Thursday, December 30, 2010

حاتمی کیا مقهور ممیزی


به رنگ ارغوان حاتمی کیا بعد از سالها توقیف و حرف و حدیث به بازار رسانه های خانگی راه پیدا کرده است و برای کسی که سینمای حاتمی کیا را دنبال کرده ,تماشای فیلم توقیف شده اش انگیزه زیادی به همراه دارد ولی متاسفانه دیدن فیلم نه تنها انگیزه ها را ارضاء نکرد!, بلکه نوعی افول در روند فیلمسازی او محسوب می شود. شلختگی و پر حرفی فیلمنامه به همراه تیغ ممیزی و کپی برداری از فیلمهای جاسوسی غربی برای بازسازی صحنه های جاسوس بازی از نوع برادران گمنام که از قرار به راحتی به خیل متمرد و سرکش می پیوندند! , از ان ملغمه هایی است که حداقل برای من آش دهن سوزی نبود.
داستانهای جنبی چون اعتراضات دانشجویی, جمعهای دلداده گان دانشجویی, استفاده از استاد کهرم و اینانلو و حاشیه احداث بزرگراه شمال همه و همه بدون مخلوط شدن با چنین ماموریت غیرممکنی! قابل لمس تر بودند ولی چسباندن آن با موضوعاتی از قبیل گروهک های سیاسی و بعد آن صحنه تصنعی درگیری پایان فیلم و رمبو بازی شهاب 8 شوری آش را به حد اعلاء رساند!.
پ.ن: اگرچه سبک و سیاق من در معرفی فیلم بیشتر معرفی فیلمهای مطرح و قابل توصیه برای دیدن به مخاطبان وبلاگ است ولی اینبار توصیه می کنم دیدن فیلم را بعنوان یک ضرورت در برنامه تماشای فیلمتان جا ندهید!, اگر جایی به تصادف یا به تعارف مجبور شدید یادتان باشد حاتمی کیا برای همیشه آنهم پس از ممیزی فیلمش نمی تواند شما را راضی نگهدارد!.
پ.ن:حیف از توانایی فرخ نژاد که این سالها به جبر زمانه در حال تلف شدن است و کجا است کارگردانی که مانند سینایی او را از خاکستر بر آورد؟.

Monday, December 20, 2010

شادگويم و از گفته خود دلشادم

شادگويي،شادخواري،شاد كامي و از اين دست تركيبات شاد محملي است كه شايد به پيشنهاد صادق جم بتوان ذره اي يا لحظه اي با آن شاد زيست و با همه بار گرانسنگ هستي كه اين اوقات بر گرده ايراني سنگيني مي كند شايد فقط لحظه اي برقي از شادي در نگاه كسي در همين نزديكي نيز سوسو زند...يك همكار سالخورده و دم بازنشستگي داريم كه از لحاظ ساختار فكر و مغزي يكي از نمونه هاي منحصر بفرد در جمعيت 7ميلياردي بشر است!، تقريباً تمامي گفتار و كردارهاي وي در محل كار و بين همكاران حلقه نزديك به وي تبديل به تيپ شخصيتي شده است و به محض اينكه به هم مي رسند يكي از آخرين يا بامزه ترين شاهكارهاي عمو عزيز را براي هم تعريف ميكنند،بگذريم كه لهجه و تيپ اداي واژگان ايشان هم خيلي خاص است! ولي در مجموع منطق ذهني وي چيز متفاوتي است كه شايد بتواند مصداق شادگويي در اين لحظات و ايام پر فيض يلدا باشد!.
1-عمو عزيز از پرحرفي و منم زدن جوانترها خيلي زود شاكي مي شود و با توجه به سابقه كار آدمها را تفسير مي كند و هيچ جواني نبايد در حضور وي عرض اندام كند، از جمله به يكي از همين جوانهاي تازه استخدام و فارغ التحصيل كه در حال افاضات بود گفت: الو تو علامه ده كه نيستي هيچ، علامه پنج هم نيستي!(اشاره به علامه دهر كه عمو عزيز تا اين سن هم تفاوتش را با علامه ده و پنج نفهميده است!).
2-عمو عزيز در يك كانكس ويژه كاركنان محوطه در محل كار اقامت دارد، مدتي قبل هنگام قامت بستن براي نماز، يكي از همكاران جوان با توجه به جهت اشتباه قبله به وي متذكر مي شود،عمو عزيز هم شاكي مي شود و مي گويد: الو من خودم سالها است همين جا مقابل در اين يخچال نماز ميخوانم، تو ميخواهي جهت قبله ياد من بدهي؟(كانكس مذبور طي همين ماه گذشته در غياب عمو عزيز تغيير وضعيت داده بوده و كاملاً عمود بر محور قبلي قرار داده شده بود!).
پ.ن: الو لفظي است كه در محوطه هاي عملياتي پر سرو صدا براي صدا زدن و مورد خطاب قرار دادن از راه دور استفاده مي شود و در مورد عمو عزيز چون زياد فشاري براي به خاطر سپردن نام ديگران به خود وارد نمي كند همه را از دور يا نزديك الو خطاب مي كند!.
پ.ن: امير مهراني عزيز بعد از سالها دوباره من را به وادي بازيهاي وبلاگي دعوت كرد،براي همين سعي كردم مطلب متفاوتي را نيز تقديم وي و همه گان كنم.

Sunday, December 19, 2010

نحسي انسان بودن در 13


عدد 13 فقط بدشانسي ها را روايت نمي كند بلكه سرگذشت آدمهايي را روايت مي كند كه در بد دوره اي از زمانه گرفتار شده اند ، آدمهايي كه از سر ناچاري در يك نوع قمار روسي بر سر زندگي كه از فيلم شكارچي گوزن به بعد شهرت زيادي پيدا كرد يا همان رولت روسي شركت مي كنند،طرح داستان كمي با رولت روسي معمولي فرق دارد از اين لحاظ كه آدمهايي كه براي اين قمار دزيده شده اند يا مجبور شده اند و يا به اختيار و از سر استيصال شركت كرده اند بايستي در يك جمع دايره وار به جمجمه سر نفر بعد با رولوري كه معلوم نيست سيلندر محتوي فشنگ آن در چه وضعيتي از پر يا خالي در آن لحظه قرار دارد، شليك كنند در حاليكه از پشت سر نيز شخص ديگري همين عمل را در مورد خود آن آدم نيز مرتكب مي گردد...
پ.ن:قصه پر از استرس و استيصال و حيوان صفتي شرط بندهايي است كه بر سر آدمهايي با اين حكايت به هم شليك مي كنند و عجبا كه سخت شبيه روزگار ما مردماني كه از سر استيصال به انسانيت خود و بغل دستي و پشت سري شليك مي كنيم و كسان ديگري در بيرون گود از نشئه به لجن كشيده شدن ما كيفور مي وشند و سودهاي حسابي مي برند...
پ.ن: فيلم 13 نسخه ساخت آمريكا در سال 2010 از روي نسخه فرانسوي آن در سال 2005 با كارگرداني مشترك از گرجستان در ساخته شده است.
پ.ن:فيلم جيسون استاتهام هم دارد ولي نه در آن نقشهاي هميشگي،به نوعي اثر درگير برداشتهاي رواني آدمها در چنين موقعيت دشواري است.

Thursday, December 16, 2010

زنان بیروت و شهد کارامل Caramel 2007


بیشتر دانستن در مورد جوامعی چون لبنان و بویژه شهر رویایی بیروت که سالها است فقط از طریق تریبون هایی چون نصرالله و حزب الله در موردش شنیده ایم یا تصور کرده ایم و سایه هولناک بمب و تروریسم بر آسمان آن می تواند با دیدن فیلمی مانند کارامل تولید 2007 لبنان یکدفعه دود شود و به آسمان رود!, نادین لباکی کارگردان موزیک ویدئو های معروف خوانندگان لبنانی تبار در اولین فیلم سینمایی اش به زیبایی زندگی زیر پوست بیروت و بویژه جامعه زنانش را به تصویر کشیده است. نادین که نقش اوٌل فیلمش را نیز به خوبی ایفا کرده است, زندگی 5 زن لبنانی را از اقشار و مذاهب مختلف مانند آنچه به واقع نشان دهنده جامعه متکثر لبنان است راعریان می نماید. وقایع حول و حوش آرایشگاه و سالن زیبایی نادین به نقش لیالی می گذرد, موضوعاتی چون سنتی بودن خانواده ها و بی پروایی و تجربه گرایی زنان جوان بیروت و تضاد سنت و مدرنیته بدون انگشت گذاردن حساسیت برانگیز بر اختلاف مذاهب و بدون اشاره به حاشیه های سیاسی زندگی در شهر بیروت, فیلمی زنانه , قابل درک و ارتباط برانگیز حاصل کرده است.
پ.ن: بسیاری از شباهتهای فرهنگی همراه با توسعه فرهنگی و تساهل و تسامح ارج نهادنی در فرهنگ لبنان به چشم می خورد .
پ.ن: بلاخره مامان یسنا را به پای دیدن فیلم کشاندم و در انتها هم رضایتش راحس کردم,امیدوارم این سینمای خانگی ازوضعیت تک تماشاچی خلاص شود!.
پ.ن:جالب است بدانید که این خانم نادین لباکی سازنده و کارگردان موزیک ویدئوهای خواننده معروف عرب Nancy Ajramهم بوده است.
پ.ن:برای آنان که گیشه سینما را در خاورمیانه ملک طلق سینمای ایران فرض می کنند و بیشترین درآمد آن را هم به اخراجیها نسبت می دهند هم جالب است که بدانند این فیلم یک میلیون و ششصد هزار دلار هزینه و 14 میلیون و دویست و پنجاه هزار دلار فروش داشته است!

زنان را جدی بگیرید Sólo quiero caminar



در میان فرازهای "چنین گفت زرتشت" , آنچه به رونمایی سرشت زنان می پردازد برای ما مردان زن نشناس! بسیار فرزانه وار می نماید!, اگرچه بسیاری معتقدند نیچه خود نیز زنان را به درستی نشناخته بود...
از جمله "در زن دیری‌ست که برده‌ای و خودکامه‌ای نهان گشته اند. از این‌رو زن را توان دوستی نیست. او عشق را می‌شناسد و بس.عشق زن نسبت به‌هرچه خوش‌آیندش نباشد بیدادگر است و کور. در عشق هوشیارانه‌ی زن نیز هنوز در کنار روشنی همواره شبیخون است و آذرخش و شب." یا "مرد را از زن هراس باید وقتی که وی بیزار است و باید از وی در هراس باشد وقتی که وی عاشق است!" و چنین موجودی را باید همواره جدی گرفت چون موقعیتهای متعددی بین عاشقی و بیزاری وجود ندارند...
یکی از آخرین ساخته های Agustín Díaz Yanesکارگردان اسپانیایی نیز در مورد چهار زن است که ملغمه ای از بیزاری و عشق را تبدیل به نیروی ویرانگری برای انجام ماموریتهای غیرممکن کرده اند,اگر گوشه ذهنی از کلام نیچه در یاد و خاطرم نبود فیلم فقط یک اکشن فمیمینیست پسند جلوه می کرد ولی ریتم مناسب و بازی فوق العاده Ariadna Gilکه بیزاری و عشق را همزمان به زیبایی تصویر می کند لحظات درخشانی را برای Sólo quiero caminar 2008بعنوان یک فیلم اکشن اسپانیایی رقم زد است که در سال 2008 در جشنواره معروف فیلم گویا هم بسیار درخشان و مورد پسند هیات ژوری معرفی شده بود.
پ.ن: جدی گرفتن زنان حرکت جدیدی نیست ولی ما ایرانیها هنوز هم با شک و تردید از کنار آن میگذریم, به بهانه فیلم یکبار دیگر به یاد همه و از جمله خودم می آورم که زنان را جدی بگیرید چون همیشه یا عاشقند یا بیزار!...
پ.ن:نام فیلم از موزیکی به همین نام از ساخته های پاکو دلوچیا در سال 1981 عاریه گرفته شده است که در پایان فیلم نیز آن را خواهید شنید.



Tuesday, December 14, 2010

برلوسکونی داماد هزار عروس سیاست

مدتها بود که زیاد دست و دلم به تورق رسانه های آنور آب نمی رفت و باید اعتراف کنم الویت چک کردن روزانه رسانه های مطرح انگلیسی زبان از الویتهای روزانه ام کنار گذاشته شده است,همانطور که به دلیلی مشابه اصلاً فوتبال برای من جذابیتی ندارد...
با این همه می شود کاریکاتور را از این بی میلی قلم گرفت و دیدن برلوسکونی در این شکل و شمایل و نحوه برخورد کاریکاتوریستهای غربی با سیاستمدار هرزه یا هرزه گی سیاسی چیزی نیست که به تنهایی از آن لذت برد!.
پ.ن:گرفتن رای اعتماد از پارلمان ایتالیا در وضعیتی بسیار لب مرزی و به قولی ناپلئونی قبول شدن برلوسکونی در حالیکه دانشجویان معترض در بیرون پارلمان, شهر رم را تا مرز آشوب پیش برده اند و کلیشه شخصیتی که برای برلوسکونی با لباسهای زیر زنانه متعدد آویزان از وی به تصویر کشیده شده است نشانه های جامعه آزادی است که حقیقت را نمی تواند کتمان کند...

لکنت زبان شاه


تا امروز فیلم ندیده را تبلیغ نکردم ولی اگر پای جفری راش , هلنا بونهام کارتر و کالین فیرت نازنین در فیلمی مستقل از سینمای بریتانیا در میان باشد , حتی اگر کارگردان هم فقط در ساخت سریالهای تلوزیونی شهره باشد باز هم با داستانی از خاندان سلطنتی انگلستان و آن هم پرداختن به چیزی مانند درمان لکنت زبان شاه جوان! بایستی در قالب کارهای انگلیسی آنقدر جذاب باشد که اینطور در گولدن گلاب برای نامزدی 7 جایزه مطرح شده است...
پ.ن: لینک تورنت دانلود آن را گرفته ام و در همین تعطیلات به زخمه تماشا مبتلایش می کنم!.(لینک تورنت قلابی از آب در آمد برایش وقت نگذارید!)

Monday, December 13, 2010

از سادگی تا دینامیک زندگی


ساده گرفتن زندگی,ساده زیستی و خلاصه کردن دلمشغولی ها از آن شعارهایی است که سالها به دنبال آن هستم! ,ولی هرچه جلوتر می روم تازه می فهمم که ادعای بزرگی است و هر کسی را تاب قدم در این راه نهادن نیست...
گاهی فکر می کردم شاید همان مثال کوله پشتی است که همه بر دوش دارند و اقلامی که از آن بیرون می آوری و از آن صرفنظر میکنی بدون آنکه چیزی در زندگی ات دستخوش تلاطم شود و هر گاه به نقطه ای رسیدی که خود کوله پشتی را هم مشمول به کنار گذاشتن و باز هم به زندگی ادامه دادن, نمودی دیگر به انتهای ساده گی رسیدی ! , ولی یک ترانه فولکلوریک بختیاری با صدای گرم سیناسرلک هشیارم کرد که زندگی به اجزای تشکیل دهنده و سختی و نرمی راه وابسته نیست و شاید از نگاه یک عشایر کوچ نشین به دینامیک بودن آن ارتباط دارد, زندگی دینامیک از این لحاظ که همه اتفاقات و رویدادهای اطراف در سیستمی با تغییرات پیوسته رخ می دهد و شما بعنوان مرکز و هسته جریان زندگی نیز در تکاپوی بی توقف هستید, نسبت پویایی شما به اطرافتان می تواند شما را از وادی دلبستگی و اسارت اشیاء برهاند, در این ساختار هیچ واقعیت استاتیکی ارزش گذاری نمی شود یعنی فرصت حکٌ و ثبت پیدا نمی کند!...
پ.ن:ترانه مذکور از چند عنصر ساده بعنوان همه دنیای عشایر بختیاری نام می برد, تفنگ خوب, ولات (ولایت) خوب و اسب خوب البته با معیار بختیاری یکی دو سده پیش!,از آن جهت که بختیاری های تحصیل کرده این روزها در اقصی نقاط پیشرفته و تراز اول مملکت و فرنگ سکنی گزیده اند و شاید برای چنین ترانه ای آهی نیز از ته دل بکشند ولی دیگر اسیر زندگی مدرن شده اند...
پ.ن:عشایر بر پشت اسب با رمه گوسفند و ایل در گذر کوچ معنای دقیقی است از آن دینامیکی که مثال زدم, همه چیز در متن گذر و رفتن و رسیدن معنا دارد, انتهایی برای کوچ نیست, کوچ پایانی ندارد همانطور که فصول و زادن گوسفندان در تغییر و آمدن و شدن هستند.
پ.ن:در فرهنگ غربی هم ساده زیستی این روزها با مینیمالیسم در هم آمیخته, ولی گفتاری نغز به تفاوتهای آنچه واقعاً ساده برگذار کردن زندگی معنا می دهد با مینیمالیسم و سانتی مانتالیسم وب نشینها می پردازد...
It’s not about “inbox zero”.
It’s not about owning only 100 items.
It’s not about living in an empty house devoid of any personality at all.
It’s not about perfection.
It’s not about having a complicated system in place to deal with your email.
It’s not about buying a $1,000 “minimalist” watch when a $50 one will do fine.
It’s not about riding a bicycle with no gears or no brakes.
It’s not about claiming you are a minimalist who doesn’t even own a bed yet needing to crash at various friends’ houses every night.
It’s not about sitting in the dark under your only light bulb.
It’s not about bragging about how minimal your life is.

Sunday, December 12, 2010

The Art of Crying


وقتی یک بیمار روحی تشکیل خانواده می دهد, احتمال معالجه وی به مراتب کمتر از تشدید فاجعه در بین خانواده است و می توان انتظار داشت که ازدواج راه حل مناسبی پیش از درمان بیماران روحی نباشد. تفکر سنتی "اگر ازدواج کند خوب می شود" از همان اشتباهاتی است که می تواند شدت و عمق اشتباه را تا مرزهای باورنکردنی پیش ببرد. با توجه به پافشاری ساختارهای اطلاع رسانی اجتماعی در مملکت ما بر سرپوش نهادن بر اطلاعانی در مورد شیوه های شناسایی و برخورد مناسب با بیماریهای روحی و تبعات فزاینده بدون درمان ماندن بسیاری از این بیماران و حضور بدون کنترل در بین بدنه اجتماع می رود که تشخیص بیمار از سالم را دچار مشکل سازد.
همانطور که حدس زده اید باز هم موضوع فیلمی است که با پازلهای اجتماعی ما می خواند ولی متاسفانه ما اجازه ساخت چنین چیزی را به سینماگر خودمان نمی دهیم و ام القرای فرهنگ و اعتقادات و مذهب و اصالت خانواده اصلاً دچار مشکلاتی از این دست نیست و نخواهد بود!!.
هنر گریه کردن اثر کارگردان دانمارکی Peter Schønau Fogاز کارهای سینمایی است که بر اساس دو محور اصالت اطلاع رسانی به جامعه و لزوم شفافیت بحرانهای اجتماعی برای پیشگیری از تکرار و توسعه آن ساخته شده است. داستان فیلم زندگی خانواده ای دانمارکی را در سال 1971 به تصویر می کشد که پدر خانواده با تیپی افسرده و شکست خورده هر شب تهدید می کند که خودش را خواهد کشت و فرزندان خردسالش از بیم خودکشی وی و برای آرام کردن پدر اسیر رفتارهای حیوان صفتانه پدر می شوند, مادر خانواده منفعل از این رفتارهای شوهر با خوردن قرصهای خواب آور خود را مغروق خواب می کند تا نبیند که چه اتفاقی در خانه هر شب تکرار می شود و این وقایع با بزرگتر شدن دختر نوجوان فیلم و پسر بچه نونهال که راوی اصلی فیلم است به حواشی جدیتری ختم میگردد که منجر به بستری شدن دختر در بیمارستان روانی و عزم پسربچه برای حمایت خواهرش بدل می شود...
همانطور که سیاهی داستان نشان می دهد ژانر تراژدی و کمی آغشته با رگه هایی از طنز سیاه حقایق غیر قابل کتمانی چون کودک آزاری با پس زمینه های خانوادگی محور اصلی فیلم است و از همه مهمتر حاوی هشداری است برای خانواده ها که نباید از بودن چنین افرادی در خانواده دفاع کرد و به محض شناسایی رفتارهایی از این دست بایستی در وحله اول برای معرفی به مراکز درمانی و سپس از طریق قانونی به مقابله برخاست.
پ.ن: نکته قابل توجه سینماگران اسکاندیناویایی در برخورد با موضوعاتی از این دست عدم استفاده از برچسب مقدس و مقدس مآبی در مورد موضوعاتی چون خانواده است و با توجه به گسترش فرهنگ روانشناسی و روانکاوی در آن کشورها تفکیک شخص یا خانواده بیمار با مشکل روحی-روانی به راحتی صورت می گیرد و هیچگاه شبیه به فجایع پنهانی که در مملکت خودمان رخ می دهد و از ترس آبرو ریزی مطرح شدن آن و شکافتن ابعاد آن در الویت آخر قرار نمی گیرد.
پ.ن: آشنایی جامعه با امکان حضور یا بوجود آمدن چنین معضلاتی, سیاه نمایی نیست بلکه یک قدم جلو افتادن از حادثه است...

Thursday, December 9, 2010

قبل از بور کردن موهایتان بدانید


در سفر به سرزمین آفتاب تابان, همسفری داشتم از قزاقستان که تقریباً از لحاظ سنی و دلمشغولی شبیه به هم بودیم و بیشتر اوقات بعد از ساعات کار را با هم می گذراندیم, من سعی می کردم هرچه بیشتر از فرهنگ و زبان روسی و به موازات آن فرهنگ عامه قزاقها سر در آورم و مارات همسفرم هم در این راه کمک شایانی می کرد و از انبوه سوالهای من خسته نمی شد...
در بین صحبتهای مان با توجه به حافظه تصویری من از زنان روس یا جمهوریهای سابق شوروی از وی در مورد تمایل عجیب زنان و دختران روس به رنگ کردن موهای بلوندشان به رنگهای تیره تر پرسیدم و با تعجب بسیار در مورد کلیشه فرهنگی غریبی از اروپا روبرو شدم که بنا بر خرافه ای قدیمی زنان بلوند را احمق و نادان فرض می کنند و بسیاری از زنان اروپایی برای کم کردن اثر چنین نوع نگاهی در بین مخاطبان سعی می کنند که موهای بلوند شان را زیر رنگهای تیره مخفی کنند!.
با مراجعه به همین افسانه حماقتها بلوندها می توانید فهرست بلندبالایی از جوک هایی با همین مضمون را بیابید که نشان می دهد که موضوع نباید فقط یک خرافه ساده باشد و احتمالاً عزمی سازمان داده شده در پشت آن مخفی شده است. با مراجعه به ویکی پدیا می شود کمی تا قسمتی به خاستگاه این کلیشه دست یافت ولی با توجه به توسعه آن پس از جنگ جهانی دوٌم برخی نازیها را در دامن زدن به آن برای بدنام کردن یهودیان که نمونه لهستانی و اسلاو آنها تقریباً بلوند کامل هستند را مقصر می دانند. این مطلب هم با چند مطالعه دانشگاهی در مورد رد کردن این کلیشه همراه است.
جالب است که جوکها بیشتر زنان را نشانه رفته است و کمتر به مردان بلوند پرداخته است.به هر تقدیر با چنین پس زمینه ای در مورد بلوندها, زنان آسیایی و خاورمیانه ای که این روزها تمایل شدیدی برای رنگ کردن موهای شان به رنگ بلوند یا اصطلاحاً کاهی نشان می دهند باید در این مورد هم بدانند!، گرچه من کلاً با رنگ کردن به هر نوع رنگی مخالفم و فکر می کنم که پس از یکبار رنگ کردن چیزی از کیفیت مو باقی نمی ماند...
پ.ن: چند عدد از همین جوکهای انگلیسی در مورد حماقت بلوندها را برایتان در خاتمه می گذارم.

A blonde asked someone what time it was, and they told her it was 4:45. The blonde, with a puzzled look on her face replied,"You know, it's the weirdest thing, I have been asking that question all day, and each time I get a different answer."

--------

A blonde was walking down the road with a healthy looking pig under her arm. As she passed the bus stop, someone asked, "Where did you get that?" The pig replied,"I won her in a raffle!"

Sunday, December 5, 2010

ديگر هيچ جاي نگراني نيست

سكانس1-پلان1-داخلي
قرار است كه كلاس آموزشي يك روزه در سودمندي چگونه گي هدفمندي يارانه ها برگزار شود و من با خودم به اين نتيجه نرسيده ام كه در كلاس شركت كنم،وقت صبح را به بعضي وظايف اداري و رتق و فتق اداره اختصاص مي دهم.
سكانس 2-پلان1-خارجي
در سلف سرويس با همكاران مشغول گپ زدن هستيم كه دوستان از سودمندي كلاس آموزشي كذايي سخنها دارند، از قرار شخصيت عارف و فرزانه اي كه براي تدريس فرستاده اند كمي تا قسمتي با برادر سعيد مرحوم از لحاظ تيپ صحبت و اشاراتي كه در خصوص بچه هاي بالا! مي كند شباهت دارد و من كنجكاو مي شوم كه ماموريتهاي برون مرزي و اصول دشمن شناسي چه ربط مستقيمي با سودمندي هدفمندي يارانه ها مي تواند داشته باشد و به اصرار همكاران براي نوبت عصر آماده تلمذ در محضر استاد مي شوم.
سكانس3-پلان1-خارجي
عاقله مردي در هيئت ديپلماتهاي بازنشسته ارزشي با محاسن كم پشت و بسيار خوش چهره و كمي تا قسمتي قابل اشتباه گرفتن با نژاد انگلوساكسون در كلاس و با يك پاورپوينت غلط انداز در حال ارائه انواع مختلفي از آمارهايي است كه در آن يك پارامتر بر اساس ارزش در روز تا ارزش درطي حداقل 3 سال ضرب و جمع شده و هر عقل سليمي را در سودمند بودن هدفمندي دلگرمي مي بخشد، انواع مختلفي توجيه در مورد آنكه يارانه پنهان بد است و يارانه شفاف و مستقيم خوب است و هر از گاهي گذر به اطلاعاتي از نوع برادر سعيد در مرعوب كردن شنونده كه در فلان عمليات برون مرزي ما متوجه فلان تحريكات دشمنان شديم و در بهمان پروژه ناسا متوجه حضور نخبگان مفقود شده يا به ظاهر كشته شده در ايران شديم و اسم بردن از سرويسهاي جاسوسي و فوق سري در دل سازمان سيا كه فقط چند نفر در دنيا و همين استادمان از وجود آن باخبر هستند و همينطور سودمندي امتداد داشت تا زمان پرسش و پاسخ كه حقير به نظرم رسيد در مورد برنامه هاي اجرايي از ايشان پرسشي داشته باشم و عنوان كردم كه بنا بر تجارب و سابقه كار اجرايي اين جماعت حاضر در كلاس با برنامه هاي اجرايي به مراتب آشناترند تا شنيدن آمارهاي بسيار متنوع و با ارقام نجومي غيرقابل فهم و تطبيق با منابع، استاد محترم در پاسخ فرمودند كه به لحاظ تحريكات دشمنان و تمركز آنان كه الان مدتي است همه كار و زندگي و دولت گرداني خودشان را رها كرده اند و فقط چسبيده اند به شروع هدفمندي تا از سودمندي آن بكاهند، لذا هيچ كس حتي وزيربازرگاني نيز از جزئيات اجرايي آن با خبر نيستند و فقط در زمان موعود با فرمان رئيس جمهور محترم به طور يكپارچه اين طرح آغاز شده و چه بخواهيد و چه نخواهيد اين طرح با سودمندي اش به طرزي هدفمند كشور را در خواهدنورديد!. از لحاظ كنترلي نيز 20 ميليون رادار و عامل كنترلي در حال آموزشند كه كوچكترين نقصان يا نارضايتي را در اسرع وقت به سمع و نظر دستگاه اجرايي هدفمندي رسانده تا عامل نارضايتي و ناراضي را به يكباره رفع اثر نمايند!.
در خاتمه استاد گرامي به همه ما جماعت نگران دلگرمي دادند كه جاي هيچ نگراني نيست و اين جراحي با حضور اين تيم حاذق به خوبي و بدون درد و نگراني به پايان خواهد رسيد و شما نيز متوجه باشيد كه به نگراني هاي مردم دامن نزنيد و خودتان هم نگران نباشيد چون ما هم نگران نيستيم و اين روش در ذهن رئيس جمهور محترم كاملاً شفاف و به يقين رسيده است.
سكانس آخر-پلان1-داخلي
در اتاقم نشسته ام و حس مي كنم كه واقعاً بعد از اين كلاس آموزشي ديگر هيچ نگراني ندارم جز اينكه چرا بايد سودمندي هدفمندسازي توسط مجريان پدافندغيرعامل آموزش داده شود؟ و نگراني آنها كه به طريق اولي قبل از همه از همه چيز باخبرند بسيار بيشتر از ما به نظر مي رسيد و اينكه بلاخره بايد چقدر نگران باشم؟؟!...

مثل خود زندگی Please Give


بعضی فیلمها برای این ساخته می شوند که قصه ای را روایت نکنند!, فقط مثل یک دالان بلند طراحی می شوند که در طرفین آن سکانسهای متفاوتی به نمایش گذاشته می شود و شما همین طور که از درون این دالان قدم می زنید با چرخاندن سر به طرفین, لحظه های متفاوتی از زندگی را بدون هیچ تفسیر و تاویلی تماشا می کنید,بعضی از این لحظه ها شما را به فکر فرو می برند, بعضی باعث لبخند زدن خواهند شد و بعضی دیگر اشکتان را در خواهند آورد, در انتهای دالان تنها چیزی که با شما می ماند این احساس است که من بخشی از زندگی را زندگی کرده ام...
فیلم Please Giveیکی از همین فیلمهای بدون قصه است, شما از آسمان بین زندگی چند نفر آدم که تصادفاً همسایه یا متعامل هستند فرود می آیید, فیلم شامل دیالوگهای عمیق,صحنه های درام و جلوه های ویژه نیست و ریتم جذابی ندارد ولی لاکردار مثل خود خود زندگی است!, فقط کافی است یاد گرفته باشید که از زندگی همانطور که از اطرافتان می گذرد یاد بگیرید, آنوقت مسحور مضمون آن خواهید شد...
پ.ن:فیلم در ژانویه 2010 در ساندنس به نمایش درآمد و در مجموع فیلم تحسین شده ای است.
پ.ن:وقتی کمی دقت می کنم می بینم زندگی هم برای یاد گرفتن,لذت بردن یا غمگین شدن مهیا است فقط باید با همان شوق فیلم دیدن از خلال لحظاتش گذر کرد..

Saturday, December 4, 2010

گرگ زاده مي تواند گرگ نشود


باز هم يك پويانمايي هاليوودي ديگر و اين بار ضد قهرماني كه قرار است مورد لطف و همذات پنداري قرار گيرد تا ثابت كند گرگ زاده هم مي تواند در شرايطي گرگ نشود!. داستان با معرفي تبهكاران شريري آغاز مي شود كه تمام هٌم و غم خود را بر گذاردن حد نصابهاي غيرقابل رقابت در سرقت اموال عمومي و نمادهايي چون هرم خئوپس گذارده اند!.در اين ميان گوروGru يكي از نمونه هاي ضداجتماعي و مطرودي است كه تصميم مي گيرد اين حد نصاب را تا حد سرقت كره ماه از آسمان شب! ارتقاء دهد!!.
بقيه داستان به رمزنگاري شخصيت ضد اجتماعي وي و اينكه چگونه گورو، گورو شد مي پردازد و همه سرمنشاء تخلفات وي را در تربيت والديني بي احساس كه هيچگاه نبوغ وي را در كودكي جدي نگرفته بودند و نتوانسته بودند احساس يك خانواده واقعي را در وي ايجاد كنند، نمايش مي دهد...
نام فيلم Despicable Meاز ترانه اي به همين نام با مضمون"مطرودم كن" عاريه گرفته شده و مثال پداگوژيكي تامي از امكان گريختن از استعاره باستاني"گرگ زاده عاقبت گرگ مي گردد" به شمار مي رود، همه آدمها فرصت تغيير را در اختيار خواهند داشت و يا بايد تلاش كنيم كه اين فرصت را در اختيار خودمان و ديگران نيز هم قرار بدهيم...
پ.ن:در فيلم ضد قهرمان ديگري هم با نام وكتور حضور دارد كه رقيب گورو محسوب ميشود و بر خلاف گورو در عين برخورداري از همه امكانات و توجهات والدين باز هم تبهكاري شرير و ضد اجتماع است!،گويا فيلم اصرار دارد تبهكاري و اقدام براي بزه را از فهرست پيشينه بي عاطفه گي خانوادگي حذف نمايد! و اين امكان را متصور كند كه هر كسي در اين روزگارمي تواند تبهكار باشد يا بالعكس !.
پ.ن:فيلم را به همه خانواده ها براي پخش براي كودكانشان توصيه مي كنم،از ساختار محكم و پركشش آن با موسيقي بسيار زيباي متن لذت ببريد.

Thursday, December 2, 2010

جدال كاركتر شخصي و شغل

نشست و برخاست با جماعت اطباء اعم از حاذق يا غير حاذق! در كشورمان منجر به گشايش بسياري از گفتگوهي تقابلي پيرامون آنچه بعقيده من نوعي توهم شغلي يا منزلت اجتماعي در اين طبقه از مشاغل است، مي گردد و هرچه كه سعي مي كنم از حاشيه هاي چنين تقابلي دور بمانم ولي مطمئن هستم عليرغم تمام احترامي كه براي پزشكان قائلم در نهايت شايد تعابير ديگري نيز به همراه داشته باشد...
بحث شب گذشته از آنجا آغاز شد كه من در پي سخنراني مبسوط يكي از جراحان در مورد وظايف، سختي كار و توقعات آنها از معيشت شان سعي كردم پرسش چالشي را مطرح كنم و از ايشان بخواهم دليل نوع نگاه پزشكان به مشتريان شان كه تقريباً همه جامعه را در برمي گيرد و احساس تافته جدا بافته بودن را در مقايسه با ساير تحصيل كرده هايي كه شايد از لحاظ طول دوران تحصيل، شب بيداري و حساسيت مسئوليت دست كمي هم از آنان ندارند را بازگو كنند و همچنين شباهت پيدا كردن پزشكان ايراني از اين نظر به يكديگر از كجا نشات مي گيرد.جالب است بدانيد مطالعه نداشتن، فيلم نديدن، اهل هنر يا موسيقي نبودن،تجارب غير شغل پزشكي نداشتن و كلاً غير از پزشك بودن به هيچ چيز ديگر اشتغال نداشتن به گونه اي تفاخر در سخنان اين دوست تبديل شده بود و وقتي خواستم كه ايراد مذكور را با همان شعر معروف نرودا برايش بازتر كنم با تعجب از اين وادي نيز بسيار دور افتاده بود و اصرار داشت قبول كنم كه سيستم آموزش پزشكي و سپس سيستم درمان كشور فقط پزشكاني از اين دست تربيت مي كند! و همه چيز به سيستم ارتباط پيدا مي كند. من از طرفداران سرسخت اين نظريه هستم كه همه اتفاقات از درون و شخصيت آدمي كليد مي خورد و آنچه در بيرون آدمي مي گذرد اگرچه كه بسيار تاثير گذار است ولي مقابل اراده و خواست آدمي مي تواند شكل گرفته و سرسختي نشان نخواهد داد ولي اين دوست بر استيلاي شغل بر شخصيت پا مي فشردند و باعث شدند براي اطمينان يافتن من هم گذاري به مطالعات شخصيت شناسي و استخدام غربيها زدم و خوشبختانه سندي يافتم كه كاراكتر شخصيتي مقدم بر شغل است و اين كاركتر شخصي ايت كه منجر به قواتم شغل يا از ريخت افتادن آن مي وشد!.
فهرستي كه نشاني اش را داده ام نشان مي دهد كه در مصاحبه هاي شغلي و انتخاب شغل چه كساني با چه روحياتي بايد به دنبال كدام مشاغل باشند و اتفاقاً كاركتر مورد نياز پزشكي با بسياري از شلنگ تخته هايي كه بعضي پزشكان امروزي در رفتارهاي اجتماعي شان مي اندازد تفاوت ماهوي دارد...
پ.ن:انتخاب شغل پزشكي و بسياري از مشاغل ديگر در ايران امروز فقط از سر معيشت و تامين حاشيه امنيت فردا است و لزوماً با شخصيت مناسب مشاغل همخواني ندارد و از اين رو است كه بسياري از مشاغل در اختيار آدمهاي متناسب آنها نيست !.
پ.ن: انتقادات وارده را دوستان محترم پزشك از با نگاه اغماض و تساهل به اميد پاسخي روشنگرانه از نظر بگذرانند.
پ.ن:من پزشكان تربيت شده دوران قبل از انقلاب و حتي دو دهه پيش را قابل مقايسه با نسل جوانتر آنها نمي دانم و فكر مي كنم جوانترها راحتتر مقابل سيستم زانو مي زنند...

Template Designed by Douglas Bowman - Updated to New Blogger by: Blogger Team
Modified for 3-Column Layout by Hoctro, a little change by PThemes