیخواهان و مبارزان راه دموکراسی خواهد بود.ساخت اثری چون The Wind That Shakes the Barley به کنکاش و تحقیق بسیار زیادی نیاز دارد و پیش از آن شهامت بسیاری برای اعتراف به ندانم کاریهای پیشاهنگان جمهوری در ایرلند داشته و در آخر با آن همه خلاقیت دراماتیک یک اثر مستند را به فیلمی خوش ساخت و با ریتمی سریع تبدیل کرده است.از نکات جالب فیلم تکرار حوادث در یک بازه زمانی کوتاه و فقط تغییر نقش آدمها و قرار گرفتن متناوب در جایگاه آدمهای خوب و بد است که گویی در این دنیا پایان ندارد...
پ.ن:عنوان فیلم از عنوان شعری با همین نام اثر به عاریت گرفته شده است و در 1941نیز با همین عنوان تابلوی نقاشی ضمیمه این پست کشیده شده است.عنوان فیلم, شعر و نقاشی به وزش باد در کشتزارهای جو به عنوان قوت غالب مبارزان ایرلندی دراوایل قرن بیستم و نماد مقاومت مقابل امپراطوری بریتانیا و مقارن مبارزات استقلال طلبانه ارتش جمهوریخواه ایرلند دارد.
I sat within a valley green
I sat me with my true love
My sad heart strove to choose between
The old love and the new love
The old for her, the new that made
Me think on Ireland dearly
While soft the wind blew down the glade
And shook the golden barley
Twas hard the woeful words to frame
To break the ties that bound us
But harder still to bear the shame
Of foreign chains around us
And so I said, "The mountain glen
I'll seek at morning early
And join the bold United Men
While soft winds shake the barley"
While sad I kissed away her tears
My fond arms 'round her flinging
The foeman's shot burst on our ears
From out the wildwood ringing
A bullet pierced my true love's side
In life's young spring so early
And on my breast in blood she died
While soft winds shook the barley
I bore her to some mountain stream
And many's the summer blossom
I placed with branches soft and green
About her gore-stained bosom
I wept and kissed her clay-cold corpse
Then rushed o'er vale and valley
My vengeance on the foe to wreak
While soft winds shook the barley
But blood for blood without remorse
I've taken at Oulart Hollow
And laid my true love's clay-cold corpse
Where I full soon may follow
As 'round her grave I wander drear
Noon, night and morning early
With breaking heart when e'er I hear
The wind that shakes the barley
پ.ن:وقتی من سرچشمه فیلم نشسته ام لاجرم شما هم مجبورید ذائقه من را تحمل کنید!.

The Full Montyو نگرانی مضاعف


شهر شیفیلد در انگلستان یادآور بهترین تولیدات فولادی اروپا تا پیش از بحرانهای اقتصادی و سختگیریهای زیست محیطی برای کارخانجات تولید فولاد است, مشکلات عدیده ای که باعث گردید تا این کارخانجات تقلیل یابد و بسیاری از کارمندان این صنایع مشاغل خود را از دست بدهند مشابه اتفاقاتی بود که در همان حدود برای کارخانجات تالبوت در بریتانیا افتاد.
ایده اصلی فیلم The Full Monty نیز بیکاری رو به تزاید کارکنان کارخانجات شیفیلد است که منجر به ایده اجرای نمایش استریپ مردانه توسط بعضی از این کارکنان و فایق آمدن بر مشکلات مادی ناشی از آن است, فیلم شرایط خاص بعد از بحرانهای اقتصادی و قطع ناگهانی ممر درآمد و بیمه های اجتماعی و یارانه های دولتی را به تصویر می کشد و مردانی که از سر ناچاری تن به کارهایی می دهند که روزی آن را مسخره می کردند...
پ.ن:این حدیث مضاعف که از ابتدای سال جدید شایع شده است و گویی نوید سختیهای بسیار با خود دارد به طرز عجیبی با این فیلم و ماجراهای آن متقارن شده و کسی نمی داند که برای ایرانیها در چنین شرایطی چه نوع از کارهای باور نکردنی و مسخره قابل پذیرش است و آیا می توان مردان زحمتکش ایرانی با آن زمینه فرهنگ ایرانی که افتد و دانی! را در هنگامه مشکل اقتصادی به کاری وا داشت که آن را به هیچ وجه باور ندارد؟؟
پ.ن:اگر بساط خیاطی زنهای قدیمی را زیر و رو کرده باشید قیچی های آبکاری شده طلایی رنگی را که مارک ساخت در شیفیلد را بر روی خود دارند هنوز بدون هیچ زنگاری خواهید یافت...
پ.ن:نام فیلم از یک واژه عامیانه مصطلح در شهر شیفیلد گرفته شده است که به معنای کامل و تمام است و اینجا با استعاره به نمایش استریپ تا سرحد عریانی مادرزاد اشاره دارد!.
پ.ن:فیلم بسیاری از مشکلات جامعه ای را که به یکباره تعداد زیادی از مشاغل و درآمدهای خویش را از دست می دهد معرفی می کند و می تواند هشداری باشد که سختی مضاعف تا کجا پیش خواهد رفت!.


Sunday, March 21, 2010

او مرد خدا نیست

هنوز در بسیاری از بلاد کفر! نوانخانه ها, دیرها و مراکز تربیتی و اصلاح جوانان و نوجوانان در تفکیک جنسی و تحت شریعت مسیحی کاتولیک یافت می شوند که در آن بسیاری از حقوق اولیه و انسانی افراد تحت نظر رعایت نشده و موارد ناگفته و گزارش نشده بسیاری از تجاوز و آزار جنسی وجود دارد.نوانخانه و رختشوی خانه خواهران مریم مجدلیه در زمان روایت داستانی از آن که به فیلمی The Magdalene Sisters با همین نام برگردانده شده است یعنی در حدود دهه هفتاد میلادی و در ایرلند محلی برای زنان و دخترانی بوده که توسط خانواده یا جامعه بعنوان ناپاک طرد شده بودند و در این مکان به بیگاری و خدمت مسیح گماشته می شدند تا زمان مرگ آنان فرا برسد(این مکان تا 1996 برپا بوده و تا 2009 نیز در قبال جرایم صورت گرفته در آن هیچ محکمه ای تشکیل نشده بوده است,در این مکان بیش از 30هزار نفر به بند کشیده شده بودند) !.
عذرخواهی رسمی اخیر پاپ بندکیت شانزدهم بابت سوء استفاده جنسی جمعی از کشیشهای (بخوانید برادران ارزشی!) کلیسای کاتولیک از کودکان و نابالغین مستقر در همین مراکز در ایرلند, نشان می دهد که داستان پایان نپذیرفته و شریعت سختگیرانه و معتقد به تفکیک جنسیتی همیشه بازنده بوده و خروجی آن نیز فقط گروهی انسان آسیب دیده از لحاظ روان و جسم است که منجر به نتیجه و تبدیل به شهروند سودمند برای اجتماع نخواهد بود...
پ.ن:نام این پست را از فریادهای یکی از قربانیان فیلم وام گرفته ام که پس ازسوء استفاده جنسی یکی از کشیشها از وی و بلایی که یکی از دخترهای دیگر با مالیدن عصاره گزنه به لباس زیر کشیش بر سرش آورد با ساده لوحی در یک جمع مسیحی فریاد می زد و می گفت:او یک مرد خدا نیست...

Saturday, March 20, 2010

قربانیان اسکار؟

بعضی خبرها حاصل تدوین و پشت سر هم قرار گرفتن چند واقعه مشابه هستند, در واقع تشخیص بوجود آمدن یک روند در سیر چند اتفاق این فرصت را پیش می آورد که بعصی پیش داوریها یا تحلیلهای نه چندان پخته شکل بگیرد که گاهی هم می تواند به نتایج پخته ای بدل شود...اتفاقات پسااسکار! برای دریافت کنندگان زن به خصوص نقش اوٌلها مبنی بر جدا شدن از همسر و دوست پسر,پی بردن به خیانتهای ایشان و تغییر ناگهانی یا سلسله وار زندگی خصوصی یکی از همین روندها است که ایندیپندنت به عنوان پرونده ای برای ساندرا بولاک سر هم کرده است.
آمارها حاکی از این است که زنانی که اسکار را به چنگ می آورند پس از مدتی دراثر استقلال و موقعیت مبتنی بر امنیت شغلی تضمین شده در کسب و کاری مانند سینمای هالیوود و جهان راحتتر می توانند به تصمیم جدایی و کله پا کردن شریک زندگی برسند!, البته همانطور که گفتم این فقط یک روند مشاهده شده است و نه لزوماً یک حقیقت!, ولی این روندها در دنیای امروز مبنای بسیاری از تحقیقات و مطالعات قرار می گیرند و یکدفعه خبر می آورند که دور از قبیله نسوان! هیچوقت آن روز نیاید!,که خانمها فلان و بهمان هستند و مثلاً ظرفیت اسکار را ندارند؟؟!...
پ.ن:در فهرست این خبر ساندرا بولاک با چند روز پس از دریافت اسکار در راس و ریس ویترسپون, هال بری , هیلاری سوانک, کیت وینسلت و نیکول کیدمن نیز بعنوان زنان کم ظرفیت! که از چند ماه تا دو سال پس از اسکار از شرکای زندگی جدا شده اند قرار دارند.
پ.ن: هیچ بعید نیست که در زندگی اهالی سینما شکافهای بسیاری وجود داشته باشد که جایزه ای مانند اسکار فقط بهانه ای برای اتمام آن باشد ولی وقتی به مراسم اسکار امسال و صحنه های دریافت توسط بولاک دوباره نگاه کنید می بینید که اشک ریختن و احساساتی شدن هر دو طرف و عزیزم عزیزم گفتنهای این جماعت را هم باید در ردیف بازی کردن آنها گذاشت!.

رونمایی هفت سین قبل از تحویل سال

رونمایی سفره هفت سین نوروز89 اثر طبع مامان یسنا لحظاتی قبل ازسال تحویل یک احساسی شبیه توییت کردن دارد!,شیرینی ها کار مشترک یسنا و مامانش هستند ولی طراحی سفره وساخت جزئیات کاملاً از ذهن زیباپرور مامان یسنا بر می آید!.پ.ن: سایه ایشان برسر ما مستدام باد!,آمین...

Friday, March 19, 2010

بهاریه و تبریک عید

نوروز 89 تا پشت پرچین خانه ها آمده ولی در سینه هایتان طپشی,حالی,رمقی نیز مانده است؟!.البته امیدی مانده است و قرار است با همین سوسوی امید جلوی همه ناملایمات و سختیهای پیش رو مقاومت کنیم و صدالبته همین فردا ردای کهنه سال 88 را درآورده و به ببر غرٌانی می سپریم که می گویند از پی هزاران روشنی دارد...
با همان بارقه که گفته ام و می دانید سال نو را از صمیم قلب سال سلامتی در وحله اول و سپس خبرهای خوش برای همه ایرانیها آرزو می کنم,اگر چه نوروز برای همه با بهار و گل و طراوت اغاز می شود عکس این پست را می گذارم تا بدانید این آخر دنیا که می گویم چه چیزی است و چه طور هنوز بهار نرسیده چنین بلایی بر سر شقایقهای پرورشی باغچه مجتمع آورده و هر کس که نداند خواهد گفت که خشخاش کاشته ایم!!.
به هر تقدیر بهار برای ما تمام شد امیدوارم بهار شما وسط و بالا نشینان ایران به سبزی و خرمی چندی بپاید!.

هندیها به دنبال رویاهای فیلمهایشان

اگرچه خبرهای اقتصادی یکی دوسال اخیر فقط با بحران و تورم قیمتها برای اکثر کشورهای غربی و اقتصادهای وابسته به آنها همراه بود, ولی بعضی کشورها مانند چین و هند به دنبال رشدهای اقتصادی دو رقمی جند سال اخیر پا در راه توسعه اقتصادی و رشد وضع معیشتی مردمانشان گذاشتند.گزارش نیویورک تایمز در مورد تولد یک کاست طبقاتی جدید در هند از همین واقعیت پرده بر می دارد. توسعه شهرنشینی در یکی از پرجمعیت ترین کشورهای جهان و بعیدن روستاها و زمینهای کشاورزی مناطق روستایی اطراف شهرهای بزرگ در آن واحد به دو واقعیت اقتصادی اشاره دارد, اول آنکه دوران صنعتی شدن هندوستان و گذر از اقتصاد کشاورزی فرا رسیده است و دیگر آنکه طبقه خرده مالکین روستایی صاحب این زمینها با فروش جند برابر قیمت زمینهایشان پا به دوران پسافئودالیته گذارده اند و این کاست طبقاتی جدید باید بتواند تکلیف خود را با این ثروت بادآورده روشن سازد وگزارش مراسم عروسی فرزند یکی از همین خرده مالکها از روستاهای اطراف دهلی نو خبر از کرایه هلیکوپتر برای انتقال داماد می دهد و این رسم تا همین چندی پیش در شهرها نیز به سنت قدیم با اسب یا فیل انجام می شد!...پ.ن:در حدود 25 سال پیش من مهمان یکی از همین عروسیها در شمال دشهر دهلی نو و یک خانواده متوسط رو به بالا بودم, با همه ریخت و پاش و هزینه عروسی هندیها در چنین مواقعی, حتی تخیل اجاره هلیکوپتر هم مانند فیلمهای هندی کمی مسخره و دور از ذهن به نظر می رسد!.
پ.ن: اگرچه دیگ اقتصاد چندی است برای ما نمی جوشد ولی دلیلی ندارد برای کشورهایی مانند هند و سابقه بیش از نیم قرن استقلال واقعی و رهبران ملٌی گرا و وطن دوست هم نجوشد!.
پ.ن:تولد یک طبقه جدید و نوکیسه گی این جماعت پس از این هم منشاء خبرهای عجیب و غریب دیگری خواهد بود و بیراه نیست اگر سایر تخیلات فیلمهای هندی نیز جامه حقیقت نپوشد!!.

Wednesday, March 17, 2010

مرزهاي كور براي عروس سوري

مرزبندي فرهنگي، مذهبي، اعتقادي، جنسيتي، نژادي و صدها عنوان ديگر مشابه ديوارهاي بلندي است كه امكان تنفس آزادانه را از بشر سلب كرده است و اگر به همه اين موارد مرزبندي فيزيكي در منتها اليه يك خاك و ديار را نيز اضافه كنيم،دنيا به زنداني تبديل شده است كه در آن دمي آسودن و منفك از اين همه مرز، انديشيدن ميسر نمي شود...
با توجه به فهرستهايي كه در مورد امكان تردد بدون نياز به رواديد كشورهاي جهان به ساير كشورها منتشر مي شود،بسياري از كشورها تفاوت عمده اي با زندان ندارند و دولتهايشان با ترسيم ديپلماسي افتضاح بين المللي ،يك ملٌت را به معناي واقعي در قوطي نگه داشته اند بدون آنكه حتي يكبار اين حق را به آنان داده باشند تا در قبال اين خواسته شان رفراندمي در اختيار داشته باشند.مونا عروس سوري از همين مردماني است كه به تقدير زمانه،در خانواده اي دروزي و سوري نسب در بلنديهاي جولان به دنيا آمده و همه تعارضات مذهبي،سياسي خانواده اش با اسرائيليها و زن بودن در يك جامعه سنتي و قوانين بسيار سختگيرانه براي تردد ساكنان بلنديهاي جولان به سوريه و بالعكس در هنگام جشن عروسي اش با پسرعموي سوري اش كه در دمشق زندگي مي كند تبديل به پازل لاينحلي شده است كه زندگي و آينده وي را تهديد مي كند...
پ.ن:اسرائيليها به معناي مردم اسرائيل!،با توجه به تجربه بيش از نيم قرن زندگي كردن در تعارض با نژادها و مذاهب مختلف به فرهنگنامه اين چالش بدل شده اند و اگر يادگيري از فهم آنچه در اين شرايط پيش آمد كرده اهميت داشته باشد،ديدن فيلمهاي سينماگران مستقل اسرائيلي بهترين نمونه براي درك معناي تعارضات خاورميانه است.
پ.ن:فيلم The Syrian Brideحاوي داستانهاي متفاوتي در مورد همه اعضاي خانواده است و هريك در مجالي كوتاه روايت مي شود ولي داستان موناعروس و خواهرش امال بيش از بقيه داستانها راوي نقد سنتهاي دروزي مسلكها و زندگي در حصار بلنديهاي جولان است.
پ.ن:اين فن آوري ADSL بلاخره به آخر دنيا رسيد تا من بتوانم بهترين فيلمهاي دنيا را دست چين كنم و با شما هم طعم آن را قسمت كنم!.

خرید کتاب به مثابه یکی از هفت خوان رستم


کتاب خریدن در دوره فعلی با توجه به افزایش نجومی قیمتهای آن و تجربه عدم بازگشت قیمت کالا در این دیار طی 30 سال گذشته ناخودآگاه این توهم را بوجود می آورد که شاید خرید کتاب هم به نوعی سرمایه گذاری مادی و معنوی برای آینده کودکانمان بدل شود؟!.
به طور مثال 20 سال پیش در نمایشگاه کتاب یکی از مراکز استان با حدود 10 هزارتومان بیش از 30 جلد کتاب انتشار همان سال قابل خریداری بود و امسال با خریدی در حدود 30 برابر ارزش ریالی در همان حدود کتاب قابل خریداری بوده است...
با ایده مالی فوق من هم در نمایشگاه امسال مانند خرید لباس برای چند سال بعد یسنا!, تعدادی کتاب برای چند سال بعد وی خریدم!. اولین کامیک استریپ ایرانی در مورد قصه های شاهنامه و مختص هفت خوان رستم اثر طبع شهرام اسد زاده وطراحی کامیک استریپ توسط فراز بزاز زادگان و همکارانش را که با سعی نشر زیتون سبز و شهر نقره ای روانه بازار شده است در 4 جلد با نامهای طلسم پادشاه, جادوی دیو سفید, درجستجوی آزادی و بر لبه تیغ را برای روزگاری که یسنا بتواند بخواند و بخواهم اولین تصاویر شاهنامه را با بیان مدرنتری به او معرفی کنم خریده ام...
پ.ن: با توجه به علاقه شخصی ام به کامیک استریپ از نسل تن تن و هرژه و بعدها کامیکهای ژاپنی و امریکایی می توانم بگویم که حجم طراحی شده در یک صفحه از این کامیک به داستانپردازی کمتری اختصاص یافته و بیشتر در خدمت تصویرپردازی است تا روایت داستان و از این لحاظ حجم داستان در هر مجلد با نقصان روبرو است.
پ.ن: هر شروعی نقصهای خود را دارد ولی این حرکت می تواند گام بلندی برای تولید کامیکهای ایرانی با تکیه بر داستانها و قهرمانان ایرانی باشد...
پ.ن: من دست اندکار چاپ کتاب نیستم ولی بعنوان مخاطب کتاب دوست دارم بدانم استفاده بی رویه و بیمارگونه از صحافی و جلدسازی به طریقه گالینکور چه مزیتی به لحاظ تجاری و بازگشت سرمایه برای ناشرین دارد؟؟,آیا افزایش بی رویه قیمت کتاب از این طریق ضامن سود و افزایش فروش کتاب خواهد بود؟

Monday, March 15, 2010

عصيان بازي


نمي دانم آخرين باري كه در يك بازي وبلاگي شركت كردم كي بود؟،از طرف ديگر يادم نمي آيد كه تصورات بچگانه ام به معناي محض را در چه سالهايي يا در چه سني به فراموشي سپردم...
با اين همه سعي در به ياد آوردن اينكه كي كودك بودم را به مدد بازي وبلاگي عصيان و دعوت آيدا خانم در برنامه امروزم گذاشته ام!.متاسفانه من از آن دسته بچه هايي بودم كه به دلايل بسيار مبهمي حرفهاي گنده تر از خودم را زياد به زبان مي آوردم و به همين خاطر جمع فاميل بدون دليل فكر مي كردند كه فلاني از سنش بيشتر درك مي كند و قص عليهذا!!.سنين كودكي ام به تصوراتي در باب خلبان هواپيماي جنگي بودن و طرح و ساخت پلتفرم يك پايگاه كامل هوايي با استفاده از همه اسباب بازيهاي خود و برادر كوچكم از جمله بازيهايي بود كه در كودكي باعث مي شد خودم را يك فرمانده پايگاه شكاري بدانم!.دقت بيش از اندازه و بدون لزوم در هر چيزي باعث شد تا در همه تصاوير و مناظرمتحرك و ثابت اطرافم خيره شوم و سعي كنم تا با ديدن بيشتر درك كنم.
خيلي شرم آور است ولي اصلاً به ياد نمي آورم كه تصورات كودكانه اي كه در خور يك كودك طبيعي باشد در سر پرورانده باشم!!و متاسفانه بايد اعتراف كنم كه كودكي ام از اين باب به فنا رفته است!.من به همين جهت افكار نداشته كودكانه نتوانستم دوست خوبي براي هم سن و سالها يا كوچكترها باشم و طرز فكر و دنياي بزرگترها را بيشتر مي پسنديدم!.
پ.ن: خيلي بامزه است كه وبلاگ من را همين دوستان نيما عصيان در برنامه آنور آب به عنوان يك وبلاگ زيست محيطي معرفي مي كنند و پس از چندي به زيور فيل-تر آراسته مي شود ولي وبلاگ نيما خان در كمال صحت و سلامت به سر مي برد(البته بخيل نيستم ولي تعجب كه مي توانم بكنم؟)!،مملكته داريم؟؟!.

فلسفه كوله پشتي و سفرهاي رايان بينگام

نزديك شدن به شخصيت رايان بينگام،فهميدن فلسفه كوله پشتي اش و پر و خالي كردن اين كوله پشتي با چيزها و آدمهايي كه اطرافش هستند، مسئوليت پذيري و حس ايزوله كردن خود خواسته و انواع احساس ديگري كه Up in the Air به شما مي دهد به هيچ وجه حس بومي و نزديكي ندارد!.شغلي مانند آن چه بينگام به آن مشغول است و مهارتهاي روانشناختي براي آماده كردن ديگر انسانها براي پذيرش لحظه اي مانند اخراج در شرايط بحرانها و تصميماتي چون كاهش مستخدمين كمپانيهاي خارجي،به قدري با تجربيات يك ايراني داخل كشورفاصله دارد كه فيلم را مانند يك آدم فضايي تماشا كنيم ولي همه اينها از لحظات جذاب بازي جرج كلوني و هم بازيهايش نمي كاهد...
پ.ن:فيلم با اصراري غير كاتوليك! مجردهاي آمريكايي را به پذيرش مسئوليت ازدواج و خانواده براي روزهاي محتمل تنهايي فرا مي خواند!!.
پ.ن: شخصيت همكار جوان و نخبه فارغ التحصيل دانشگاه كورنل بينگام،حاوي واقعيت بينظيري در مورد تحصيلكردگان نخبه اي كه هنوز با فهم واقعيتهاي شغلي و تجربي فاصله دارند ، مي باشد و براي ديدن همه جوانهاي در حال فارغ التحصيل شدن به شدت توصيه مي گردد!.
پ.ن:ترسيم فضاي پس از بحران اقتصادي 2008 آمريكا براي ايرانيهايي كه هنوز معناي بحران مذكور را درك نكرده اند نيز خالي از لطف نيست!.
پ.ن:رسيدن به ركورد 10 ميليون مايل سفر هوايي اگر با احتساب سفرهاي بين المللي همراه باشد به معناي واقعي گشت و گذار در همه دنيا است،ولي چنين ركوردي بدون خانواده و همراه چه معنايي مي تواند داشته باشد؟؟!...

Wednesday, March 10, 2010

تكروي،تك نوازي و شيزوفرني The Soloist


تك نوازThe Soloist با هنرمندي رابرت داوني جونيور و جيمي فاكس مخلوطي است از بي خانمانهاي لس آنجلسي،فنا شدن بعضي استعدادها در اندرون آموزشهاي آكادميك، سايه شيزوفرني بر جامعه امروز و تقابل موسيقي ناب با شهرزدگي مدرن...
فيلمهايي كه طرح داستاني از اين دست دارند با تعدد داستانهايي كه طرح مي كنند لذت غرق شدن در يك مسير را از تماشاچي سلب مي كنند و فقط يك تماشاچي حرفه اي مي تواند همه داستانها را با يك مرتبه ديدن درك كند!.
پ.ن: با ديدن فيلم در آن واحد حس همذات پنداري با استيو لوپز و آيرز را داشتم، با لوپز براي حس غريب روزنامه نگار بودن در يك دنياي آزاد و نوشتن ستونهايي كه خلق آن فقط از بعضي افراد بر مي آيد و به جاي آيرز براي سالهاي از دست رفته اي كه تحصيلات آكادميك در بهترين دانشگاهها مي تواند از بعضي از آدمهاي با استعداد و قريحه به سرقت برده باشد.اين آخري را براي آنهايي كه حس كردم كه استعدادشان الزاماً با سمت و سوي ديسيپلينهاي آموزشي دانشگاهها همسو نيست ولي چيزي هم از يك نابغه كم ندارند و بعدها شايد اثر شگرفي بر زندگي خود و ديگران بگذارند...
پ.ن: اين فيلم از بدشانسهايي است كه زمان اكرانش به يك هفته قبل از فصل اكران فيلمهاي پرزرق و برق تابستاني هاليوود موكول شد و نتيجه اينكه در هياهوي خرمهره ها،تلالو جواهرعهاي واقعي پنهان مي ماند!.
پ.ن:استفاده از نسخه ايجاد ارتباطهاي انساني با بيماران روحي بعنوان راه حل درمان و بازگرداندن اينگونه بيماران به زندگي طبيعي از نكته هاي زيباي فيلم است.استعاره تكنواز بعنوان نام فيلم به غير از تاكيد محوري بر موسيقي دان بودن شخصيت محوري فيلم بر جدا افتادن بيماران شيزوفرني ازسير طبيعي جامعه و همذات پنداري با گروه تك رو هاي جامعه است...
پ.ن:اين روزها بهترين چيز فيلم ديدن است و از آن بهتر به دوستان معرفي كردن و از آن هم بهتر دريافت كامنت از كساني كه از دريچه هاي ديگري همين فيلمها را ديده اند!!!.

Tuesday, March 9, 2010

خواهر بيگلو و ژانر دفاع مقدس


خواهر عرزشي بيگلو! با احياي ژانر دفاع مقدس توانست شوهر سابق و هنجارهاي آكادمي اسكار را به زانو در آورد و به غير از 15 دقيقه پاياني فيلم كه كمي به شعارزدگي آمريكايي دچار شد، صحنه هاي دهشتناكي از تفكر جزمي و شيوه نابودي تدريجي بنيادگرايي مذهبي را به نمايش گذارد.يك تيم خنثي كننده تله هاي انفجاري ارتش آمريكا در خاك عراق و رويارويي هر روزه شان با مرگ و مردان نقاب پوشي كه در طرف مقابل به انتظار خسته شدن امريكايي ها نشسته اند و در اين ميان دسته دسته مردم بيگناه به مسلخ فرستاده مي شود...
پ.ن:فيلم The Hurt Lockerاز اين جهت كه در طول فيلمبرداري بر لوگو و تصاوير خاص و متهم كردن همه دشمنان آمريكا تكيه نكرده است قابل تحمل تر از ساير آثار مشابه است .
پ.ن: شباهت انكارناپذير بمبگذاران انتحاري با خلبانان كاميكازه ژاپني در جنگ جهاني دوم و آمريكا بعنوان نيروي مقابل و كاملاً سرگردان از تحليل روانكاوي و آسيب شناسي ماجرا تبديل به طنز تلخي شده است كه متاسفانه فقط كشته و مجروح از خود بجا مي گذارد.
پ.ن:فيلم به طرز بي مانندي داراي درك درستي از جنگ و مخمصه مرگ و زندگي است و چرخش دوربين مانند تصاوير مستند ميدان جنگ كاملاً وحشت ناشي از جنگ را منتقل مي كند.(با وجود آنكه زيباشناسي بصري در هنگامه خون و انفجار معني ندارد! ولي تصاوير اين فيلم به معناي واقعهي با تدويني هوشمندانه و زيبا خلق شده است)

Monday, March 8, 2010

فيلمي براي 8 مارس

همايون ارشادي و شانس حضور وي در فيلمهاي خارجي، باعث مي شود تا بعضي از آثار كمتر شناخته شده سينمايي را كه معمولاً هم به تصادف فراچنگ مي آيند را به زيور تماشا آراسته كنم!. فيلم آگورا با روايت داستان محوري در مورد هايپشيا اولين بانوي فيلسوف و رياضيدان در اسكندريه مقارن قرن چهارم ميلادي به موضوع بسيار مهمتري از دل تاريخ دوران پاياني عهد عتيق و رويارويي خونين مسيحيان با يهوديان و پاگانيستهاي رومي نيز مي پردازد.نومسيحيان اسكندريه كه پس از فرمان كنستانتين در آزادي كامل در تمام سرزمينهاي روم مشغول به ترويج دين خود هستند با چاشني خشونت و ترور سعي در بستن كتابخانه و موزه معروف پاگاني شهر اسكندريه دارند و با حمله به اين مكان تمامي دستاوردهاي مكتوب عهد عتيق را كه در اين مكان قرار داشته به آتش مي كشند و از بين مي برند. پس از به حاشيه راندن پاگانيستها نوبت به يهوديت و اذيت و آزار يهوديان اسكندريه مي رسد و دامنه حكومت مذهبي كليسا با تفاسير سليقه اي اسقفهاي تندرو به همين منوال ادامه مي يابد...
پ.ن:همايون ارشادي نقش يكي از برده هاي پير و فرزانه هايپشيا را بازي مي كند كه در بخشي از فيلم و زماني كه سرورش از ظلم و جهل مسيحيان و تندروي مذهبي آنها گله مي كند با نگاه غمباري سر تكان مي دهد(دقيقه 90 فيلم)،از ديد من ايراني هيچكس در اين لحظه نمي تواند مانند ارشادي درايفاي اين لحظه نقش فرو رود و به واقع زير پوستي بازي مي كند!!!.
پ.ن:مبارزه هايپشيا بعنوان يك فيلسوف زن با مظاهر جهل در دوران عهد عتيق از مدرن ترين رفتارهاي زنان همه جهان به شمار مي رود و مي تواند بهترين فيلم براي ديدن در روز 8 مارس باشد!!.
پ.ن:فيلم ساخته تحسين شده كارگردان اسپانيايي آلخاندرو آمنوبار در 2009 است.
پ.ن:پاگانيسم يا اعتقاد به باورهاي ديني غير الهي(فارغ از دينهاي برآمده از شريعت ابراهيمي) به سلسله اعتقادات رومي-يوناني مبتني بر الهه گان پيش از مذاهب عهد عتيق مي پردازد.

Saturday, March 6, 2010

روز جهاني نيمي از بشريت

روز جهاني زن و انواع تبليغات كذايي در مورد ناديده گرفته شدن يا زيرپا ماندن حقوق اين نيمه انكارناپذير بشريت هر سال در چنين روزهايي مانند يك زخم كهنه سر باز مي كند و پس از چند راهپيمايي و نمايشگاه و ميتينگ تا سال بعد به فراموشي سپرده مي شود!. به سنت ساليانه رسانه هاي جهان انواع فهرستهاي 10تا100 نفره از برترين زنان عالم را كه بيشترين تاثير را بر جهان بشريت گذارده اند به چاپ مي رسانند و روزنامه اينديپندنت نيز به همين سبك و سياق يك قرن و صد زن را در مطالب امروزش دستچين كرده است.با توجه به حضور كمرنگ زنان مشرق زمين در كشورهايشان،به تبع زناني در اين ليست به چشم مي آيند كه يا اصليت غربي يا سكونت در يكي از كشورهاي غربي نصيبشان شده است!،لذا سهم زنان ايراني نيز فقط به كاميلا باتمانقليچ محدود شده است:

كاميلا متولد 1963 ميلادي در تهران از 7 سالگي به بريتانيا كوچيده است و در نقش يك روانكاو و فعال اجتماعي پايه گذار شركت Kids Companyايفاي نقش مي كند كه يك خيريه كودكان در جنوب لندن با هدف نگهداري و تيمار از كودكان تنها و بي سرپرست است و به درمان مشكلات رفتاري و رواني اين اقليت مي پردازد.

پ.ن: فكر مي كنم بر همگان واضح و مبرهن است كه در ديار ما پيش از حقوق زنان بايد به حقوق انساني همه آحاد جامعه توجه كرد و اين تفكيك جنسيتي دردي را در اين برهه از زمان از ما دوا نمي كند!!.



Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes